آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

عقربا (2)

این بار داییم:

باور کنید سالی یک بار هیچ کس نیست به ما حتی سربزند. دایی بابام که انگشتش رو تو رومون میبره بالا و میگه فقط انتقام، فقط انتقام، از سیر تا پیاز ما خبر داره. عمه م هم همین طور در حال رصد کینه توزانه ست. خاله ها، زن برادرها و غیره همه با کمک ریتا اسکیتر از همه چیز زندگی ما خبر دارند و همه بالاتفاق انگیزه بالایی از انتقام گرفتن از بابام دارند و بابام هم حواله شون می کنه سمت من. بهشون گفته میـــــــــــدونم انقدر من رو دوست دارین که می خواین سر به تنم نباشه. من این دختـــــــــــــــــــر رو انقدر دوست دارم که می خــــــــــــــــوام با صبرم بکشمش. دستم به دامنتون شماها عقربایین.

داستان داییم هم همین طوره. اون هم بعد از عمویم یک روز در اومد گفت ببین من داییتم از همه به تو عقرب ترم. 6 ساعت یک روز بعد از ظهر هفته مانده به کنکور من رو گرفت و فردایش 6 ساعت بعدترش. هی ما بهشون گفتیم شما استثنایین. وگرنه درس و کنکور اولویت داره.

و تمام هیـــــــــــــــــــــــــــــچ، جز ناراحتی از وقت تلف شده مون.

درسته ما کسی رو نداریم بهمون سربزنه ولی نان گندم دیدیم دست مردم. این ها به جز عقربا چیز دیگه ای برای ما نبوده ن تا حالا.

همون روز هم گفت من دارم به رئیسی میرم سلام کنم، شماها چیزی ندارین بگین؟ من هم در اومدم خودم رو مشغول دخترش کردم که داشت با کامپیوترم بازی می کرد و هرچی صادقانه در مورد رئیسی گفتمو ندیدم چطوری قیافه و چشماش رو کج کرده و تاب تحمل شنیدن نداره