آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

چله چلاب

موقعی که رفته بودم خونه بی بی، مخصوصا اون اوایل هی این کلمه رو تکرار میکرد. وقتی رفتم پیش دایی ازم پرسید: مادرم هنوز همین رو میگه؟! کمی بعد فهمیدم که داشته شرور من رو دور میکرده! چند وقت بعد، یعنی همین چند روز پیش، خواهرم رو دیدم که نصف شبی یعنی بیداره! فرداش رفتم سوالی ازش بپرسم که اون رو مقدمه برپا کردن شری برام کرد به یاد ماندنی! اتفاقا هم مادرم و هم خواهرم تمام سعیشون رو با علامت گذاریو از این جور چیزا کردن که یادشون بمونه. خیلی کارها کردن که حسابی یاد همه بمونه. البته در واقع خواهر شروع کرد، خواست مادر تمام کنه و همین طور هم شد. اون شر رو به پا کرد، و مادر هم خودش رو انداخت وسط که اگر پاره تن مرا برنجانی مرا رنجانده ای و من وسط ترم و اصلا بدترمو اینا. من هم کوتاه نیومدمو خودشو خواهر رو تا جایی که تونستم جوابشون رو دادم، و البته بعدش هم میتونستم برم بخوابم. چون شری که خواهر به پا کرد ساعت سه بعد ازظهر بود. آن روز از آن روزای استثنایی بود که خواهر دو بار من رو تحریک به عصبانیت کرد تا فقط من باشم جوابش رو بدم. البته فقط نزدیکان خبر دارن این چه کرمیه!

اما از جمله اتهاماتی که زد این بود که من مدتیه ساعت 3 بعدازظهر جن زده میشه و جنون میگیردم. بعد هم گفت که چله گرفته و اگر من آدم ناموفقی هستم، مخصوصا این دو-سه ساله که باهاش حرف نمیزنم، دلیلش اینه که مثل این چله نمی گیرم! یاد چله چلاب بی بی افتادم. ماری افعی و هفت سر. قبلا در مورد مار هفت سر نوشته بودم. بعدها از پدر که پرسیدم که مگر من چی کار کردم؟! جواب داد: تو نمی دونی؟!

نه جدا نمیدونم چه برنامه هایی این مار هفت سر، هرچند وقت تو آستینش برای اجرا داره! فقط میدونم که صرفا حرف نزدن با این دختره و خودش کافی نیست و بهتر بود کلا ساختاری ازشون جدا میکردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد