آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

وقتی می خوای خونده و دیده بشی

دیروز انگار یکی از سایت های خارجی که مطلب میذاشتم حذفم کرده بود. یادم اومد که از سه-چهار پستی که گذاشته بودم این آخریه کلمه اسلام رو آورده بودم!

سایت های خارجی و مخصوصا آمریکایی اینطورین. به راحتی حذفت میکنن. البته، وبلاگ ها و سایت های داخلی هم کم از اونا ندارن. همین چند وقت پیش بود که کل سایت کلوب پایین اومد. امنیت اطلاعاتی چندانی نداریم. کلی ملت مطلب مینویسیم و یک باره میبینم که سایت تعطیل شد و  اومد پایین و انگار که در صف شله نشسته باشیم باید جمع کنیم بریم یک جای دیگه صف بگیریم!

من البته، مطالبی که مینویسم کپی میگیرم و امیدوارم وقتی سایتی تعطیل شد و یا سیستمی جایی برای نوشته هایم نداشت برم و اونا رو جای دیگه شاید بیشتر و بهتر دوباره بنویسم.

یک وقتایی شاید میخوایم خونده بشیم. شاید اتفاقا درست، اون زمان که از سایتی و یا وبلاگی حذفمون کرده ان. البته، برای منکه جای نگرانی نبوده. نه اینکه با خودم انقدر اعتماد به نفس داشته باشم که بدونم مطالبم و یا دست به قلمم اونقدر خوب و جذاب بوده که محتوا خواننده جذب کنه، نه. به نوشتن خودم بیشتر ایمان دارم تا به خواننده.

یک بار همین کلمه وقتی میخوای خونده بشی رو جستجو کردم. نتیجه جالب بود. کتاب نشان از بی نشانها1 اومد. این کتاب رو خیلی ها خرید کرده اند. پسر نخودکی (علی مقدادی اصفهانی) اون رو نوشته. یک بخش هایی از کتاب سطح بالاست (جنبه تحقیقی دارن)، و بخش هایی رو هم میشه راحت خواند. شاید جواب ماها در یک چنین کتابایی نوشته شده. کتابهایی که میگن قدرت اختیار بسیار اهمیت دار، کتاب هایی که حرف از مولا و محبت اهل بیت میزنن.

کلاس اول که بودم، دستم اومده بود معلمم چه چیزهایی دوست داره. میخواستم دوستم باشه. عجیب هرکاری که میکردم مورد توجهش بود. حتی یک زمان هم منو مبصر کلاس کرد. اون روز نمیدونم سرما خورده بودم آخر کلاس گریه ام گرفت و یا شایدم مدیریت بچه های کلاس برام سخت بود. یک بار، شب تصور کردم که خانه حضرت علی و پیامبر رو دیده ام. روزش رفتم به معلمم گفتم من خواب خانه حضرت علی و پیامبر رو دیده ام. معلم هم خودش رو ذوق زده نشون داد و گفت آفرین و از این حرفا. من میخواستم مورد توجه معلمم باشم وگرنه خواب ندیده بودم، بلکه تصور آنچه که معلمم دوست داشت رو داشتم. البته، میشه گفت یکی از اولین داستانهای کوتاهم رو هم همون موقع گفته بودم. در اینجا، اتفاقا نمیخوام بگم که این کاری که کردم و حرفی که زدم اشتباه بود. چون بعدها که بزرگتر شدم خانه حضرت علی رو که دیدم نگاه کردم با آنچه که در کودکی تصور کرده بودم فرق چندانی نداشت. شاید خوابش رو دیده بودم! شاید تصور یک کودک از آنچه که یک بزرگسال میبینه بالاتر باشه.

اتفاقا بر محبت مسلمانان به امام زمان تاکید زیادی شده. میگن وقتی امام زمان ظهور میکنه که بندگان خدا مستضعف و ناتوانندو کسی را امید فرجی در دل نمانده است. من نمیدونم این تا چه حد درسته. ولی آنچه که میبینم، از آنچه که فکر میکنم نزدیک تره. نیروی اراده ما انسان ها، وقتی که بخوایم از همه چیز بالاتره. شاید بشه گفت بخوایم دیده و خونده بشیم با توکل بر خدا این اتفاق میوفته. مهم نیست آمارها و ارقام چه چیز رو نشون میدن:

 تو یکی نه هزاری چراغ خود برافروز

شعر از مولانا بود:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز

بقیه شاعرها هم تو همین مایه ها میگن. مثلا:

بخواه تو دل آدما دیده بشی بخواه تا ته عمرتو بیمه بشی نخواه با اهل اینجا سنجیده بشی بخواه فقط تو خودت فهمیده بشی سادست ولی عزیز مگه نه ؟

_________________

1- این کتاب هم بخش اعظمش درباره محبت به ائمه و توسل به آنها نوشته شده. نوعی خودشناسی و خدا شناسی موضوعش هست و هر جا تونسته از شعر و کتب تحقیقی دیگه برای تکمیل حرفش آورده. مثلا این رباعی:گر در طلب گوهر کانی، کانی / ورزنده به بوی وصل جانی، جانی

القصه حدیث مطلق از من بشنو / هر چیز که در جستن آنی، آنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد