آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

قدرت، شجاعت و آمادگی

یه خونواده ایرانی مثل من، هر سه اینها رو باید داشته باشه. چراش رو بگم میدونم یا نمیدونم خیلی مهم نیست، ولی حتی تجربه همین نوشتن این وبلاگ هم نشون میده. الآن نگاه کنید، تو همین وبلاگ. هرجا کمی نشانه ای از ضعف آورده ام، یه جوون ایرانی که مثلا رفته آلمان سریع واکنش حمله نشون میده. البته، اون مثلا عراقی به نیابت و یا اون خاندان سرمایه دار فرانسوی که نیومد تو این وبلاگ حرف بزنه. من، حتی بیشتر منظورم اوناست..

جوون ایرانی دهه 40 خوب یادشه که عراقی به نیابت از حدود 100 کشور به ایران حمله کرد. دلیلش حزب حاکم بعث بود؟ نه، اونقدر. دلیلش به نظر من احساس ضعف یه خانواده ایرانی مثل من بود. الآن حزب بعث حزب حاکم عراق باشه یا نباشه، یا همسایگان دیگه. چیزی که باعث میشه کشور همسایه نخواد به ما حمله کنه اینه که مطمئن شده باشه، ما قدرتشو داریم که اگر ریختن رو سرمون بلافاصله جوابشونو بدیم.

کسی دلش اصلا برا ما نسوخته. به هر دلیلشون مهم نیست. مهم اینه که تاریخ و تجربه نشون داده که این کار رو تا الآن، تا همین امروز کرده اند و میکنن. اینکه در آینده بخوان تکرار کنن، فقط و فقط بستگی به خودمون داره. به اتحادمون، قدرتمون، شجاعتمون و آمادگیمون.

اگر در زمینه ای از چیزی کم آوردیم، باید بتونیم با یکی دیگه جبرانش کنیم.

گفتم همسایه، که تجربه مستقیم داشتیم. در مورد آمریکا که تجربه مستقیم داشتیم. در مورد خاندان های کشورهای دیگه قدرتمند از نظر اقتصادی هم همین طوره. اون خاندان سرمایه دار فرانسوی، اون جوون های همسایه ما، نه اینکه بگم دندون برای ما تیز کرده ان، نه اینطور نیست. اگر روزی به ما حمله کردن، و اومدن بالا سرمون بدونید ضعفمونو دیدن. نمیدونم دنیا برچه اساسه، ولی ضعیف رو دوست نداره. از قانون جنگل بدتره. چون در جنگل، ضعیف از یه جنس، معمولا توسط همنوع خودش مورد حمله قرار نمیگیره، و فقط کنار گذاشته میشه. ولی در دنیای فعلی حاکمیتی انسانها اینطور نیست. ضعیف، بهش تجاوز میشه. قدرت و شجاعت یه ملتی، از این نظر اهمیت بالایی داره، که بازدارنده باشه. اگر کمی ضعیف شدیم، حداقل باید آمادگی اینو داشته باشیم که از خودمون با هرچه داریم دفاع کنیم. کاری که الآن داریم میکنیم.

یاد شهدای سپاه

یه زمانی میرفتیم سالگرد این شهدا. خانواده ها هم برحسب تواناییشون، یه عکس و فقط یه عکس میذاشتن جلو و همین از دست خانواده پیر بر میومد. دیگه حالا، اونجاش رو سانسور میکنم که این دخترای فامیل شهید، خصوصا مشهدی، هم در درآوردن دایره، مربع و به اضافه در اون لباس های سیاهشون از پوست روشنو سفیدشون، در اون مراسم سالگرد، هیچ دریغ و کوتاهی نمیکردن، خداییش!

حالا، یکی یکی این خانواده ها دارن میرن، و من دارم نگاه میکنم، این سپاه چه آرشیو ضعیفی از نشون دادن حتی اسم این خانواده ها داره. اسم محله، تنها اسمی مونده که به این شهدا اختصاص داده اند! و همین اسم هم که یه اسمه دیگه، روز دیگر پاک شود!

این ها کی بودن؟ 5 کلمه حرف؟ هیچ چی؟ یادمه یه زمانی بعضیا مثلا روز گرامی داشت هشت سال دفاع از میهن در برابر تهاجم ائتلافی به سرکردگی صدام حسین، این بچه مچه ها هی وصیت نامه باز میکردن بکوبن تو سر ما! حالا اونا چی شدن؟ چون سپاه از مردم بود، همونطور که مردم دوست دارن هی نو بشن، نو شدو آرشیوش هم گم شد؟

اون شهدا ارزش یه 4 خط پر کردن درست یه سایت رو نداشتن؟

منکه دایی شهیدم، بدبختو خوشگل بود. خیلی خوشگل. رتبه یک هم بودو اسمش قبل از اینکه شهید بشه خوب بالا بود. رفته سپاهی شهید شده، و حالا دارم میبینم که هرچی خانواده برای پاسداشت اسمش کردن، کردن. هرچی هم رزماش برا یادش کردن، کردن. وگرنه، اون سپاه ساختاریافته که هیچ! خونواده اش هم که ساده بود و الآن شاید 3-4 عکسی فقط از یه جاهایی برامون ازش مونده. اونم شاید به خاطر اینکه خودش خیلی عکسای آخرشو کپی کرد داد به ما!

البته، آرشیو ارتش بهتره! همین خود من، هیچ وقت که از یه بسیجی ساده بالاتر نرفتم، ولی همون جا هم هی باید خودمو معرفی میکردمو میگفتم سلام، این عکسمو بگیرین لطفا. دیگه گم نکنید! این جدای از این بود که کسی رسما بیاد و گولم بزنه و من براش جاسوس بشمو چمیدونم باعث درز اطلاعات بشمو، بیفتن دنبالم که تو جاسوسیو این حرفا. بعد میگن چرا، هی از بسیجو سپاه بد میگی! نگم چی بگم؟ هی خوب بگیرم، همه اش هی نگاه کنم، اونی که هیچ سال، هیچ کار نکرده، با سابقه 12 سال بسیجی اسمش رفته باشه بالا؟ بعد بگن اون بسیجی بوده؟ بعد به من که برسن بگن لطفا جاسوس نباشو همون قدرم که ما در یک اتاق شما رو راه دادیم جمع بشین از سرتون هم زیادیه؟ خانوما ماها سلسله مراتب داریم، اتاق بسیج اتاق شخصی شماها نیست! خانوما! خوااااااااااهر!

این شعر قدیمی، متانسب با حال این روزای من دهه شصتی حداقل تقدیم شما:

متن آهنگ پرنده از مانی رهنما

پرنده هم قفس هم خونه ی من زمستون رفت و شد فصل پریدن

همین دیروز تو از این خونه رفتی ولی از اومدن چیزی نگفتی

تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز

تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز

من اینجا خسته و غمگین و تنها نمیدونم که می مونم تا فردا

چی میشد اون هوای برفی و سرد تو رو راهی این خونه نمیکرد

بهار کاغذین خونه ی من تو رو راضی نکرد آخر به موندن

من عادت می کنم با درد تازه جدایی شاید از من، من بسازه

Man adat mikonam baa darde taze jodaei shayad az man man besaze

دلم تنگه دلم تنگه برایت نگاهم با نگاهت داشت عادت

Delam tange delam tange barayat ba negahat dasht adat

ترانه آهنگ پرنده از مانی رهنما

تو اونجا با گلای رنگارنگی من اینجا پشت دیوارای سنگی

تو با جنگل تو با دریا تو با کوه من و اندازه ی یک فصل اندوه

من عادت می کنم با درد تازه جدایی شاید از من، من بسازه

Man adat mikonam baa darde taze jodaei shayad az man man besaze

دلم تنگه دلم تنگه برایت نگاهم با نگاهت داشت عادت

Delam tange delam tange barayat ba negahat dasht adat

پرنده هم قفس هم خونه ی من زمستون رفت و شد فصل پریدن

همین دیروز تو از این خونه رفتی ولی از اومدن چیزی نگفتی

تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز

تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز

من اینجا خسته و غمگین و تنها نمیدونم که میمونم تا فردا

من عادت می کنم با درد تازه جدایی شاید از من، من بسازه

Man adat mikonam baa darde taze jodaei shayad az man man besaze

دلم تنگه دلم تنگه برایت نگاهم با نگاهت داشت عادت

Delam tange delam tange barayat ba negahat dasht adat

دانلود آهنگ از اینجا.

ننجون

حافظ اشعار بسیار زیادی بود، و زبان دومش هم عربی بود. با اینکه لزومی نداشت، ولی تا یادمه دهه هفتاد عربی رو خوب صحبت میکرد. در زمان خودش به قدری پولدار بود که یادمه یک عکسی از خودش نشونمون داد که میگفت حتی گیر سرش هم از طلاست. البته، قدیمی های ما، زمان ننجونم طلا زیاد داشتن. تا همین اواخر هم که یکی از سینه ریزهای انگوریش رو برادرم اشتباهی به یکی دادش رفت، ما از ذخیره طلاهای این ننجون خدابیامرز استفاده های زیادی داشتیم.

من خودم معتقدم که بعنوان یکی از گنجینه های خانوادگی قدرش شناخته نشد، چه برسه به ملی. اما از چه جهت؟ از این جهت که چند دوره رضاشاه و شایدم قبلشو محمدرضا، انقلاب، 8 سال جنگ ایران و عراق و غیره رو دیده بود.

میگن زمان قدیما خیلی ها یک کتابی بودن. یعنی، مثلا در خانه ای فقط سعدی بوده، و یا در خانه ای فقط حافظ، ولی همه یک کتاب داشتن. من فقط از ننجونم یادمه اشعار زیادی حفظ بود، و حتی شایدم شاعر بود. کار حفظ اشعار ننجونم رو بسیار ارزشمند میدونم، چون زمانیکه این بنده خدا مجبور به حفظ اشعار زیادی بوده، زمانی بوده که مثلا در سال های 1312- 1314 رضاشاه دستور تفتیش خانه ها را به امنیه های منطقه میداده، تا هرکجا شاهنامه ای یافتند با خود ببرند! این مطلب رو بعدها در کتاب امنیت در دوره رضاشاه1، خوندم. صفحه 120 این کتاب جایی هست که از زبان دکتر جواد صفی نژاد استاد جامعه شناسی نقل کرده. مثال هم گذاشته که مثلا شاهنامه ملا بهمن دشت رومی رو داشته ایم که جهت بردن شاهنامه در جنگ با امنیه  ها کشته شده

من خودم هم گاهی فکر میکنم که یکی از آرزوهای دشمنای ما حذف کتاب ها و کتابخانه های ما باشه. یکی از مجموعه کتابخانه های ما الآن باید در استانی به اسم ایروان و شیروان (کشور آذربایجان کنونی) میبود که آن ها الآن نیستن. حتی الآن کلا این کشور از داشتن کتابخانه هایی که بگیم پر هستن، با وجودی که مذهبشون شیعه هست، محرومن. ترکمنستانی ها که بدتر از 1371 ما مستقل شده اند، با وجودی که به نوعی فارسی صحبت میکنن، زبان نوشتاریشون فکر میکنم سریلیک هست، و اون ها هم کتابخانه به اون صورت درشون معنی نداره. الآن برای افغانستان در حال تاریخسازی هستن، مخصوصا از سال های 1343 که بگن ما خیلی فراز و نشیب تاریخی سیر کرده ایم. در کشور تاجیکستان فارسی زیاد صحبت میکنن، و کم کم فارسی میفهمن. کشور هندوستان هم که چند صد سال زبان اصلیشون فارسی بوده و الآن یک زبان خیلی قاطی با انگلیسی دارن. پاکستان که اصلا سرود ملیش به زبان فارسی هست، و خیلی جاها میبینی که فارسی نوشته ان!

حفظ کتاب، همه جوره اهمیت داشته و داره، و اگر ماها کوتاهی میکردیم، شاید ملتی بودیم جداشده از سایر ملت ها. ضمنا بگم که ننجون من زمانی حافظ اشعار بسیاری بوده که اون زمان عراق داشته از ایران جدا میشده. حتی بعد از اون ننجون من از اهواز شاهد جنگ ایران و عراق در شهر خودش بوده و مطمئنا، حداقل راهنمای نوه هاش بوده. این رو از این جهت میگم که دختر اصلی خودش تا انقلاب سواد نوشتن نداشته. مکتب گذاشته بودنش درس بخونه که از همونم لابد تحت تاثیر جامعه اطرافش فرار میکنه. بعد از اون هم، بعد انقلاب تا کلاس پنجم براش کافی بوده که بخونه و پیش دوست و همکار کم نیاره! ولی نوه هاش، بیشتر مجبور بودن درس بخونن. به بعضیاشون هم کلا هی میگن آقا تو رو خدا بیا درس بخونو از این جور خدمتا که بعد انقلاب برادر به برادر میگه و این حرفا!



_________________________

1- امنیت در دوره رضاشاه نوشته سید مصطفی تقوی، انتشارات موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران