آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ایرانی های مهاجر

یک دوره هایی مهاجرت تو ایران زیاد بوده و یک دوره هایی هم که فکر میکردن میشه تو ایران از داخل خود کشور کار کرد، خب کم شده. اینو گفتم یاد جلسه اخیر طالبان و دولت کشور افغانستان افتادم که برگزار شد. حامد کرزی یک حرف جالبی زد که تلویزیون ما هم پخش کرد. گفت این جلسه رو میتونستیم تو خیمه تو کشور خودمون هم بذاریم. حتما باید هتلهای لوکس باشه؟

ما ایرانی ها سفر رو خیلی دوست داریم. وقتی این سفر مهاجرت بشه البته قضیه فرق میکنه. زمان من میگفتن انقلاب اسلامی شده و پس اگر تو بومی باشی بهتره. در ظاهر میگفتن و در باطن خودشون طور دیگه ای عمل میکردن. دلیلم هم فقط همین خروجیهایی هست که اخیرا میبینیم. نگاه میکنی وزیر صمت انتخاب میکنن، کسی رو انتخاب میکنن که یک دوره طلایی کشور خودرو وارد میکرده. دخترش کاناداست و هزار رفتار مهاجرت گونه، و بعد به ماها میگن بومی دوست داریم!

حدود 50-60 سال پیش اینطور نبود. از همون اول تکلیف دانشجویی که تازه وارد دانشگاه شده بود روشن بود. اون دانشجو در کنار درسش میدونست کدوم کشورها باید بره: آلمان، فرانسه و آمریکا. و میرفتن. حالا شاید برمیگشتن و شاید ساکن میموندن. تکلیف روشن بود. کنار درسها که اغلب کلمات رایج زبان های این کشورها واردشون شده بود یک فصل باز میکردن برای آموزش زبانهای مخصوصا فرانسه و انگلیسی. حالا اونا که میخواستن مهندس بشن، نمیدونم چطور بود که سر از آلمان درمیاوردن.

الآن قضیه پیچیده تره، کلی شعر و هنر ایرانی انداخته ان جلو. از طرفی هم بیگاری میخوان بکشن و نگاه میکنی اصل درآمد از خارج از کشوره (حالا بعدا یک پرانتز هم برای افغانستانی ها در این زمینه باز میکنم.) قبلا هم بوده، ولی الآن دیگه کسی نمیاد ازت بخواد کنار جزوه های دانشگاهیت دانشگاه بعدیت در فلان کشور رو انتخاب کنی. از این جهت خروج از کشور سخت تر و پیچیده تره.

خروج از کشور از سمت کشورهای قبلا مقصد هم سخت تر شده و مثل سابق نیست. این کشورها هم به دلایلی ورود به کشورشون رو مخصوصا از ایران سختتر کرده اند. چند ساله، از سال 2015 میلادی که عفونت ها هم زیادتر شده. طبیعتا سفرهای بین‌المللی هم کمتر شده. کرونا هم که اخیرا اپیدمی شده و واقعا شرایط پذیرش دانشجوی خارجی برای کشورهای همیشه مقصدی مثل آلمان، کانادا، آمریکا، انگلیس و فرانسه سخت تر شده.

حالا پرانتزم برای کشور افغانستان این نقشه است:

همونطور که در تصویر نه چندان واضح میبینید، ما یک خراسان دیروز داریم که فقط بخشی از اون رو خراسان امروز شامل طوس، نیشابور و حرم امام رضا در برمیگیره. بقیه این سرزمین بین کشورهای ترکمنستان، افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان تقسیم شده. من روی نقشه دو درگاه مهم از دیدگاه افغانی ها رو پر رنگ کرده ام که یک سرخس و دیگری تایباده. این هم تصویر دیگه که واضحتره:

خراسان بزرگی که الآن دارم حرفش رو میزنم، شاید برای مردم هیچ کشوری اندازه مردم کشور افغانستان اهمیت نداشته باشه (حتی برای مردم کشور ما که در میان استانهایش سه استان با اسم خراسان دارد نیز انقدر مهم نیست). این خراسان بزرگ زمانی پایتختش نیشابور بوده. نیشابور باشکوهی که تا قبل از حمله مغول کسی حتی فکرش هم نمیکرد که از پایتخت فرهنگ و هنر با اون عظمت به این روزگار برسه که حتی الآن هم هنوز نشده مثل سابقش بشه.

مردم کشور افغانستان، حتی آنهایی که در مهدها به پرورش کودکان مشغولند، با وجودیکه تک تک خیابانهای شهرهایشان را میشناسند، وقتی میخواهند راجع به نقشه کشور خود نظر بدهند، با این دید که دو درگاه از کشورشان به کشور ایران دارند، به نقشه کشور خود نگاه میکنند. دلیل این دیدگاه هم پیشینه مشترک این دو کشوره.

این هم از پرانتز. اما از ایران کنونی باید بگم که حتی باوجودیکه کرونا اومده و بیماری های عفونی بین المللی زیاد شده، نویسنده ای مثل قصد عزیمت به کشور دیگری جز ایران داره. مثل همه بقیه. اشکالش چیه که من هم از کشور دیگری در همین وبلاگ تایپ کنم، در حالی که بابت تلاش هام پول میگیرم؟

نگاه میکنم اغلب سایتهای پابرجای ایرانی رو دارن ایرانی ها خارج از کشور پر میکنن. من هم مثل بقیه. این همه عمر نشستیم تو این خاک که چی بهمون بدن؟ مدال؟

آلمان همون آلمان قدیمه، و فقط اگر دوست داشت بیشتر از مهندسی به پزشکی بودنش توجه شود، این اتفاق افتاد. فرانسه تغییر چندانی نکرده. انگلیس همون انگلیس سابقه. آمریکا، رفتارش با ایران چهل ساله که در وضعیت جنگی پیشرونده است. و ایران؟ من ایرانی اگر بگم من حتی صبورتر از ایرانیهای سابق بودم گزافه نگفتم. من صبورتر بودم. نگاه میکنم هردو مادربزرگهام صاحبخونه شده اند، و من دختر ایرانی بعد از چهل سال سن، هنوز نه خانه ای دارم، نه بچه ای، و نه یک زندگی درستی.

اشکالی نداره، که هربار من از خودم بد بگم شماها شادتر بشین. اشکالی نداره، ماها عادت کردیم. ولی میگیم، به موقعش هم میرسه. دنیا برای من نهایتش صد سال اول زندگی باشه.

رود ارس

اون سالی که بورس تو اوج بود و به قول قدیمی های بورس ایران ارقام سهامش داشت نجومی بالا میرفت، یعنی سال 97، قرار نبود یکی مثل من خبردار بشه. قسمت بود دیگه. وقتی آدم از یک چیزی بی خبر باشه، بهتر عمل میکنه تا اینکه سرش رو اونطرف کنه و بهش توجه کنه. یعنی در مورد من که این بیشتر صادقه.

حالا اون سال، من رفتم دنبال یکی از راه های کسب درآمد معمول شناخته شده. مادرم همیشه از زن همسایه سابقشون تعریف میکرد که چطوری با تجارت چمدانی زندگی خودش و پسرش رو به مرور تامین میکرد و نسبت به اون که زنی خونه دار بود وضع بهتری داشت. البته، درست یادم نیست که اون زن حتی کور بود. تا اونجا هم که یادمه شوهر هم نداشت، و زن سرپرست خانوار بود.

خلاصه، من رفتمو رسیدم به رود ارس. تقریبا به مقصد رسیده بودم. راه من کلی پیچ و خم داشت و طبیعی بود. واقعا یک جایی هم از پیچ و خم راه سرگیجه گرفتم. حالا این راه، رود ارس، مرز ایران و همسایه های شمال غربی، ارمنستان و آذربایجانه. اول، رفتم پارس آباد. یعنی قبلش از رشت، رفتم آستارا. کسانی که اونجا پیاده میشدن، رو زبان ترکیشون باید خوب کار میکردن. بعد رفتم اردبیل و بعد هم از اونجا پارس آباد و بیله سوار. میگفتن اونطرف، مرز زمینی ایران و آذربیجانه. اونطرف جاده آسفالت پهن. ولی مقصد من اونجا نبود. رفتم جلفا، تا از اونجا برم ارمنستان. جایی نزدیک تبریز. از کنار رود ارس میرفتم. رودی آرام که مطمئنا زمانی بیشتر از این خروشان بود. حالا که سد بالای آن زده بودند، دیگه شبیه آب باریکه به نظر میرسید. آب باریکه ای نسبت به رود کارون در مسیر راهم بیشتر از آن دیده نمیشد. پل بود، جاده های تازه احداث شده، و رود ارس.

خیلی راه زمینی طولانی بود. جاهای زیادی رو با ماشین میرفتم. یک جا، راننده خانه هایی رو اونطرف رود نشونم داد و گفت این خونه ها رو میبینی؟ این ها خونه های ارمنی هاست.

به خونه هایی خالی از سکنه اشاره میکرد. میگفت بیچاره ها، درگیر جنگ با آذربایجان بودن، و حالا خالی از سکنه ان. خالی بودن خانه های خالی از سکنه، آن هم خیلی پای رود، برام چیز عجیبی بود. عجیب!

چرا راننده برای آن ارامنه دل میسوزاند؟ آن زمان مناقشات امروز این دو کشور نبود. دقت کنید، که این دو کشور زمانی جزئی از ایران بودند. حالا، ما به عنوان ایرانی، این طرف رود به اون طرف رودی نگاه میکنیم که به دلیل سدی که بالای اون احداث شده، رود چندان خروشانی هم فاصله ای نداره که بین ما بندازه!

فقط عجب، فقط عجیب! این چیه؟ طبیعی نیست.

یک اتفاق غیرطبیعی بر ارتباطات مردم اون منطقه بسییاار نزدیک به مردم ما، فقط میتونه اون مرز و اون جدایی رو توجیه کنه.

امروز، صد البته، دیروز، و یا حتی دو سال پیش نیست. شرایط تغییر کرده، بدتر شده. بیماری، عفونت، و ضعف جسمانی ما انسان های رو به زوال رو بیشتر تهدید میکنه. حالا این وسط، بیایم، سر منطقه ای به اسم قره باغ (!) با هم دعوا کنیم.

البته، فقط اون تیکه از مرزها هم نیست. تو خود کشور هم همین طوره. دقیقا درست زمانی که به گردو بیشتر نیاز داریم، بیایم سر اختلافی درختان گردو رو در خوانسار قطع کنیم (!)، قاضی هم باشه و دادگاه هم باشه. بیایم درست زمانیکه بیشتر به داروهای گیاهی و ارتباط بین نسل قبل پزشکان ایرانی و طب ایرانی داریم، عطاری ها رو به رای دادگاه تعطیل کنیم.

اینا، الآن که من میگم عجیبه، بعدها هم برای نسل بعدی عجیب خواهند ماند. توجیه نداره.

این درسته، که انسان های حسود، تاب استفاده از امکانات مشترک رو ندارن. خویشتن داری، مهم ترین اصله که آدم باید رعایت کنه. مناعت طبع، آدم باید داشته باشه. آدم باید ضعف امکاناتش رو در داخل خود جستجو کنه. ارمنستان، و آذربایجان راه حلشون در مناعت طبعه و اصول مذاکره. اول، کسی که سر استفاده از امکانات مشترک مورد تهاجم قرار گرفته و مجبور به دفاع شده، دست برداره. و بعد، سر فرصت، قوی تر که شد، با امکانات دیگری که داره، پای میز مذاکره بنشینه. الآن، ضعیف تر باید عقب نشینی کنه.

ما هم حمایت میکنیم. مطمئنا از ضعیف تر دلجویی میکنیم. آغازگر تهاجم و حسود رو محکوم میکنیم، ولی هر دو کشور رو دوست خود میدونیم، در جریان مذاکره هم دوست داریم میانجی گری کنیم. نه فقط به این دلیل که زمانی بخشی از ایران بوده اند، بلکه به این دلیل که الآن احساس میکنیم این دو کشور همچنان با ایران دوست و همسایه هستند.


بعدا اضافه کرد: جولفا بیشتر میشه مرز آذربایجان. یک باریکه ای هست مرز ایران و ارمنستان، که ارتباط زمینی کشور با ارمنستان میشه مرز نوردوز. حدود 150 کیلومتری از پارس آباد و آصلان دوز هست، تا برسی به مرز نوردوز. یک چیزی مثل فاصله اهواز تا آبادان؛ یعنی انقدر فاصله این دو کشور با هم کمه. فاصله این دو با ایران رو هم دیگه باید از متن فهمید که چقدر کمه. کلا اینطوری بگم که فکرش رو بکنید که منکه مشهدیم یک بار هم مرز سرخس و اونطرف تایباد و به سمت افغانستان نرفته ام، حالا دارم برای شما از مرز رود ارس و شمال غرب کشور میگم. شاید، این به دلیل ارتباط مردمی بالایی داره که مردم کشورها با هم دارن، و شاید به دلیل امنیتی که تا حالا تو مرزها تامین شده. کلا کشور عجیبی داریم. هرگوشه اش یک جل الخالق باید بگیم!

واکسن کرونا

به بهانه اینکه فاصله گذاری اجتماعی رو رعایت نمیکنیم، هربار، هر دو روز یک سیصد نفری مستقیم، فوتی براثر بیماری کرونا داریم. این خیلی مسخره است.

البته برای کشور مستعمره ای مثل ایران هم چندان مسخره نباید به نظر برسه. زمانی که انتظار داریم جایی مثل بنیاد برکت خبر از روند پیشرفت در تولید و یا امتحان بالینی واکسن کرونا بده، خبر از افتتاح مدارس متعدد میده، کارشناس مربوطه در بورس به عنوان حقوقی کثیفی شناخته میشه که فقط هر 15 روز کاری یک بار سهام بورسیش رو مثبت میکنه تا مشمول قانون تعلیق نشه، خبر از پیش پرداخت واکسن کرونای خارجی میدن، و همه اینها مثل تخم مرغ شکسته های کپک زده ای روی سر ما هستند. همه و همه، عوامل و علل و تابع مستعمره بودن کشورمان است!

کشور چین، کشوری که ما وارد کننده بی نهایت کالا از اون هستیم، در عوض کشوری بسیار رازدار شناخته میشه. یک اعلام کرد که کرونای این سال کشنده است. کلی طول کشید تا ما مورد ابتلا به اون رو درست بعد از انتخابات مجلس اعلام کردیم. بعد از اون نماینده های مجلس آمدن و در هم لولیدن، طوری که هربار جلسه انتخابات مجلس میشه با شروع اون بورس ایران رنگ قرمز به خودش میگیره، و بعد در انتها ما از تریبون مجلس میشنویم که آقایون در هم نلولید، ما کرونا داریم!

اما، کرونا شوخی بردار نیست. پزشکان ما که تحت تعلیم آمریکا، فرانسه یا آلمان هستن، هنوز به روز نشده ان. هنوز عده زیادی از اونها درمان یک بیماری کرونایی بدبخت روو با شیمی درمانی پاسخ میدن.

داروی رمدسیور رو اگر یک ایرانی در آمریکا متولی تولیدش نمیشد، احتمالا ما برای درمان تجویز نمیکردیم، و احتمالا تولید نمیشد.

سوال اینجاست که کشورهای دیگر که تعداد پزشکان تحصیلکرده ما در اون ها کم هستن، چرا انقدر ابتلای کم به کرونا رو گزارش میدن؟

آیا آنها چیزی مثل واکسن رو تا این زمان امتحان کرده ان؟

پاسخ مثبته. به تجربه مثبته. در حالی که صبر ما در روزهای اول محرم و حالا اربعین معلوم بود تمام شده، اعلام میکنند موج سوم کرونا تمام ایران رو فراتر از قرمز گرفته، ولی ما به عینه شاهد موج های چهارم و پنج هستیم.

گزارشگر خبری کروناگیران، همیشه چند پله از اعلام اخبار اونها عقبه. رفته بخوابه تا بعدا یک کسی مثل من از خونه شاید واکسنش رو کشف کنه!

هرچند این کار هم بی فایده است. چون پول ما ایرانی های مستعمره، برای خرید واکسن کرونا پیش پرداخت شده!

آیا چین واکسن کرونای خود را در حد وسیع امتحان کرده؟ ازش بعید نیست. کشوری که ما سال ها درباره کارخانه ابریشم بافیش چیزی نمیدونستیم، کشوری که نام یک درخت رو عوض میکنه تا راز بهره برداریش از داروی تولیدی از اون رو ما ندونیم، حالا ما از اون پی به این راز ببریم که واکسنش رو به میلیارد مردم کشورش زده؟ کشوری که نسل های مختلف کرونا رو به چشم دیده، من حتی معتقدم که واکسنش رو دست و دل بازانه برای مردم همسایه، یعنی کشور افغانستان نیز رایگان تجویز کرده، خصوصا برای کاروان های افغانی که کالا با قاطر و الاغ برای چین حمل میکنن!

البته، پزشکان صبور (!) ما چیزی نمیگن، تا پس از مرگ پی به رازشون ببریم. لعنتمون رو هم باید برای قبله عالم (آمریکا) نگه داریم که تا زمانی که یک ایرانی اونجا نره، و نخواد که خط تولید داروش ایران بیاد، ساخت و تولید واکسن ایرانیش به تاخیر میفته!

آب پنیر

بچه که بودم، دبیرستانی که بودم، یه دوستی داشتم خواهر بزرگترش رشته صنایع غذایی درس میخوند. اون شاید یکی از معدود آدمایی بود که بزرگتری ازش دانشگاه میرفت. خواهرش که فارغ التحصیل داشت میشد، به خروجی خواهرش میبالید. چپ میرفت راست میومد میگفت پایان نامه خواهرم درباره «آب پنیر». میدونید چه مزایایی این آب پنیر داره، بعد اون وقت کارخونه های ما به عنوان ضایعات میریزندشون؟

من هم هر بار که میرفتم خونه، اینو به عنوان یافته جدیدم هر بار به خواهران کوچکترم میگفتم. انقدر این برام جالب بود و انقدر تکرارش کرده بودم که خواهرم تعریف میکنه یه بار خواب دیده بود، فقط توش کلمه «آب پنیر» اومده بود! هیچ چیز دیگه هم ازش یادش نمونده بود، به جز همون کلمه.

حالا، میخوام چی بگم؟ دیروز این اخبار گریه میکرد برای این نوزادا. میگفت به این بچه های ما «آب پنیر»هایی میدن که برای انسان قابل هضم نیست. میگفت: شیرخشک اچ آ. (شیر خشک همون پودر آب پنیره) میخوایم ما. بهمون ارز رسمی نمیدن، شرکت های ما ارز آزاد باید بگیرن!

اینو طرف تو توئیت های بورسی ها به عنوان امتیاز منفی گذاشته بود تا قیمت سهام های شرکت های دارویی رو از زیر قیمت بازار که هست پایین تر هم بیاره!

ما این وضعمونه تو ایران! چند نفر مثل دوستم از اون موقع تا حالا پایان نامه درباره آب پنیر داده ان؟! از اون موقع دو دهه حداقل میگذره. ما هنوز نتونستیم یه آب پنیر قابل هضم توسط روده انسان تولید کنیم؟ من خودم همین چند وقت پیش تبلیغ محصولی به اسم «آب پنیر» رو تو همین صداو سیمای خودمون دیدم، گفتم امثال اون دوستم.

خود من، الآن یعنی نمیتونم به جای این شیرخشک حیوانات که تو بازار به جای شیرخشک اچ آ. پخش میکنید، به بچه ام آب پنیر غنی شده بدم؟ حالا، هرچند که اگر همینو تولید کنم شماها میگن دستگاه هات، مجوزهاتو هزار سنگ زیرپات.

میری کتاب فارسی باز میکنی، میبینی یک کلمه از ایران نیورده. طرف میاد فارسی رو عوض میکنه، مثلا به جای معمولا مینویسه معمولن، ولی میگه مثلا ابوریحان بیرون نفت رو کشف کرد1. سند داریم. مدرک داریم که خیلی از مطالبی که خارجی ها به نام خودشون به اسم تاریخ، و با اسامی تبدیل شده به خوردمون میدن، همون برگردان مطالب فارسی ماست. اسم زرشک رو عوض کرده، زرشک بومی ایران، گذاشته مثلا کریست چی چی. اسم نمیدونم چی چی رو یه رده انگلیسی براش آورده، حالا اون خارجی با خیال راحت روش سند بالا سند میذاره، بعد استاد دانشگاه اینجا اجازه نمیده من مطلب بدون سند انگلیسی بیارم.

استاد من اجازه نمیداد من به کنفرانس نظامی مقاله بدم! یک ایرانی که میخواد بره خارج فکر میکنه، باید کتاب بنویسه توش اسم از چین، انگلیس و آمریکا بیاره، ولی نباید اسم از ایران بیاره!

تو فکر میکنی به خاطر اینه که خارجی ها قبولش کنن؟ نه، خودش خواسته. خودش خائنه. استاد من (فارغ التحصیل آلمان) که اجازه نداد اسم نظامی تو رساله ام بیارم، آخرش تفش  هم کرد. هزار تا نظامی بیارم که جای جای دنیا رفته ان، گفته ان بابامون نظامی بوده، خودمون مقاله تو کنفرانس های نظامی داریم، قبولشون کرده ان. اصلا اون خارجی که علمی باشه که از خداشه. پس تو چی میگی؟

تو چی میخوای؟

ای مملکت پر خائن. کشتین ماها رو. کاش ...



بعدا اضافه کرد:

اینکه میگن خدمتی شماها رایگان به این خارجی ها میدین همینه. طرف انگلیسه، لیرش رو میخواد عوض کنه به پوند، تو به گردن من مردم فشار میاری تا دولت همه ریال هاش رو بکنه لیر، تا بعد تبدیل بشه به پوند من هیچ بشم. الآن، قضیه لیر ترکیه و خیلی جاهای دیگه همینه. همین الآن اتحادیه اروپا معلوم نیست همینطوری بمونه، پول بی ارزشش رو من مردم باید به بالاترین قیمت بخرم، چون تو بیشتر از حتی خود خارجی های بوگندو عاشقشونی. دلار آمریکا معلوم نیست بمونه، شاید میخواد حذفش کنی، من باید برم پولام رو تبدیل به دلار آمریکا بکنم تا تو راضی بشی. انگلیس شاید دیگه دلش نمیخواد پوند داشته باشه، مجبورم میکنی، مثل همیشه که میکردی، پولام رو برم پوند انگلیس کنم، تا تو راضی بشی. چه شکم گنده ای هم داری که هیچ وقت سیرمونی نداره. یکی تو که هر روز کمترین جایی که یک پات بود دوبی بود، حالا هم که دیگه خود اسرائیل شده.

______________________

1- برای حمایت از نفت و کسانی که روی اون ها خوب کار کردن، اینجا اصلاح میکنم:

محمدبن زکریا رازی: تقطیر نفت سیاه و تجزیه آن به نفت سفید و سیاه.

ابوریحان بیرونی: کاشف صمغ مومیا (هیدروکربور)، بیان خواص فیزیکی و شیمیایی پارافین طبیعی ( ozokerit یا موم معدنی یا هیدروکربن پارافین جامد که از نفت حاصل میشود، و ... این ها بارها در کتب خطی خودشون، شاگرداشون و بعدها کتب چاپی، افست و غیره، بارها و بارها اسم ازشون اومده و گفته شده اولین بار، این کارها کار اون هاست.

