آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

اندر ارتباط روز دختر و وام ازدواج

هی با خودم عهد می کنم که ننویسم. هی خودم رو مشغول می کنم. این ور، اون ور. آه، نمیشه.

تقویم رو میگردم به دنبال روز «پسر». چنین روزی وجود نداره. در عوض روز جوان داریم. جوان بلند بااالا علی اکبر.

زن، اصلا جوان نداریم. در عوض روز دختر داریم. در این روز هم، بحمداله امسال قراره اول مرداد قراره مردها وام ازدواج بگیرن

اصلاح طلب ها رو بشناسین

یادتونه اون اوایل دوره قبلی روحانی که انتخاب شده بود تو وبلاگ ها، تو رسانه ها و سایت های خبری هی چی پخش می کردن؟

قضیه یک نامه ای بود تحت عنوان «نامه تکان دهنده دختر دانشجو به فیس بوک دکتر ظریف». من اون سال تازه دانشجوی خوابگاهی بودم، هر جا حتی وبلاگ سر می زدم نامه ای این طوری تکرار کرده بود:

«این انرژی هسته ای کو؟ کجاست؟چیش به من رسیده؟من یا شوهرمو تو انرژی اتمی استخدام میکنن؟قبضامون که مدام گرونترمیشه، پس کو تامین انرژی؟ حتی اگه واسه آینده کشورم خوبه چرامابایدقربانی بشیم؟چراآبادی های نسل بعدروخاکستر ماباشه؟ماچه گناهی کردیم؟به چه زبونی بگم من انرژی هسته ای نمیخوام!»

بدون هیچ زحمتی، فقط کپی و پیست. حتی یک واو اضافه نکرده بودند

من هم ساده. دیدم وضع این دختره از نظر من خیلی هم تکان دهنده نبود. به نظر خودم، من که وضعم از اون هزار بار بدتر بودو شوهر هم نکرده بهم تهمت «اسید پاش» زده بودند همین دولتی ها، انقد وضعش بد نمی اومد. خلاصه، کلی طول کشید و برجام اومدو بتن توی مولدهای هسته ای ما ریختندو بعد از یک دوره که روحانی آمدو رفت، کلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که این یک جور ظاهرسازی و به دست گرفتن افکار عمومی بوده برای آماده سازی ذهن ماها برای پذیرش این بتن ریزی و آن برجام

ناشر مولف

آه

دیشب خبر لغو 400 مجوز غیرضرور توسط جهانگیری رو شنیدم. اصلا ما با این کارهای دولتی ها پیر شده ایم. هنوز 2 سال نشده که من شرکت تازه تاسیسم رو تاسیس کرده م که به خاطر سه ماهه اولی که اعلام کرده سودی نداشته، اعتراض مالیاتی داده م. به جز این، چون می خواستیم شرکت ثبت بشه، تمام گزینه های بدون نیاز به مجوز سازمان ثبت اسناد رو انتخاب کردیم. نتیجه ش چی شد؟ هی سازمان ثبت اسناد کار ما رو  پس میفرستاد که هر بار هم برای پستو گرفتن عدم سوءپیشینه کلی باید برایش پول می دادیم. آخرش هم بعد از یک شکایت به دیوان عدالت و بعد هم یک انصراف از ادامه شکایت با حذف بیست-سی مورد شرکت رو ثبت کردیم.

اصلا من برای چی می نویسم ناشر مولفم؟ برای اینکه بیش از 2 دولته که عوض شده و هنوز حمایت قانونی و بستری درستی از ناشرین محترم مولف نشده. می ری اداره مالیات می پرسه تو ناشری؟ می گی بله، من ناشر مولفم. برایت کتابچه میاره که نه، تو ناشر نیستی. حالا زود باش برای زیر یک میلیون که اعلام کرده ای هزینه چاپ کتاب داده ای مالیات بده! حتی اگر هم در نظر بگیریم که زیر یک میلیون اعلام کرده بودیم باید به خاطر قانون معافیت از مالیات درآمد زیر یک میلیون ما رو معاف می کردند؛ همه در اجرای قانون برابرند، بعضی برابرترند.

حالا، آقای جهانگیری خبر داده 400 مجوز غیر ضرور رو حذف کرده. 400 مجوز رو از کجا حذف کرده؟ مگر می شود گفت سامانه ای برای این کار هست که این کار رو کرده؟ مگر الکیه؟ ما هنوز دست اندازهای ساده قبلی رو که بیش از 2 دولت هست جلوی راهمونه حل نکرده ایم. چطور ممکنه که به این راحتی یکی بیاید و بگوید یک سری مجوزهای غیرضرور داشتیم و حذف شد؟!


اول که روحانی انتخاب شد، گفتم چیزی نیست که همه ش 4 ساله. حالا امروز می بینم هنوز کابینه انتخاب نکرده، این خبرها رو می شنوم با خودم می گم چهااااااار سال، هنوز شروع نشده!

قدرت

قدرت دو سر دارد. یکی در دستان افکار عمومیه و دیگری در دست مسئولین. خبرنگارها، پلیس، پزشکان، معلمها، اساتید دانشگاه و مامورین اطلاعات جزو مسئولین هستند، و از نظر من قدرت افکار عمومی می تونه دستشون نباشه. با نوشتن حتی مجدد خبرها، با نوشتن خاطرات و تکرار مجدد افکار لحظه ای برای حتی خودمون ما می تونیم قدرت رو به نفع خودمون تغییر بدهیم. درسته که مثلا برای انجام شدن فلان کار جمع کردن نامه ای با بیش از 500هزار امضا لازمه، ولی ما با کمترین نوشتن هایمان هم می تونیم حداقل راهی باشیم برای جلوگیری از پاک شدن ها. ما نباید اجازه بدهیم قدرت به قدری به ضرر ما باشه که حتی مطلبی رو هم که در مورد خودمون می دونیم بعد از یک مدتی فراموش کنیم.

اما نوشتن ها باید چندتایی باشه. باید چند نقطه برای تکرار داشته باشیم. هنوز ما خاطره پاک کردن میلیون ها وبلاگ در بلاگفا را از یاد نبرده ایم. من چند وقت بعد دیدم که بعضی وبلاگ های بلاگفا برگشته بودند. ولی تمام وبلاگ های من پاک شده بودند. بنویسیم، در تلگرام. در پرشین بلاگ، در رزبلاگ، در سایت های فارسی، انگلیسی و هر زبانی که با آن می توانیم بنویسیم. این ها ارزش دارد.


مرگ پرستی

نوجوان که بودم با اولین وب کمی که خریده بودم فیلم خودم رو موقع کنکور گرفتمو شعر این طوری برای خودم خوندم:

«بالاخره یک روز میاد که تو خوشحال باشی/ شاد باشیو بخندیو همه ش خوشحال باشی»

بعدها نمی دونستم اگر برای خواهرم که پشت کنکور سخت تری قرار می گیره براش تعریف کنم ازش استقبال می کنه. خب، فکر می کردم یکی از اون کارای وقیحانه ست که آدم باید شرمش بیاد به کسی بگه.

اون روز شاید تا حالا لحظه های خوشحالی زیادی تکرار شده باشه و هزاران بار اومده باشه و رفته باشه، ولی خیلی کوتاه مدت (یا شایدم انقدر خوش گذشته باشه که نفهمیده باشم چقدر بلند بوده).

امروز اما شرایط در حالتیه که در خوشی هستیم که یک هشدار ناراحت کننده داره ما رو به سمت ناخوشی می بره تا یک دوره و چند دوره ناراحت کننده اجباری تو زندگیمون وارد بشه...

فصل سرد سال نزدیکه، و امروز رفتن ما به دلیل بیش تر از یکی دو تا دشمن داشتن در این خانه اجباری شده. صبر بیشتر در این شرایط ضرره. زمان در گذره و من از همچنان دشمن مشترک بودن و سپر بودن در حال گذار به انتخاب های دیگر پیش رو هستم. در یک سال اخیر به دلیل کنکوری که داشتم بیشترین ساعت ها را در خانه سپری کردم. پدر و مادرم اگر اتفاقی برایشان می افتاد من اولین کسی بودم که با خبر می شد. ولی این آن چیزی نبود که آن ها می خواستند. مثل خیلی های دیگه که قدر باهم بودن رو نمی دونستند از بین بودن ها نبودن ها رو انتخاب کردند و سلام بزرگ و دعوت بزرگ رو خدمت عروس خانوم و آقا پسرشون عرض می داشتن که هر از گاهی به زور و برای یاد دادن کلمه »مادربرزگ» و نه «مامانی» به فرزندشون می اومدن.

در این مدت کسی وارد می شد، احترام ما رو نگه نمی داشت. غریبه ای که تازه 6 سال بود نهایتش فامیل درجه 2 خانه ما می شد، حق داشت در مورد جای نشستن ما نظر بده و بگه که این جا جای نشستن دخترها نیست و خیلی موارد دیگه.

قدرت شیطان زیاد بود و دوست داشت بین ما که پدر و مادر را می خواستیم و پدر و مادر که قدرت را می خواستند، جدایی بیفتد. قدرت گفت یا جای من که شماها را نمی خواهم و یا جای دختر شما. آن ها هم خودشون بارها گفتند قدرت تو بمون، کسی که باید بره این دختره.

قدرت گفت و من مرگ شماها رو می خواهم. پدر و مادر گفتند قدرت تو بمون. تو حق داری جان ما را بگیری!

دیروز به مادرم گفتم حواست رو جمع کن، خواستی بمیری تا من خونه ت هستم نمیری.