آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

روان شدنم سوی ناآبادی

مولوی داستانی شعر کرده که در اون مردی در منطقه ای دولت آباد مثل شهر زندگی میکرده. یک دوست روستایی هم داشته که در روستای نه چندان توسعه یافته ای زندگی میکرده. این دوست آن مرد رو هر بار دعوت میکنه که بیا روستای ما تا ازت پذیرایی کنیم. راهش هم خیلی دور بوده و هر بار مرد شهری تقسیم میکنه و دو دوتا چهار تا میکنه میبینه خیلی باید هزینه کنه تا به این روستا بیاد. دیگه با اصرار این دوست، آن مرد کلی هزینه میکنه و بار و زندگی رو جمع میکنه میره روستا. میره جایی که اصلا آباد هم نیست. اتفاقا اون دوست هم راهش نمیده. اصلا محلش نمیذاره. انگار نه انگار که این بوده که هی دعوت میکرده این آبادی زاده بیاد تو اون روستایی که آباد هم نیست. یعنی، قشنگ این بنده خدا پونزده روز تمام مجبور میشه تو خاک و خل ها روی زمین بساط کنه، تا بتونه دوباره جمع کنه و برگرده به وطنش:

ده مرو ده مرد را احمق کند. عقل را بی نور و بی رونق کند.

قول پیغامبر شنو ای مجتبی. گور عقل آمد وطن در روستا.

این داستان واقعی بقدری اهمیت داره که مولوی اون رو قرن هفت شعر کرده. حالا چقدر ماها از اون میدونیم و اصلا به این داستان باور داریم؟

تقریبا هیچ، تا زمانی که سرمون بیاد. من خودم این بلا سرم اومد. از یک شهر سطح پایین تری هربار فامیل میگفتن بیا جای ما ال میکنیم برات بل میکنیم برات. بالاخره سه سال پیش کندم و رفتم شهر فامیل. با فاصله یک کشور  و هزار و هشتصد کیلومتر راه. اونجا هم اینطور نبود که نگن برات کاری نمیکنیم. من هم خیلی سمج بودم. یک اتاق خونه پدر بزرگم به عنوان امتیاز گرفتم که پنجره نداشت. حموم قرار نبود که مثل یکی از اعضای خونه برم. اتفاقا بهم ثابت کردن که این خانه محل رفت و آمد بچه های فامیل و خصوصا پسر زاده هاشونه، و حتی یکی از اونها که برای خانواده اش همه کار کرده بود و هی بهم میگفت بیا جای ما دعوتم هم کرد. با دعوت بعد از عروسی پسرش حتی یک شب هم خانه اش خوابیدم. خوابیدم و بعد از اون هم یک ده روزی سپری کردم و منتظر شدم برام ال کنن، بل کنن. هیچ. اصلا تا حد امکان سعی کردن خبری ازشون نداشته باشم. وانمود میکردن. اصلا، حتی میخواستن سر به تن من نباشه. میگفتم آب و هوای شهر ما چند وقته که خراب شده خوشحال میشدن. قشنگ خاله ام میخندید. اصلا براش مهم نبود که زمین گرده.

اون یکی خاله ام هم میگفت باید میرفتم خارج. از خودش تعریف میکرد که به اون یکی برادرش این آدرس داده که سر چه تاریخی بره آلمان و از این تعریف ها. ده یازده روز اونجا بودم. هیچ نکردن. از رو هم نمیرفتن. من رو همین طور گذاشته بودن آتل و باطل. دیگه خودم بلند کردم و برگشتم شهرم.

این بود تجربه من برای چیزی که قبلا کسی باید یادم میداد، ولی از ادبیات ما با اینکه این تجربیات هست، آنچه که یاد میدن چیز دیگری است.

حالا، شرایط من که چندان تغییر نکرده، ولی فامیل همچنان وعده و وعید میدن و آدرس خارج برام میفرستن که بیا و برو. از رو نمیرن.

روزگار، خوب یا بد میگذره. الآن یک سوم عمر من گذشته. در شرایطی که اونطور که دوست داشتم زندگی کرده ام. یک جایی دوست داشتم درختی بکارم و کاشته ام. یک پروژه ای دوست داشتم انجام بدم، اون رو انجام داده ام. نگاه میکنم هرکاری که به خودم متکی بوده ام درست انجام شده، ولی دخالت دیگران و شاید بدخواهان، تلاش های من رو گاهی بی ثمر نشون داده ان تا حالا.

امروز برای دولت این کشور هم همین طوره. من نمیگم بدبین نباشیم. بدبینی بخشی از هوشه. نمودارها رو نگاه کنید. آخرای دولت روحانی واکسن کم وارد کردن، نتیجه اش افزایش مرگ و میر بود. در عوض اول دولت رئیسی سعی کردن خیلی جبران کنن و کلی واکسن وارد کردن. نتیجه اش، مبارزه ای شد که تاثیر اون رو تقریبا وضعیت رو به بهبودی کشور از نظر کم شدن بیماری کرونا میبینیم.

البته در دوره دولت روحانی، هم از همون اول میشد با زودتر اعلام کردن کرونا وضع رو بهتر کرد و هم میشد در یک دوره ای همون اول خیلی زود جمعش کرد. نشد. باز در دوره انتقال دولت ها، اگر بدخواهان میگذاشتن، خیلی زودتر تاثیر خرید و تزریق میلیون ها دز واکسن کرونا رو در بهبودی وضع جامعه میدیدیم. ما باید بگیم که این خوبه.

در مورد وضع زندگی من هم همینطوره. دخالت، دخالت دخالت. بارها این اتفاق افتاده، ولی چون من مدل خاصی از زندگی رو انتخاب کرده ام که هر آنچه فکر میکرده ام درسته انجام میداده ام نتیجه اش تقریبا با آنچه قرار بوده دیگران برام بسازن برابره. درعوض، یک وابستگی به این دیگرانه ندارم. در عوض، این منت رو که من برای تو این کار رو کردم ندارم.

در میان، وضع ما رو خوب کنن، میزنن چشممون رو درمیارن. کل زندگی ما با خانه ویلایی و چهار تا شاخ و درخت تعریف شده. در خانه ای که انتظار میرفت حداقل دو سال بیشتر زندگی کنیم، خود من کلی هزینه کردم و درست همون موقع که هزینه ها به قدر قابل قبولی شد گفتن برین که میخوایم خونه رو خراب کنیم. تو همین وبلاگ بگردین داستانش و عکس هست. حالا کار ما اشتباه بوده؟

باز در ادبیات ما برای همین هم داستان هست. یکی خانه ویرانه ای رو سعی میکنه درست کنه و یا خرابش میکنن و یا بهش نمیرسه. میگن به این خانه ای در بهشت تعلق میگیره.

قرار نیست، هر چیزی اینجا ندیدیم بگیم پس به دستش نیاوردیم. مثلا، اون خونه رو در حالی که ما داشتیم آباد میکردیم ویران کردن، نتیجه زحمات ما این هست که امروز در خانه ای با دود و دم بیشتر زندگی میکنیم؟ نه، مگر چقدر ما عمر میکنیم. مهم عمل و تاثیر عمله.

امروز، من تلاش کردم شوهر کنم. نذاشتن. خود کسی که اسم خواستگار داشت، طلب کار بود. خودش عامل شوهر نکردن من بود. حالا این بگه آی منتظر من نباش، برووووو که بدبخت شدی. این درسته؟ خودش عامل بدبختیه. حالا به خاطر نیومدن اون من بدبخت شدم؟

دستم به خوشبختی شوهر دیگه تو این شرایط نمیرسه؟ خونه دار نمیشم؟ واقعا، من بدبختم.

اگر قرار بود اینطوری میبود عدالت خدا زیر سوال میرفت.

نه، برو خارج. نه، پولت رو از اینجا بردار برو بیت کوین بخر، نه، بیا شهر ما. قشنگ این ها رو بهم میگن، و بخاری هم ندارن. دلشون که نسوخته، نگاه میکنی دام دارن پهن هم میکنن. تعدادشون هم زیاااااد

اصلا، من سرمایه گذاری کرده ام در فارکس ایرانی. حالا فردا روز برم خارج، اون بورس خارجی فارکس نیست؟ اونجا مثل شماها دزد نیست؟ چه حرفیه؟ چه اصراریه؟

من خودم البته، به تجربه اصرار ندارم که حتما پولم در بورس سرمایه گذاری بمونه. شاید درش آوردم و زدم به کار دیگه ای. کما اینکه اگر از دو سال پیش و پارسال اون پولی که بورس ازم خورد رو برمیداشتم میرفتم مسافرت خارجی بهم خیلی بیشتر چسبیده بود، اما، اما، این دلیل نمیشه که هی هربار هربار بشینین تو گوشم بخونین نه، شرایط بده بخور غصه رو بخور! شرایط بده؟ یا شماها بدش دارین میکنین؟

من اینجا بشینم مثل رفتن تو کوه حرفی بزنم شماها به نفع خودتون ازش بهره برداری بکنین؟ خدا جوابتون رو بده. شده انعکاس در کوه؟ هان؟ یا بدتره. یک چیزی بدتر. یکی بگم یکی از در بخورم یکی از دیوار.

خدا جوابتون رو بده.

تکلیف خانه داری و ازدواج جوانان روشن شد

چون اوضاع کمی خراب شد و تا حتی شاید چند ماه بعد از مهر زمان میبره که اصلاح بشه، برگشتم اینجا به نوشتن. اصلا اوضاع خوب نیست. در حال حاضر در حال کیش شدن و عقب نشینی هستیم.

قرار شد یارانه نیمی از یارانه بگیران بشه 350 هزار تومن. ما از اول توشون نبودیم.

کارت هدیه که ظرف مدت کوتاهی از پنجاه هزار تومان رسید به 500 هزار تومن. مهلت ندادن و کردنش 2 میلیون تومان! لابد دارن دیگه. همون ها که دور هم نیستند و هی میگن لاکچری لاکچری حداقل هدیه هاشون باید بشه دو میلیون تومان!

از اونطرف هم یک عده بیکار ننشستن. یکی هنوز میگه من رعنا میخوام! یکی دیگه هم (شاید ساختمون سازی روبروی خونه مون تو کل منطقه پیف پاف منتشر میکنه). صدای آژیر آمبولانس میاد که ما نمیدونیم به مناسبت روز ارتشه و یا تداخل مناسبت ها

این ملت هم از همون اول که اصرار داشتن من جاسوس بوده ام، ول کن ماجرا نیستن و انگار دنبال بهونه برای سفاک بودنشون هستن. البته که انسان موجودی خونریز و سفاکه!

من چند وقت پیش میخواستم از این وزیر کار بنویسم. یک وزارت خانه دو پهلو داریم به اسم وزارت کار و رفاه. ماها که کارهامون درست حسابی نیست بهش میگیم وزارت کار، اونا که در رفاه هستن بهش میگن وزارت خانه مرفهین! اصلا نمیدونم این وزارت خونه برای چی هست؟ شغل ها رو که از اول جدو آبادی تقسیم کرده ان. تا چند نسلشون هم در پزشکی، معلمی، و هر شغل ممکنی که لازم بود برایش وزارت خونه درست کنن برای خودشون جا رزرو کرده ان. حالا این وزارت کار و رفاه نمیدونم روی چه حساب باید باشه؟!

اومدم بنویسم این فلان گفت، ببین جلو اون چی کرد، دیدم وزیر قبلی آب پاکی رو هزار بار بدتر روی دستمون ریخته. بقدری بد عمل کرده که از این بنویسم؟! اصلا، چرا این وزارت خونه رو حذف نمیکنن ما راحت بشیم؟

به وزیر قبلی در ماه تیر از طریق مجلس گفته ان پول های ناشی از سود در شستا و هزار تا زیرمجموعه قبلی رو چی کار کردین؟ گفته دادیم بیمه قالی بافان!

کدوم قالی بافان؟ ما که داریم نگاه میکنیم خیلی از قالی بافان در همین مدت کوتاه به دلیل صادرات نخ و نقشه و واردات همون قالی های بافته شده بیکار شده ان و کارتهاشون رو خیلی زود پس داده ان! حتی کارخانه های بزرگ فرش ماشینی با اون همه درآمد زایی رو هم که تا حالا به تعطیلی کشونده ان! کدوم قالی بافان؟

در مقام قیاس، آدم نمیدونه چی بگه. بذاریم این وزیر جدید هرکار دوست داشت بکنه تا شاید به بدی وزیرهای قبلی برسه؟ در اومده رفته جای یک آیت الله با هزار تا پیری، دانشمندی و کلی آبرو. آیت الله میگه اولویت مردم معیشته. وزیر کار (همین عبدالملکی) میگه نه، اولویت کاره!

دقیقا همین قدر پررو! کدوم کار؟ ما که نگاه میکنیم ملت همه چند تا کار برا کسب درآمد دارن. این جمله آیت الله فقط یک شرط داشت و اون هم این بود که باید درآمد ملت متناسب با کاری که انجام میدادن جوابگوی معیشتشون میشد.

پررویی این وزیره، البته تمومی نداره. باز اون دفعه در اومده به شیخ ها میگه شما تماس چهره به چهره با این ملت دارین، برین بینشون بگین "بپذیرن!"

اصلا مهم هم نیست چی رو. قبلا هم من با این ادبیات مواجه شده بودم. داشتم ارائه میدادم استاد اونطرف داد زد و گفت بپذیر!

ملت بپذیرید. اشتغال پذیری رو بپذیرید! جمله فاعل داره. فکر میکنم دچار تناقض شده ایم. این اومده میگه به ما شغل پیشنهاد میدن، ماها نمیپذیریم؟ دقیقا نمیدونم منظورش چی بود. ادبیات ماها با این ها فرق داره! اصلا سر همین بود این استاده بهم نمره کم داد

دیگه به نظر اسم این وزارت خونه باید عوض بشه لااقل.

از اونطرف هم خودکارهامون داره تموم میشه. رویش نوشته CORONA، ساخت هند! ملت میگن میریم همین ترکیه و هند خونه میخریم، بعد به دلار اجاره میدیم. هرقدر هم با حباب خریده باشیم پولش درمیاد. اصلا هم مهم نیست این دلاری که قرار بود با هر خبر خوشی به کانال ده هزار تومن وارد بشه از جای 26هزار-27هزار تکون بخوره! نرخ و عدد همینی که هست!

البته، باز هم امیدوار هستیم. تا اون دولت قبلی گفت برین صندوق پالایشی بخرین، با خوش بینی تمام رفتیم خریدیم که امروز تو ضرر بفروشیم.

دیگه منتظریم در این دولت طرح اوراق سلفی مسکن متری تصویب بشه بدو بدو بخریم. شایدم خنگیم! در اصل خونه میخواستیم و بعد از اون هم یک خانواده جدید. پولمون که به اون نمیرسیده میرفتیم تو این سوراخ ها که دولت برامون میذاشت و هربار هم تو زرد درمیاد. حتی افغانستان که درگیر جنگه این طور انقدر بانک هایش ول نیستن

نگاه میکنیم حتی این هم روی حفظ ارزش پول ملی اش کار میکنه. درست قبل از اینکه یکباره بخواد ارز کشورش بیاد پایین بالا میبره که تو تبدیل ها ضرر نبینه! بعد اونوقت ماها به هر تندبادی از اینطرف به اونطرف. هر طرف هم قبلا مهره هاشون رو با چیزهایی مثل حباب و اینها چیده ان که فقط ماها ضرر ببینیم!  این مثلا افغانستان که حتی امروز دارن پرچمش رو بدون همه پرسی عوض میکنن، وضعش از نظر مدیریت فساد و رانت شاید بهتره. وگرنه که خیلی شباهت داریم بهشون.

دیگه تنها اتفاق خوشحال کننده اینه که واکسن داره کل کشور رو در مینورده. البته، من صبر کرده ام این یکی علائم کرونای جدیدم بره، تا بعد برم واکسن بزنم!