محک سیاهان

در امتحاناتشون پاس نمیشن و یکسره مورد آزمون خدا قرار میگیرن. یکیش هم خودم. هر روز این تلویزیون ما خشونت منتسب به آمریکا و نژادپرستان آمریکایی رو نشون میدن. گاهی میگم اینا بدآموزی دارن. البته، میبینم که خود ما هم در یک وضعیت مشابهی هستیم و خیلی هم نیاز به بدآموزی نداریم. هرچند خب الگو رو هی تکرار کنن ملکه ذهنمون میشه دیگه. مثلا پریروز یک زن سیاهی رو نشون داد تو این شرایط کرونایی ماسک نزده داره به دو نفر مامور فرودگاه اعتراض میکنه که چرا هواپیماش نیومده. شاید اون راه دیگه ای نداشته. ما در ایران همین کار رو با همون زن میکردیم. مخصوصا در خانه. تا زنه حرف زد، اونم بدون رعایت فاصله گذاری اجتماعی، با بوکس و مشت و امثال اون به استقبالش میرفتیم. فرض کنید در کشور غربی آمریکا، همه خودشونو خواهر برادر فرض کرده ان. اینطوری دیگه وای و ووی نداشته که این تلویزیون ما میذاره. تو خونه همینه دیگه. شباهتا زیاده. یا مثلا اونکه موقع شب، طرف با ماشین آخرین مدلش پاشو گذاشته بود روی گاز تا حتما چند نفر رو در حد کشت زیر بگیره. و گرفت. کار انجام شد. اینم تو ایران طبیعیه. قربانی این حرکت اون شب، ساعت 4 صبح خودم بودم که در حالی که تجمع هم نکرده بودم و قضیه ای هم حساس نشده بود سال 97، فقط داشتم از خیابون رد میشدم که ماشین با سرعت، و به قصد کشت اومد طرفم. و البته، من باید میدویدم، چون احتمالا قانونی رو از نظر راننده ماشین برای رفتن در خیابان ساعت 4 صبح نقض کرده بودم.1 دیدم این فخیم زاده، کارگردان معروف، که هم میگفت سال 97 تصادف شدیدی کرد، همینو میگفت. گفت تصادف به اون معنا با ماشین نکرده بود. یکی با موتور (؟) از خونه اش سرعت میگیره و میاد تا فقط اون رو زیر بگیره. این کار هم با موفقیت انجام میشه و فخیم زاده با دانگ 6 کاراته، 8 روز در کما تو بیمارستان بیهوش میفته. یک دکتر خوبی هم داشته، و شایدم شهرتش به کمکش اومده که لخته خونی رو در عرض حدود 10 روز بعد از بهوش آمدنش موفقیت آمیز از سرش در میارن تا همین چند روز پیش ماجرا رو برای ما تعریف کنه.

کرونا محک خوبی برای فاصله طبقاتی کشورهاست، و فکر میکنم هرقدر هم زمان بگذره، بهتر خودش رو نشون میده. ما به این جدول نگاه میکنیم و میگم اولین کشور که فاصله طبقاتی داره آمریکاست، بعد برزیل، سومی روسیه (!) است، نهمیش ایتالیا و دهمی ایرانه. ایران، از نظر فاصله طبقاتی در رده دهم بین 190 کشور در دنیا قرار میگیره. لااقل دهمی هست، بین کشورهایی که ادعای حقوق بشر میکنن. آمریکا فاصله طبقاتیش معروفه و تاریخ 400 ساله داره. برزیل، سالهاست که در تاریخ ثبت شده. کلی ماجرا و داستان داره فاصله طبقاتیش. ایران، در تاریخ جدیدش، شاید خیلی به چشم نمیومده، ولی همین کرونا داره اینو اثبات میکنه که ایران شکاف طبقاتی خیلی بالایی داره.




1- قطارم ساعت 4 رسیده بود مشهد. اون موقع دانشجو بودم.