آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

پستی در هر حالت

تو دانشگاه دوستایی داشتم که خیلی نگران پرستیژشون بودن، و از هرگونه اقدامات حفاظتی در برابر غیردوستان فروگذار نمیکردن. خلاصه، یک طوری شده بود که من بالاخره باید میگفتم هم‌کلاس دارم، و در دوست بودنشون باید شک میکردم. آره دیگه خواستگار که میومد براشون در پیدا کردن نقاط ضعف اونها اعم از کوتاهی قد آقا پسر و افاده هایی که خانواده شون میذاشتن هیچ کوتاهی نمیکردن. یه همچین آدمایی بودن.

بعد، یکی از اینا فامیلش آرمین بود. آرمین، اسم پسر. یه مدتی بود من تورش کرده بودم. اونم با تمام اقدامات حفاظتی ما رو آدم حساب کرده بود. حالا رفتار بابام در قبالش جالب بود. یک بار که دیدم فامیلش رو به عنوان اسم یک پسر رو کاغذ نوشته تا ببینه این پسر کیه. یک بار دیگه باز این دختره به من زنگ زده بود، گوشیو که گذاشتم گفتم فلانی آرمین بود، از دانشگاه شهید بهشتی. این بار هم طوری بهم نگاه میکرد که یعنی چقدر من خاک تو سر بوده ام، که این دختر پوفیوزو اینطوری بالا برده ام! در هر حالت من آدم پستی بودم. اون حالت اولش که پسری به اسم آرمین منو خام کرده بود که رفته بود تو لیست آدمام، اونم از اون حالت دیگه اش که چقدر خاک تو سر بودم که اسم دختری به نام آرمین رو از دانشگاه بهشتی بالا آورده ام.

منو دانشگاه

این آخریه که رفتم دانشگاه، کلی پسرای عرب بودن اونجا. خیلی حس خوبی بود، حتی میتونستم تو محوطه زیر درختان کاج کنار در ورودی دانشکده بشینم، بدون اینکه کسی بخواد نگام کنه.

قبلا اینطور نبود. نمیدونستی از سنگینی نگاه پسرا که بدرقه ات میکردن تا در ورودی کلاست چطوری جیم شی. قبلنا خیلی چیزا طور دیگه ای بود. اوایل که رفته بودم دانشگاه برای کاردانیم به کارشناسی، اولین بارها بود که اصلا و رسما پسر میدیدم. پسر فامیل هم جای پسر غریبه رو نمیگیره که تجربه یک ارتباط رسمی در محیطی رسمی رو باهاش داشته باشی. تجربه خوب و آموزنده ای بود. هرچند که هیچ وقت پسرها با من احساس راحتی نمیکردندو بعضی هم میگفتن که من پسر گریزم.

اون اوایل، میخواستم کار گروهی داشته باشم. هرچی کلاس ملاس اینا برای رباتیک میذاشتن شرکت میکردم. بعد، گفتن که باید تیم داشته باشی. از همون اول، انجمن کامپیوتر منو تو خودش داخل حساب نمیکرد. چادری هم بودمو مانع ارتباطی بیشتر از طرف دختران انجمن بود. حتی میترسیدن که پسرای انجمن رو من ازشون بدزدم. نشون به اون نشون که اون سالی که دانشگاه برای اولین بار پول 12 نفر شرکت کننده در مسابقات ای سی ام شریف رو داد، با وجودی که علاقه و تلاشم به شرکت در این مسابقه رو میدیدن بازهم جایی برای رد کردن اسمم ندیدن. و البته، بعد از مدتی هم کسی که میتونست این کار رو برام بکنه، ازم عذرخواهی کرد!

دیگه دیدم انجمن هم تیمی من نمیشه، رفتم بسیج. دخترای خوشگل و باوقاری که با وجود زیبایی، خانوادگی خودشونو از خیلی قبل ترها بلد بودن بپوشونن. اونجا، خیلی دچار تضاد شدم. کل اعتقاداتمو حتی دانشم رفت زیر سوال.

البته، خیلی هم خوب نبود. من در تلاش بین جمع آوری تیمم اونجا بودم، و اونا در تلاش کردن من جزوی از خودشون. تقریبا هم جمع غالب بودو من شدم عضوی از مای بسیج. خیلی خوب نبود. مثلا طرف میدیدی میرسید به منو یادش میومد که میتونسته دانشجوی شریف باشه، ولی دانشجوی دانشگاه ما بودو پرچم علمی رو هم من بلند کرده بودم. از معایب تقلب میگفت. اونجا، باز من دانش جمع آوری داده هام میرفت زیر سوال. من میرفتم مثلا با تمام سر کلاس درس استاد نشستنام 12 میشدم. اون کلا سر کلاس نمیرفتو قبلا جزوه رو از ترم بالایی گرفته بودو میشد 16، 17! چی؟ گفته بود تقلب کار بدیه. منم مثلا متحول شده بودم، تقلب نمیکردم دیگه!

الان که فکرش رو میکنم، مونده م کار اون بیشتر تقلب بود، یا کار من؟ خب، روش رو هم توضیح میداد که چطوری نمره میگرفت دیگه! البته، من قبلا ترم بالایی ها رو هم ندیده بودم. کلا یک دو-سه سالی درس رو کاردانی جای دیگه ای خونده بودم.

دیگه اذیت میشدم. نه خود بسیجی ها قرار بود دنبال کسی برن و نه من قرار بود دنبال اونا باشم. آخرش رضایت دادم به اینکه ببینم کار جمع در چیه. قبل از کلاسها بچه ها جمع میشدنو تند تند تمرین از ترم بالایی مینوشتن. قبل از امتحان، فامیل فلان دختر برگه امتحانی رو  داده بود و این باعث میشد نمره بالا بره. روش اونا رو تکرار میکردمو پر نمره میشدم.

بد نبود دیگه. اینم برای خودش تجربه ای بود. ولی فقط در همون حد. کلا دانشم رو برای هرچیزی باید محافظت میکردم. مثلا اینکه استاد، سوالی رو نمیده، مگر اینکه فرض میکنه دانشجو با تقلب به جواب میرسه. حالا هم که ماشالله گوشی ها خیلی سریع جواب سوال رو میدن. یه سرچ میکنی تو اینترنتو استادم نگاه میکنه مدل کدوم بالاتره و سوال رو برا اون طرح میکنه و این حرفا.


بعدا اضافه کرد: موضوع شوهر، موضوع مشترک و یا شایدم توافق مشترک بین دو انجمن کامپیوتر و بسیج بود. من دو و نیم سال شاهد رفتارهای اون دو بودم، و در عین حال از کسیکه ممکن بود روزی شوهر و یا دوست پسر کسی رو بقاپه تبدیل شده بودم به کسیکه احتمالا اصلا قصد ازدواج نداره. و حالا اون آخرای حضورم در دوره کارشناسی برعکس شده بود. مثلا یکی بود که بین این دو جا در رفتو آمد بودو اصلا منو نمیدید! خیلی از دخترا دیگه نمیخواستن ببینن. شاید فکر میکردن، عامل بدبختی دخترایی که ممکنه به هم بگن خواهر و قصد ازدواج هم ندارند، در رفتارایی مثل کسی مثل من یافت میشد!

با هم دوست دور بودند. اون دختر رو خوب یادمه که از مصاحبه گرفتن با هرکسی که تازه شوهر کرده بود، هیچ دریغ نمیکرد. چون، درسته که مثلا اون دختر بسیجی چادری بود، ولی مثلا میدیدی شوهرش خیلی خوشگل بوده. کی از شوهر خوشگل بدش میاد؟! میدیدی یه روز رفته اند زیر میزو باهم پچ پچ میکنن. چرا باکسی که یک سالی هست با شوهرش مثل دو تا کفتر این طرفو اونطرف میرن پچ پچ میکرد؟ بسیجی هم بود! پس دخترای بسیج و انجمن در هم اشتراک داشتن. البته همه دخترا خوب، و شوهر دووووست، و من هم تمام اتهامات متوجهم: پس که اینطور ...، چون این اون کارو کرد ...، چون این فلان بود .... هزارو یک دلیل پشت معلولیتم میتونستن پیدا کنن، چون دیگه فهمیده بوودن قصد قاپیدن شوهرای آینده شون رو که نداشته ام هیییییچ، و خیلی هم آدم رباتیکی میخواسته م باشم! حتی در قالب خواهر بســـــــــــــــــــــــیجی!

انقلاب اسلامی ایران، روایتی که ناگفته ماند

میدونم که این وبلاگ هم مثل همون انقلاب سال 1357 معادل حدودا 1974 میلادی، قراره فراموش بشه. میدونین چرا؟ چون در دنیا قرار نبوده که هیچ وقت به رسمیت شناخته بشه!

ما این انقلاب رو هر سال بهمن ماه و در روز 22 بهمن جشن میگیریم. نسل انقلابی که انقلاب کرده اند، این رو حتی بیشتر از من جوانی میدونن که زمانی دم بخت بوده امو الآن حتی ازدواجم به تاخیر افتاده، ولی کسی به من نگفت. من و حتی خانواده ام فکر میکردن که در امنیت و آرامشی که در پی انقلاب برای خودمون درست کرده ایم داریم زندگی میکنیم. در صورتی که اینطور نیست. این انقلاب در سرتاسر دنیا به تعداد بیلیون ها آدم شنیده نشده!

یه عده آدم سریع بچه هاشونو شوهر دادن، پسراشونو زن دادن تا سریع نسل عوض بشه و اون تقی به توقه مثل بمب رو سرشون نشه، ولی اون تقوتوق هنوز هست. ما در مستندسازی این انقلاب داریم کوتاهی میکنیم. من برای انقلاب ایران کتاب حسنین هیکل رو خوندم. در پیشگفتار این کتاب که مال اون زمان هست، بدبخت رو کلی مورد عقاب قرار دادن که آی این انقلاب با بقیه انقلاب ها فرق میکنه. الآن باید بگیم خوشبختانه اون کتاب هنوز هست، و این آدم هم حرف خودشو زده. کلا نباید پیشگفتار کتابا رو قبل از اینکه تا آخر نخونده ایم بخونیمم!

پاییز خشم حسنین هیکل هم خوب بود. بود، کمه. باز هم باید باشه. ما هنوز حتی انقلابمون در دنیا به رسمیت شناخته نشده. اگر به رسمیت شناخته میشد، باید از مزایاش مثل بقیه انقلاب ها بهره مند میشدیم. ما، الآن عضو هیچ سازمان بین المللی ای نیستیم. الآن عضو سازمان تجارت جهانی هستیم؟ برام نشمرید که تن به مفاد کدام سازمان ها داده ایم، که یه عده برای خودشون منشور درست کردن و ما عضوشون هستیم. رئیس جمهور آمریکا به راحتی به ما مردم میگه تروریست! کسانی که انقلاب کرده اند، شرور خوانده میشند. امروز ما به عدد بیلیون ها آدم قراره شرور خوانده بشیم، و از داخل و خارج منتظر دستور بازگشت هستن!

مستندسازی های زمان انقلاب کمند. تندیس ها کمند. تندیس ها رو باید بیشتر کنیم. موزه ها باید از مجسمه آدم هایی که مسئول تفتیش دانشگاه ها و محل درس دانشجویان بودن پر شود. حتی اگر شده، ساختمان دانشگاه مثلا دانشگاه تهران رو باید دوباره بسازیم برای موزه، و اونجا باید پر شود از اسناد، مدارک و تندیس های آدمایی که مسئول تفتیش عقاید در اونجا بودن. اگر نشد، خود دانشگاه تهران باید پر شود از تندیس تا کسانی که اونجا درس میخونن بدونن کجا قدم میزنن. اینکه مسئولین نگهبانیش که چطور لباس میپوشیدن باید تندیس بشه. اینکه از کدام در داخلی باید کاغذ گرفته میشد تا به کدام در داخلی در دانشگاه بتونی بری باید از تندیس درست بشه.

نکنید، دیده نمیشه. همین الآن ماها هم شبحیم. دیده نمیشیم!

حکیم

یک مقاله ای دارم که توش درباره نحوه تربیت حکیم، مثلا در دانشگاه های آینده گفته بود. اصلا یک مجموعه مقاله بودن. یکیشون هم درباره نحوه تعریف ارکان جامعه بود. مجموعه مقالات، از آخرین باری که اسباب کشی کردیم به یک خونه کوچکتر رفتن تو کارتنو از اون موقع هم هی میگیم الآن میریم الآن میریم، درشون هم نمیارم.

چند وقت پیشا، یعنی شاید دو سال پیش یک مطلبی تو این تلگرام دست به دست میشد، تحت عنوان اینکه تا سال 2020 چند مهارت باید داشته باشی، وگرنه نمیتونی گلیمتو از آب بکشی بیرون. یعنی، این روزا نه اینکه من بگم ما به چیزی مثل حکیم1 قدیم نیاز داریم، خیلی ها میگن و این راز موفقیتشونه که چند مهارتی هستن.

قبل از ماها هم اگر داستان بیل گیتسو شنیده باشین، بعد از مدتی دانشگاه رو ول کرد، و چون به یهودیت اعتقاد داشت مورد توجه قرار گرفتو الآن شرکتش که چند مهارتیه هنوز که هنوز حرفای مختلفی نه تنها داره که برای طب بزنه، بلکه در مورد کامپیوتر و فلسفه هم کلی حرف تا حالا زده و پولشو به جیب زده و الآن هنوز که هنوزه، یکی از پولدارترین هاست.

خب، پس این چیزی که میگم، چیز جدیدی نیست. در ایران هم، اون استادایی که در کار هستن، چندین نفر در حوزه پزشکی زیر دستشون کار میکنن، چند نفر هم ستاره شناسو زیست شناس و غیره دارن، مثلا علوم فضایی رو در نظر بگیرین. پس در ایران هم جدید نیست. آدم هم میتونه بره دنبال این علوم و خودش یاد بگیره و فقط کسی بهش مدرک نمیده! قدیم هم همینطور بوده، الآن هم همینطوره. یعنی با وجودی که نیاز هست، و دانشجو هست، این تغییر نه در حوزه و نه در دانشگاه صورت نمیگیره که بابت یادگیری این مهارتها در حد تبحر به کسی مدرک داده بشه! حوزه راه خودشو میره، دانشگاه هم همینطور. در حوزه که تا همین چند قرن پیش ریاضیاتو ستاره شناسی هم درس میدادن، دیگه درس نمیدن. برای مدرکش هم زنو مرد میکنن. یعنی مدرک حوزه که مدرک اجتهاد هست رو به هر دو میدن، ولی زن فقط میتونه برای خودش نسخه تجویز کنه و مرد هم که اشکالی نداره برای هر کسی نسخه بده. در دانشگاه هم که تا زمانیکه عضو هیات علمی نباشیو تحت عنوان شرکتی مثل شرکت دانش بنیان خودتو تعریف نکرده باشی، اینطور نیست که بتونی از چند تبحر بهره مند بشی. پس اینم از دانشگاه؛ میتونی بری یاد بگیری، ولی برای خودت. کسی بهت مدرک نمیده که باهاش بتونی پول دربیاری! یعنی، کار حقوقی روش نشده.

کلا چالشی هست امروز، قبلا هم بوده، ولی الآن بیشتر احساس میشه. برای آینده که این چالش جدی تر میشه. آدم میگه حوزه؟ دانشگاه؟ هردو؟ هیچکدوم؟

اصلا به نظرم باید تعریف دانشجو به این معنا تغییر کنه. اولا که الآن، دانشجو کسی هست که شغلش دانشجوییه، و داره زیر دست بیشتر کار میکنه تا اینکه دانشجو باشه. پس باید بهش حقوق داده بشه. بعد هم  حالا که چند نفر آدم اینطوری زیر دست کسی که استاده کار میکنن، بهتر نیست به دانشجو بها داده بشه و مدرکی تحت عنوان حکیم داده بشه؟ تو که استادی که دارن چند نفر زیر دستت اینطوری کار میکنن! چه اشکالی داره که به دانشجو هم بها بدی



بعدا اضافه کرد: اغلب ماها اذعان داریم که مهارت و دانشی که داریم مربوط میشه به کلاس دوم تا سوم دبستان. همین مادربزرگ من هم که بعد کلی پول پارو کردن رفت مدرک تحصیلی گرفت تا پنجم دبستان بیشتر نخوند. الآن خونه، ماشین و زندگی برای خودشو عمه ام و نوه های اون سمتش گذاشته، مکه اش رو هم رفته. اذعان داریم که هرچی اشکال در یادگیریمون هست به همین دو سال تحصیلی برمیگرده، چون هربار که مقطعت بالاتر میره، میبینی همین کلاس سوم دبستانه که هی داره تکرار میشه. کلاس هفتم که باشی میگی دارن درسای سوم دبستان رو دوباره بهت میدن. از دانشگاه مدرک لیسانس هم که بگیری، میگی اگر خطم الآن ریزه دلیلش اینه که در کلاس دوم و سوم دبستان روی خطم خوب کار نشده، و باید دوباره این سوم رو بگذرونم. بنابراین، دانشجو کسی نیست جز انسانی با دانش سوم دبستان. کسی نیست، جز کسیکه داره برای کسی دیگه به اسم دانشجو، دانش رو میجوید و تحویل کسی به اسم استاد میدهد!



1- حکیم کسیه که از چند علم تا حد تبحر میدونه، مثلا علم طب، فلسفه، ریاضی، اخلاق و ستاره شناسی. در این علوم که اغلب تجربی هم هستن، تبحر در حدیه که بتونن باهاش کار کنن.


آموزش و ترویج حسادت

هر کی ندونه فکر میکنه حسادت کاری هست که ذاتا انسان ها به اون دچار میشن. ولی من به خاطر مدت طولانی زندگی بین رئیس زاده ها و کسایی که به قول خودشون از مهد رئیس بوده اند، به این نتیجه رسیده ام که حسادت نوعی رفتاره که آموزش دادنیه. یعنی انسان ها مثلا، ذاتا حسود نیستند. به اون ها آموزش داده میشه که حسادت بکنند. البته زن و مرد، و سن و سال هم نداره.

اصلا اخیرا من یک الگویی از حسادت یاد گرفته ام که چند مرحله داره. مرحله یکش اینه که تو به عنوان یک بالفطره رئیس بگی من رئیسم و تو هم برای خودت رئیسی، ولی من در ازای هیچ چیز که به اسم دوست بودن با تو بهت میدم تو باید همه زندگیتو بدی. اسمش رو هم میذارن آزمون دوستی. در صورتی که تو مقاومت کنی و نه بگی مرحله دوم که سکوت هست شروع میشه. با سکوت و حتی گریه و زاری در حالی که حتی ممکنه در عیش و طرب باشی طرف مقابلت رو میندازی تو مخمصه تا برات بلکه زندگیشو به پات بندازه. اون حتی بمیره و تو هنــــــــــوز در حال آزمودنش هستی. در گام آخر که طرف مُرد، بازی تموم میشه. تو موفق شده ای.

البته هیچ آموزشی بدون تشویق هم نبوده. طرد گروهی، و تبلیغات از کارهایی است که حسودپروراش اون کار رو لذت بخش کرده اند. به متن زیر نگاه کنید:

تحقیقات در انگلستان نشان میدهد اشخاصی که به دوستان خود در هنگام تقلب کمک میکنند معمولا در دوستی هایشان وفادارترند و افرادی که این کار را نمیکنند معمولا افراد حسودی هستند!

بفرستید برا حسوداش؛

این رو یکی از دانشجوهای دکتری با زن و بچه و سن بالا وقتی برام فرستاد که استادم -که خودش نقش اصلی برانگیختن حسادت بقیه در گروه رو داشته- گفت که من رو عضو گروهی بکنن که سایرین عضو شده بودند ولی من نه. در واقع مقاومت کرده بود و به جای اینکه من رو عضو اون گروه بکنه برای اینکه حرصم رو هم درآورده باشه، این رو برام فرستاده (!)

هیــــــــــــــــچ وقت به یاد ندارم که من در زندگی اجتماعی مورد حسادت نبوده باشم. با وجودی که خیلی آدمی نبودم که در اجتماع نقش مهمی داشته باشم، ولی همواره به بدترین نحو ممکن مورد حسادت قرار گرفته ام.