آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

منو دانشگاه

این آخریه که رفتم دانشگاه، کلی پسرای عرب بودن اونجا. خیلی حس خوبی بود، حتی میتونستم تو محوطه زیر درختان کاج کنار در ورودی دانشکده بشینم، بدون اینکه کسی بخواد نگام کنه.

قبلا اینطور نبود. نمیدونستی از سنگینی نگاه پسرا که بدرقه ات میکردن تا در ورودی کلاست چطوری جیم شی. قبلنا خیلی چیزا طور دیگه ای بود. اوایل که رفته بودم دانشگاه برای کاردانیم به کارشناسی، اولین بارها بود که اصلا و رسما پسر میدیدم. پسر فامیل هم جای پسر غریبه رو نمیگیره که تجربه یک ارتباط رسمی در محیطی رسمی رو باهاش داشته باشی. تجربه خوب و آموزنده ای بود. هرچند که هیچ وقت پسرها با من احساس راحتی نمیکردندو بعضی هم میگفتن که من پسر گریزم.

اون اوایل، میخواستم کار گروهی داشته باشم. هرچی کلاس ملاس اینا برای رباتیک میذاشتن شرکت میکردم. بعد، گفتن که باید تیم داشته باشی. از همون اول، انجمن کامپیوتر منو تو خودش داخل حساب نمیکرد. چادری هم بودمو مانع ارتباطی بیشتر از طرف دختران انجمن بود. حتی میترسیدن که پسرای انجمن رو من ازشون بدزدم. نشون به اون نشون که اون سالی که دانشگاه برای اولین بار پول 12 نفر شرکت کننده در مسابقات ای سی ام شریف رو داد، با وجودی که علاقه و تلاشم به شرکت در این مسابقه رو میدیدن بازهم جایی برای رد کردن اسمم ندیدن. و البته، بعد از مدتی هم کسی که میتونست این کار رو برام بکنه، ازم عذرخواهی کرد!

دیگه دیدم انجمن هم تیمی من نمیشه، رفتم بسیج. دخترای خوشگل و باوقاری که با وجود زیبایی، خانوادگی خودشونو از خیلی قبل ترها بلد بودن بپوشونن. اونجا، خیلی دچار تضاد شدم. کل اعتقاداتمو حتی دانشم رفت زیر سوال.

البته، خیلی هم خوب نبود. من در تلاش بین جمع آوری تیمم اونجا بودم، و اونا در تلاش کردن من جزوی از خودشون. تقریبا هم جمع غالب بودو من شدم عضوی از مای بسیج. خیلی خوب نبود. مثلا طرف میدیدی میرسید به منو یادش میومد که میتونسته دانشجوی شریف باشه، ولی دانشجوی دانشگاه ما بودو پرچم علمی رو هم من بلند کرده بودم. از معایب تقلب میگفت. اونجا، باز من دانش جمع آوری داده هام میرفت زیر سوال. من میرفتم مثلا با تمام سر کلاس درس استاد نشستنام 12 میشدم. اون کلا سر کلاس نمیرفتو قبلا جزوه رو از ترم بالایی گرفته بودو میشد 16، 17! چی؟ گفته بود تقلب کار بدیه. منم مثلا متحول شده بودم، تقلب نمیکردم دیگه!

الان که فکرش رو میکنم، مونده م کار اون بیشتر تقلب بود، یا کار من؟ خب، روش رو هم توضیح میداد که چطوری نمره میگرفت دیگه! البته، من قبلا ترم بالایی ها رو هم ندیده بودم. کلا یک دو-سه سالی درس رو کاردانی جای دیگه ای خونده بودم.

دیگه اذیت میشدم. نه خود بسیجی ها قرار بود دنبال کسی برن و نه من قرار بود دنبال اونا باشم. آخرش رضایت دادم به اینکه ببینم کار جمع در چیه. قبل از کلاسها بچه ها جمع میشدنو تند تند تمرین از ترم بالایی مینوشتن. قبل از امتحان، فامیل فلان دختر برگه امتحانی رو  داده بود و این باعث میشد نمره بالا بره. روش اونا رو تکرار میکردمو پر نمره میشدم.

بد نبود دیگه. اینم برای خودش تجربه ای بود. ولی فقط در همون حد. کلا دانشم رو برای هرچیزی باید محافظت میکردم. مثلا اینکه استاد، سوالی رو نمیده، مگر اینکه فرض میکنه دانشجو با تقلب به جواب میرسه. حالا هم که ماشالله گوشی ها خیلی سریع جواب سوال رو میدن. یه سرچ میکنی تو اینترنتو استادم نگاه میکنه مدل کدوم بالاتره و سوال رو برا اون طرح میکنه و این حرفا.


بعدا اضافه کرد: موضوع شوهر، موضوع مشترک و یا شایدم توافق مشترک بین دو انجمن کامپیوتر و بسیج بود. من دو و نیم سال شاهد رفتارهای اون دو بودم، و در عین حال از کسیکه ممکن بود روزی شوهر و یا دوست پسر کسی رو بقاپه تبدیل شده بودم به کسیکه احتمالا اصلا قصد ازدواج نداره. و حالا اون آخرای حضورم در دوره کارشناسی برعکس شده بود. مثلا یکی بود که بین این دو جا در رفتو آمد بودو اصلا منو نمیدید! خیلی از دخترا دیگه نمیخواستن ببینن. شاید فکر میکردن، عامل بدبختی دخترایی که ممکنه به هم بگن خواهر و قصد ازدواج هم ندارند، در رفتارایی مثل کسی مثل من یافت میشد!

با هم دوست دور بودند. اون دختر رو خوب یادمه که از مصاحبه گرفتن با هرکسی که تازه شوهر کرده بود، هیچ دریغ نمیکرد. چون، درسته که مثلا اون دختر بسیجی چادری بود، ولی مثلا میدیدی شوهرش خیلی خوشگل بوده. کی از شوهر خوشگل بدش میاد؟! میدیدی یه روز رفته اند زیر میزو باهم پچ پچ میکنن. چرا باکسی که یک سالی هست با شوهرش مثل دو تا کفتر این طرفو اونطرف میرن پچ پچ میکرد؟ بسیجی هم بود! پس دخترای بسیج و انجمن در هم اشتراک داشتن. البته همه دخترا خوب، و شوهر دووووست، و من هم تمام اتهامات متوجهم: پس که اینطور ...، چون این اون کارو کرد ...، چون این فلان بود .... هزارو یک دلیل پشت معلولیتم میتونستن پیدا کنن، چون دیگه فهمیده بوودن قصد قاپیدن شوهرای آینده شون رو که نداشته ام هیییییچ، و خیلی هم آدم رباتیکی میخواسته م باشم! حتی در قالب خواهر بســـــــــــــــــــــــیجی!

هوش مصنوعی

اون دختره که اون روز براتون گفته بودم داشت رساله ام رو صحافی میکرد، خیلی کلا با هویت من ناآشنا بود. مثلا یک ابهام دیگه که براش به وجود اومده بود این بود که مگر هوش مصنوعی تو رشته کامپیوتر هست؟! از بس به دانشجوهای این رشته و کلا به کامپیوتریها جفا شده بود فقط اکتفا کردم به اینکه بله تو کامپیوتر هم این تخصص هست.

بچه که بودم (نوجوانی که شاید هنوز مادر میخواد) بچه ها دیگه میرفتن سراغ طراحی سایت و یادمه اون روزها بچه ها هی کتاب از کتابخونه ها مختلف میگرفتن و میگفتن آژاکس، آژاکس. اون موقع استادم میگفت برین دوره های MCSE و MCSD ببینین و به نیاز بازار پاسخ بدین. من اون موقع چی میگفتم؟ میگفتم ربات، ربات. پول دادم و یک وب کم هم گرفتم دستم تا باهاش رو چشم ربات و پردازش تصویر بیشتر کار کنم. بعدها دیدم که بچه های ریاضی که حالا رشته شون کامپیوتر شده بود میگفتن جاوا، جاوا. اونجا به این نتیجه رسیدم که باید خودآموز جاوا یاد بگیرم. من هنوز به رشته ام که کامپیوتر بود امیدوار بودم و هم چنین دوست نداشتم مثل دستشویی کدنویسی و طراحی سایت بکنم. هنوز خیلی ها برای کسب موقعیت شغلی میگفتن جوملا، جوملا. من رو یادگیری ماشین و شبکه های عصبی آشغال کار میکردم و بنظرم روش SVM بهتر اومده بود. هنوز میگفتم ربات، ربات (گاهی هم از نوع ماژولارش). من باید پردازش تصویر هم کار میکردم. ولی هنوز کسی از کارهام راضی نبود. میگفتن ملت الآن انیمیشن میسازن. این چیه تو رو تصویر آنلاین سیاه کرده ای؟! در این شرایط یک عده از دربازکن قوطی با انبر و این چیزها اختراع ثبت میکردندو دانشمند نخبه معرفی میشدن. من هم باید درس هام رو میخوندم و باید هی میگفتم ربات، ربات. من تو یک سری از درس هام مثل مدارالکتریکی از این که از اول رشته ام کامپیوتر بود و نمره کم آورده بودم عقده ای هم شده بودم. در این شرایط باز یک عده وارد بازار کار شدن. برا کنکور ارشد از همه بیشتر مدار الکتریکی خوندم و سعی کردم عقده هام رو برطرف کنم. در نتیجه، دانشگاه دولتی قبول نشدم و در عوض دانشگاه آزاد رفتم. اونجا هنوز میگفتم ربات، ربات. خوشحالیم هنوز از تلاش هام این بود که رشته ام هوش مصنوعیه و کسی ازم نمیخواد که طراح سایت و نقاش باشم! در اون مدت انتظار داشتن من متلب رو خوب بلد باشم. ولی بعد از مدتی دیدم که من به پول نیاز دارم. ملت از گوشی ها پول در میارن و برنامه نویسان ربات طراح سایت هم هستن. به سختی، بعد از کلی تقلا برای درجا نزدن کمی وارد این زبان ها شدم. وارد دکتری که شدم اولین چیزی که تو رشته هوش مصنوعی ازم خواستن کدنویسی سایت بود! و برنامه نویسی موبایل. مثلا دیگه خبری از کدهای خاص منظوره رو مثلا پردازش تصویر نبود. رشته ام هوش مصنوعی بود، ولی دیگه کسی ازم نمیخواست زوایای Pitch و Yaw در طراحی ربات رو تو کاغذ مقداردهی کنم. باوجودی که پردیس قبول شده بودم و پول هم داده بودم دانشجوهای صنعت رفته و مرد این رشته از این که ازشون کمترین چیزی در زمینه برنامه نویسی ازشون یادبگیرم ناراحت بودن. رذل بودن. حتی نمیخواستن من کمترین بهره ای در یادگیری این زبان ها در دوره دکتری برده باشم. مثال از رفتاراشون زیاد دارم. ولی یک نمونه اش مثلا این بود که استاد ازم خواسته بود فایل هاش رو تو سرور آپلود کنم و باید از یعقوبی و دوستان هم نحوه کار کردن با سرور رو یاد میگرفتم. یکی مثل یعقوبی مثلا میگفت که قصدت اینه که فایل های سرور رو پاک کنی! و من سرور رو نمیدم دست بچه! (بنظرم بیشتر از این بود. اون رذل بود و فکر میکرد حالا که به سرور دسترسی پیدا میکنم، امکان دزدی و برداشتن فایل های سرور رو دارم. برای همین تا حد امکان میخواست دستم رو دور نگه داره). از این مثال ها ورودم به دکتری زیاد دارم. هنوز که هنوزه، الآن هم در طراحی سایت کمیتم میلنگه. ولی میگم دندم نرم، هر طور شده یک چیز قابل قبولی نشون بده...