آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

عقربا (3)

این بار عمه م:

عمه م تا قبل از سال 89 خیلی واضح حسادت می کرد. شوهر و بچه داشت. ولی رفتارهای حسادت آمیزش خیلی واضح بود. عمه م سال 89 خیلی خوب شده بود. انقدر که دیگه یک 10 روزی می خواست مشهد بمونه مثل هر معلم دیگه ای رفته بود اسکان معلمها رو گرفته بود. بعد به ما سر می زد. تازه ما هم می تونستیم بریم مدرسه دیدنشون. غافل از اینکه تحت تعلیم اطلاعاتی ها باید زیر یک ردایی خودش رو مخفی می کرد وگرنه عمهه همون عمهه بوده.

اطلاعاتی ها از سال 89 بعد از سالها رصد، روی ما فعال شده بودن و عمه من یکی از نقش های مهم در کار اطلاعاتیشون بود. خلاصه عمه م، در این مدت بیشتر از یک روز روی ما کار می کرد که مشکل شما با باباتون چیه؟ ما هم هی می گفتیم مشکلی نداریم. ولی باید به حرف می گرفتمون.

عقربا (2)

این بار داییم:

باور کنید سالی یک بار هیچ کس نیست به ما حتی سربزند. دایی بابام که انگشتش رو تو رومون میبره بالا و میگه فقط انتقام، فقط انتقام، از سیر تا پیاز ما خبر داره. عمه م هم همین طور در حال رصد کینه توزانه ست. خاله ها، زن برادرها و غیره همه با کمک ریتا اسکیتر از همه چیز زندگی ما خبر دارند و همه بالاتفاق انگیزه بالایی از انتقام گرفتن از بابام دارند و بابام هم حواله شون می کنه سمت من. بهشون گفته میـــــــــــدونم انقدر من رو دوست دارین که می خواین سر به تنم نباشه. من این دختـــــــــــــــــــر رو انقدر دوست دارم که می خــــــــــــــــوام با صبرم بکشمش. دستم به دامنتون شماها عقربایین.

داستان داییم هم همین طوره. اون هم بعد از عمویم یک روز در اومد گفت ببین من داییتم از همه به تو عقرب ترم. 6 ساعت یک روز بعد از ظهر هفته مانده به کنکور من رو گرفت و فردایش 6 ساعت بعدترش. هی ما بهشون گفتیم شما استثنایین. وگرنه درس و کنکور اولویت داره.

و تمام هیـــــــــــــــــــــــــــــچ، جز ناراحتی از وقت تلف شده مون.

درسته ما کسی رو نداریم بهمون سربزنه ولی نان گندم دیدیم دست مردم. این ها به جز عقربا چیز دیگه ای برای ما نبوده ن تا حالا.

همون روز هم گفت من دارم به رئیسی میرم سلام کنم، شماها چیزی ندارین بگین؟ من هم در اومدم خودم رو مشغول دخترش کردم که داشت با کامپیوترم بازی می کرد و هرچی صادقانه در مورد رئیسی گفتمو ندیدم چطوری قیافه و چشماش رو کج کرده و تاب تحمل شنیدن نداره

عقربا (1)

این بار عمویم:

من هنوز نمی دونستم اطلاعاتی و اطلاعات یعنی چی. تا این که یک روز عمویم که سالی حتی یک بار هم خونه مون نمی آمد گفت دختر برادر من بعد از پدر از همه به تو عقرب1 ترم. برایم از بدبختی هایت از پشت گوشی بگو و فقط تنها کاری که باید بکنی اینه که از بابات نباید بد بگی. یک روز که من از همه چیز بد می گفتم از بابام بد گفتم و عمو از پشت ردای مخفیش در آمد و گفت هان! تو محکومی و من از تو به دستگاه قضایی شکایت میکنم. من هم بهش تو گوشی از بدی زنش گفتم و او هم رفت که انتقامش رو با حکم قاضی بیاره.

بعد هم عمه م زنگ زد و گفت از عمویت عذر خواهی کن که نکردمو آن ها هم دست به یکی دختر یک سال بزرگتر عمویم رو ماهشهر عروس کردندو باز گفتن برو به عمویت بگو ببخشید و به دختر عمویت بگو ببخشید. و ... که من گفتم من نمی شناسمشون و دلیلی بر عذر خواهی نمی بینم.

حکم قاضی رو بعدها نه از عمویم و بلکه بعدها از حفاظت اطلاعات وزارت دفاع به صورت های ممکن و مختلف گرفتم. عقربا طور دیگری داشتند از من انتقام می گرفتند. مهندس ناظر کارم از من شکایتهای مختلف زیادی کرد، که یکیش با همکاری خود بابام گرفتو بابام به من گفت تو برو بگو ببخشید و من پولش رو می دهم. من هم غافل این کار رو کردم و مشاورم بعدها خیلی از این که آن روز نمی دونست چی یادم بده جوابش رو بدم ناراحت شد و دست خودش را خایید




1- بخوانید اقرب؛ یعنی نزدیک تر


چادر چیزی اضافی تن زن های ایرانی

در زمان قاجار وقتی زنی را می خواستند اعدام کنند، سرش چادر می کردند و در شهر می گرداندنش.

امروز، وقتی کسی رو می خوان شکنجه کنن تن یک زن چادر می کنند و جلوی چشمش می گردوننش. من خودم هنوز گاهی چادر می پوشم و با اصل چادر هیچ مشکل ندارم. ولی مشکلم با خود آن زن ها و مردهاییه که تعریفشان از چادر چیز دیگه اییه. مثلا آن روز مامور مرد تو دانشگاه بهم نگاه می کردو می گفت «تو نفهمیده بودی ...» من حس کردم الآنه که یک چادر مثل تور بافته عنکبوت پرت کنه رویم و بعد من رو تویش بپیچه برای تنبیه و تمسخر بیشتر.

یا مثلا آن روز دیگه که تو اتوبوس از خانوم چادری قمی که رویش رو تنگ گرفته بود، آدرس پرسیدم احساس کردم رویش رو تنگ گرفته ولی از کمر به پایین لخته.

می ری مجلس عزاشون، انقدر به چادر اعتقاد نداری که آن ها دارند. بعد همه هر کدوم یک جاشون از کمر تا اون جاشون پیداست. یا مثلا تور پوشیده ن. مجلس مولودی خونیش هم همین طوره. بیرون که میری ازت چادر می پوشن به مجلس هاشون که راه پیدا کنی میبینی خیلی دوست داشتن لخت ترین زن های عالم باشن

ریتــــــــــــــا اســـــــــــکیــــــــــــــــــــتر

وقتی کتاب های جی.کی. رولینگ رو می خوندم با خودم می گفتم چرا یک نفر نویسنده انقدر باید از خبرنگـــــــــــــــــارها و اطلاعــــــــــــــــــاتی ها بدش بیاد که حتما تو کتاب هایش هی بیاید و کارشون رو اون طوری تقبیح کنه. الآن به صفحه مانیتور نگاه می کنم دستم، و ذهنم از خستگی مانده بر تن و ذهنم مخصوصا ناشی از وجود ریتا اسکیترها نا نداره بنویســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
جوآن قبلا توصیفش رو در مورد ریتا خوب نوشته بود. ولی الآن حس می کنم بیشتر درکش می کنم