آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کتاب یک ریالی

در این باب حرف زیاد است. من کتابهای چند ریالی زیاد دیده و خوانده ام. اصلا، ما کتابخانه ای داریم که از زمانیکه کتابها یک ریالی بودند جمع آوری شده است.

دیروز که تو صداسیما روز جمعه روز تلویزیون آمریکا بود، داشت پز معماری خانه ای که در آن نمای چوبی کار شده بود و وسط جنگل علمی بود و کتابخانه داشت رو میداد. نگاه کردیم ما هم کتابخانه داریم، ولی امکانات این خانه را نگذاشتن که فراهم کنیم و کتابخانه را نمایش دهیم! کتابها در کارتن هاست و کارتن ها در انباری! معماری ایرانی هم که اونطوری ما دوست داریم کسی نشان نمیده و بخیل هستن!

مخصوصا مراکز آموزشی که میروی هر استادی دلسوزانه یک کتاب برای رفع نیاز آموزشی مرکز معرفی میکند. این روزها هم که نیاز به فلسفه، فقه و اصول بیشتر شده، اساتید مدعو پر جنب و جوش تر شده و دنبال نواقص میگردند! هر کسی در حد وسعش یک لیستی پیشنهاد میدهد. مثلا خانومی میبینی که فلسفه درس میدهد و چادری است و نگاه میکنی داره چند تا کتاب معرفی میکنه. میگه این کتاب تفسیر المیزان لازمه و آن کتاب از جهان اسلام! ترجیع بندش هم تشیع است و عدالت. 

ما هم نگاه میکنیم که بله، اینکه میخواد مثلا تشیع را قرین عدالت نشان دهد داره یک کتاب قدیمی رو معرفی میکنه با چاپ جدید! و صدالبته بقدری قدیمی که زمانیکه ریال ارزش داشت این مثلا چند ریال بوده و الآن چقدر؟ بستگی به دلار دارد! بالا برود کتاب هم گران میشود!

حالا نویسنده اش کی بوده؟ محمدرضا حکیمی1 نبوده؟! محمدرضا حکیمی همین اواخر فوت کرد. او نویسنده ای بود که خیلی از کتابهای مورد نیاز جوانان را که احساس میکرد مینوشت. فقط مینوشت. برعکس ماها که میگیم نوشتیم ولی چون تو کتاب اول خیلی خرج رو دستمون گذاشتن و اذیت شدیم فقط به یک نسخه و اون هم فقط برای خودمون بسنده میکنیم (!) مینوشت و چاپ میکرد. او نویسنده ای پر کار بود. یک تم هم برای مجموعه کتابهاش گذاشته بود: سفید با لکه ای قرمز که خون را نشان میداد! برادرزاده اش این اواخر او را معرفی میکرد؛ چون فرزندی هم نداشت! اینکه میگم مثلا فلان جوان فوت کرد و نگیم که ناکام شد همینه! الآن این حکیمی با این نوشتن چند نسل رو سیراب کرده و تربیت کرده! نمیشه بگیم این ناکام بود! معلوم نیست به پایش چه جهادی مینویسن که عوض بچه خوب بزرگ کردن ثواب داشته باشه!

شاید قصه این ارتباط پول ما با دلار آمریکا (زمان حذف صفر از پول ملی) از همان زمانی آغاز شود که نان را یک ریال میفروختیم و کتابها را هم آنقدری مختصر و کوچک کرده بودیم که همان یک ریال را پشت آن قیمتگذاری کنیم! تازه، قیمت خرید آن کتاب، هم چیزی کمتر از یک ریال ممکن بود شود! فقط

چون در دوره پهلوی قران حذف شده بود، قیمت را یک ریالی میگذاشتیم!

از همان زمان حرفش شد که نان یک ریال؟! کتاب هم یک ریال!؟ ارزش نان از کتاب بیشتر است؟!

شاید از همان زمان داشت انقلاب شکل میگرفت. دیگر شروع کردن به نوشتن و پر رنگ کردن این مساله که مردم به کتاب هم نیاز دارن! مثلا همین محمدرضا حکیمی که پنجاه سال نوشت و نوشت! میگن این اولین کتابش این مقاله شد که مردم که به خوراک جسم  نیاز دارن به خوراک روح هم نیاز دارن! سال 85 که کتاب نان و کتابش را با فرمت زمینه سفید و یک لکه قرمز چاپ کرد، ما نگاه کردیم مجموعه مقالاتی رو این کتاب کرده که فقط اولینش نان و کتابه! زمان ما کتاب نان و کتاب همون یک مقاله اولش بود! و حالا لابد به علامه گفتن فرمت کتاب کمتر از 120 صفحه نمیشه و این ناچار شده چند مقاله را با فرمت جدید چاپ کنه!

در کتاب از فرانکلین تا لاله زار خوندم که نوشته بود ناشران دهه پنجاه شمسی چون میدین ملت پول کتاب نداشتن در حد یک مقاله چاپ میکردن (یک آن را در قطع جیبی چاپ میکردن) لااقل ملت نان که میخرند یک ریال (!) کتاب هم بخرن یک ریال! یک ریال هم پول بدهند که بخوانند انسان همانطور که مثل نباتات به آبو هوا نیاز دارد به خوراک فلسفی و عقلی نیاز داره!




بعدا اضافه کرد:

اسم محمدرضا حکیمی که می یاد خیلی ها میگن که دوستش داشتن. مجتهد و علامه بوده و در عین حال خیلی مردمی بوده و ملت ازش خاطرات بسیار دارن که تعریف کنند. آن زمان ها که کتابها چند ریالی بودن، در قطع جیبی هم چاپ میشدن! از همان روزها درسته که کتاب مثلا عکسی داشت، آن یک لکه خون بالایش هم بود. همین علامه حکیمی کتابی داره به اسم آوای روزها که در مقدمه اشاره میکنه به سال 1344 (1966 میلادی معادل سالهای حمله آمریکا به ویتنام و این زمانها نوشته شده) که در چه شرایطی نوشته! خواندنش هر زمانی که بخوانی خوب است! اونجا اسم جلال آل احمد هم آورده. اصلا اون زمان اسم یکی رو می آوردی و حتی الآن هم باید اسم بقیه شون رو بیاری. ناشر این کتاب قطع جیبی انتشارات امیرکبیر بوده که در کتاب از فرانکلین تا لاله زار بهش اشاره میشه!

حالا میگی مجتهد. باز اسم هرچی مجتهد از دوره بروجردی تا مثلا آقای یعقوبی الآن هم باید بیاری! ولی من اسم مثلا خمینی رو راحت میارم. چون اونموقع که کتابها به ناچار قطع جیبی بودن مثلا کتاب تفسیر سوره حمد امام خمینی رو هم حزب جمهوری اسلامی چاپ میکرده! انقدر هم خواننده داشته که باز بعد وفات امام خمینی همینطور فقط این کتاب تفسیر را میخریدن و در کتابخانه ها نگهداری میکردن!

در تفسیر اشاره میکنه که هرکی از انسان و از اسلام چیزی دانست حق نداره که بگه دانستم! خودش در چند جا میخوندم که مثلا انتهای جمله میگه: الله اعلم!

اصلا باز باید اشاره کنم به آیت الله بهجت که تا همین اواخر از حضورش فیض میبردن. در کتاب فریادگر توحید محمدتقی بهجت می خونیم:

«و آنچه را که آنان نمیفهمند و دیگران دست یافته اند حقیقت نیست؛ که امیر مومنان، علی علیه السلام، بنابر آنچه در نهج البلاغه آمده است، فرمود:

«الناس اعداء ما جهلو.»

- مردم، دشمن نادانسته های خود هستند.

این اندیشه ناصواب چه زبانها که نبسته و چه قلم ها که نشکسته و چه محرومیت هایی که نصیب جامعه نکرده است. همین عجز از ادراک نور حقیقت است که در طول تاریخ جدال دردناکی را رقم زده است و بسیاری از اولیا و اهل الله و معرفت را به انزوا و خانه نشینی و چوبه دار سپرده است. و به قول علامه طباطبایی در غزل زیبایشان:

چه حلاج ها رفته بر دار / چه فرهادها مرده در کوهها»

یکی رو که میخوانی میگی بعدی و یکی موید دیگری است.



____________________

1- استاد حکیمی متولد چهارده فروردین 1314شمسی (1354 قمری) در مشهد. پدرش عبدالوهاب ، که از یزد به مشهد مهاجرت کرده بود، از معتمدین و محترمین بازار مشهد بود. کتاب هم زیاد دارد: فاطمیات، الحیاة، قصد و عدم وقوع، نان و کتاب، منهای فقر، مکتب تفکیک، ابدیت، مظلومیتی مضاعف، گزارش و بسیاری آثار دیگر که او را مرزبان توحید معرفی میکند!

ننجون

حافظ اشعار بسیار زیادی بود، و زبان دومش هم عربی بود. با اینکه لزومی نداشت، ولی تا یادمه دهه هفتاد عربی رو خوب صحبت میکرد. در زمان خودش به قدری پولدار بود که یادمه یک عکسی از خودش نشونمون داد که میگفت حتی گیر سرش هم از طلاست. البته، قدیمی های ما، زمان ننجونم طلا زیاد داشتن. تا همین اواخر هم که یکی از سینه ریزهای انگوریش رو برادرم اشتباهی به یکی دادش رفت، ما از ذخیره طلاهای این ننجون خدابیامرز استفاده های زیادی داشتیم.

من خودم معتقدم که بعنوان یکی از گنجینه های خانوادگی قدرش شناخته نشد، چه برسه به ملی. اما از چه جهت؟ از این جهت که چند دوره رضاشاه و شایدم قبلشو محمدرضا، انقلاب، 8 سال جنگ ایران و عراق و غیره رو دیده بود.

میگن زمان قدیما خیلی ها یک کتابی بودن. یعنی، مثلا در خانه ای فقط سعدی بوده، و یا در خانه ای فقط حافظ، ولی همه یک کتاب داشتن. من فقط از ننجونم یادمه اشعار زیادی حفظ بود، و حتی شایدم شاعر بود. کار حفظ اشعار ننجونم رو بسیار ارزشمند میدونم، چون زمانیکه این بنده خدا مجبور به حفظ اشعار زیادی بوده، زمانی بوده که مثلا در سال های 1312- 1314 رضاشاه دستور تفتیش خانه ها را به امنیه های منطقه میداده، تا هرکجا شاهنامه ای یافتند با خود ببرند! این مطلب رو بعدها در کتاب امنیت در دوره رضاشاه1، خوندم. صفحه 120 این کتاب جایی هست که از زبان دکتر جواد صفی نژاد استاد جامعه شناسی نقل کرده. مثال هم گذاشته که مثلا شاهنامه ملا بهمن دشت رومی رو داشته ایم که جهت بردن شاهنامه در جنگ با امنیه  ها کشته شده

من خودم هم گاهی فکر میکنم که یکی از آرزوهای دشمنای ما حذف کتاب ها و کتابخانه های ما باشه. یکی از مجموعه کتابخانه های ما الآن باید در استانی به اسم ایروان و شیروان (کشور آذربایجان کنونی) میبود که آن ها الآن نیستن. حتی الآن کلا این کشور از داشتن کتابخانه هایی که بگیم پر هستن، با وجودی که مذهبشون شیعه هست، محرومن. ترکمنستانی ها که بدتر از 1371 ما مستقل شده اند، با وجودی که به نوعی فارسی صحبت میکنن، زبان نوشتاریشون فکر میکنم سریلیک هست، و اون ها هم کتابخانه به اون صورت درشون معنی نداره. الآن برای افغانستان در حال تاریخسازی هستن، مخصوصا از سال های 1343 که بگن ما خیلی فراز و نشیب تاریخی سیر کرده ایم. در کشور تاجیکستان فارسی زیاد صحبت میکنن، و کم کم فارسی میفهمن. کشور هندوستان هم که چند صد سال زبان اصلیشون فارسی بوده و الآن یک زبان خیلی قاطی با انگلیسی دارن. پاکستان که اصلا سرود ملیش به زبان فارسی هست، و خیلی جاها میبینی که فارسی نوشته ان!

حفظ کتاب، همه جوره اهمیت داشته و داره، و اگر ماها کوتاهی میکردیم، شاید ملتی بودیم جداشده از سایر ملت ها. ضمنا بگم که ننجون من زمانی حافظ اشعار بسیاری بوده که اون زمان عراق داشته از ایران جدا میشده. حتی بعد از اون ننجون من از اهواز شاهد جنگ ایران و عراق در شهر خودش بوده و مطمئنا، حداقل راهنمای نوه هاش بوده. این رو از این جهت میگم که دختر اصلی خودش تا انقلاب سواد نوشتن نداشته. مکتب گذاشته بودنش درس بخونه که از همونم لابد تحت تاثیر جامعه اطرافش فرار میکنه. بعد از اون هم، بعد انقلاب تا کلاس پنجم براش کافی بوده که بخونه و پیش دوست و همکار کم نیاره! ولی نوه هاش، بیشتر مجبور بودن درس بخونن. به بعضیاشون هم کلا هی میگن آقا تو رو خدا بیا درس بخونو از این جور خدمتا که بعد انقلاب برادر به برادر میگه و این حرفا!



_________________________

1- امنیت در دوره رضاشاه نوشته سید مصطفی تقوی، انتشارات موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

خائن که بیاد خادم میمیره

از اولین مدرکی که گرفتم یکی دو دهه میگذره. اون موقع روزانه بودمو شهر خودم قبول شده بودم. ولی یادمه برای فارغ التحصیلی باید یک کاغذ دستم میگرفتمو از این ساختمون به اون ساختمون و حتی انباری هم میرفتم. الآن این شاهرود هم که قبول شده ام همینه. فقط فرقش اینه که روی کاغذ امضا نمیکنن و تو سیستم تایید میزنندو انباری لازم نبود برم دیگه. بعد یک سری تایید زدن ها و بررسی کردن هاشون ممکنه 2-3 روز طول بکشه. برای همین الآن یک دو ماهی میگذره و من هنوز دارم هی میامو میرم. فکر کنید دیگه سرد شده و این آخری ها دیگه با خیلی ناراحتی دارم میرم. گاهی لباس گرم هم از بس ناراحتم یادم میره مثلا با خود ببرم.

من هم مثل شماها هربار که میرم بیرون کلی حرف برا گفتن دارم که بزنم. یکیش که حالا به فازم خورده کتابخونه است. موضوع امروزم حفظ وجهه ایران داک و کتابخونه دانشگاه صنعتی شاهروده. سخت گیری هاشون بین المللی و حالا ملی، ولی آسون گیری ها از طرف خودشون در حد همیشه آسون و باهم خوری! وقتی دیروز مجبور بودم یک دو ساعتی صبح زود معطل تحویل رساله صحافیم بشم رفتم کتابخونه. اونجا تنها مراجعه کننده اش من بودم. یعنی انگار به مکانی متروکه میرفتم که از دیدن مشتری توش آدما خوشحال بودن که کار میکردن! بعد از من یکی از کتابدارا اومد جای مسئول پایان نامه ها. فکر کنم نیروهای تعدیلی کتابخونه شون همین دو تا باشن. تقریبا جلسه گرفته بود. میگفت یک سری مجلات تخصصی رو رئیس جدیدشون داده خمیر کردن، که کتابدارها حیفشون میومد و خواسته بودن فروش بره. ولی برای حفظ و جهه و این که معلوم نشه چه چیزایی رو دستشون مونده خمیر کرده اند! پایان نامه های معماریشون از سال 92 یک تعداد زیادیشون گم شده بود و این به غیر از اونهایی بود که میگفتن به دلیل قدیمی بودن گم شده اند. زنه میگفت حالا زمین قدیمی بود، رشته معماری که تازه سخت گیری بیشتری برای تحویل میگیرن چرا این طوره؟! حرف زیاد میزد. مثلا میگفت رئیسه به جای رشته کتابداری رشته برق آورده که کتابدارا برای حفظ موقعیتشون نذاشته ان اون به جاشون بیاد کار کنه (دقت کردین هرچی خائنه رشته اش برقه؟! منکه فکر کنم اگر این رشته برق ها رو از مملکت حذف کنن کلی خائن رو حذف کرده اند). دیگه اینکه مثلا میگفت هرچی ما نظر میدیم این رئیسه به بدترین حالت ممکن استنباط میکنه. یا مثلا نذاشتن حتی یک جلسه عمومی داشته باشن، باوجودی که خود زنه درخواست داده بوده. یا مثلا میگفت که دیگه این رئیسه حرف زدن باهاش بی فایده است. مرد کتابدار هم جای من همین حرفا رو مشابه میگفتو تایید میکرد. مدیریت غلط فقط تو اداره دانشجو که نباید باشه، باید کتابخونه هاش هم اینطوری باشه. حالا نمیدونم این ها میدونستن پردیس همین دانشگاه چقدر کتابخونه اش لوکسه! مثلا هر کتابخونه لوکس دیگه کلی شیشه توش به کار رفته، آسانسور داره و از این جور چیزا. من با خودم فکر کردم شاید قراره دو تا کتابخونه یکی بشندو تا عملی شدن دستور این کارمندای جزء نباید باخبر میشدن. این همون نمونه رئیس خائنه. قصدش اینه که فقط اون کسایی که میشناسه رو بیاره رو کار. و خادم ها حتی اگر از خودشون خیلی کار بکشن بازهم قرار نیست زنده بمونن. هر خائنی هم اندازه ای داره! این خائن به قدر خودش خائن بوده. بعد هرجا که بری هی خائن ببینی که نمی تونی همه رو عوض کنی. مجبوری بذاری اون همه خائن سر جاشون بمونن. حالا مگر قضیه به این جا ختم میشد؟! الان دقیقا همین ترمی که من دارم فارغ التحصیل میشم حسابی به رساله ها گیر میدن. حالا من تو این شرایط که کسی نگاه به رساله کس دیگه نمی کنه و کتابدارها به دزدی بودن رساله ها و کپی بودنشون اذعان داشتن، مسئول زنی که تو اتاق 75 متری کتابخونه پردیس بخش بررسی پایان نامه بچه ها نشسته بود گفت که شماره صفحات زوجت فارسی نیست و من ازت نمیتونم قبول کنم. حالا قبلش هی به خانومه گفته بودم من از شهرستان میامو داره خیلی سرد میشه و لطفا کارم رو راه بندازین. بهش گفتم شماها این کار رو میکنید براتون خوب تموم نمیشه! زنه هم پر رو دراومد برا من خوب نمیشه؟! گفتم فامیلتو پرسیدم؟! نه برای دانشگاهتون خوب نمیشه! بعد که رفتم جای صحافی گفت که ایران داک سخت گیری هاش اینطوره و این ها دارن از این جهت ازشون تبعیت میکنن! گفتم نه نباید بگم که برای دانشگاه خوب نمیشه، و مثلا باید میگفتم برای بالاتر از اون خوب نمیشه! هرکسی برای خودش جاش حسابی محکمو موجهه. همه هی دارن حفظ وجهه میکنن!



بعدا نوشت: یکی از دلایل این اتفاق ها شفاف و درست نبودن قانونه. شما فکر کنید زمان بنی صدر با وجود وضوح بالای سطح خیانت بنی صدر چطوری از اون بالا نمیاوردنش پایین؟ دلیلش ضعف قانون اون موقع بود. الآن مثلا همین مجلس شورای اسلامی که تدوینگر قانونه. مجلس باید مجلس بسازه. بعد مثلا رای نماینده هاش شفاف نیست. میبینی سازمان ملل معلومه که کی رای داده، حتی مجلس شورای شهر هم رایشون معلومه، ولی رای نماینده های مجلس که قراره مملکتی رو شفاف کنن، شفاف و معلوم نیست. از همین بالاها شروع میشه دیگه که خیانت به این سطوح پایین مملکتی میرسه...