آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کیف انگلیسی

یه فیلم ایرانی به نام کیف انگلیسی درست کردیم که اتفاقا خیلی هم گرفت. انگلیس به عنوان یک کشور استعماری برای همه کشورهای دنیا معروفیت داره. بعد از آن قدرت به آمریکا منتقل شد. اما همچنان انگلیس به عنوان روباه پیر ماند، آمریکا هم کم کم نقاب از چهره برداشت.

پیشگویان (پولدارایی که جهت دنیا رو با پولاشون تعیین میکنن) میدونستن که دیر یا زود باید انتقال دولت و سرمایه بدن. در این راستا جمعیت بزرگ چین رو انتخاب کردن. اون ها با بررسی رابطه فرعونیان باستان با چینیان باستان، زنجیره ای از ارتباط بین خودشون و چینی ها پیدا کردند. با گرفتن زنهای چینی کم کم جای پای خودشون رو در این کشور مستحکم کردند. البته، از قبل هم زمان بسیار زیادی چینی زیردست انگلیس پدرسوخته بودند. من اسم انگلیس و آمریکا رو میارم، از فرانسه و یا آلمان نباید غفلت کرد. آلمان نقشش تایید کامل انگلیسه. اون ها مستعمره نیستند، بلکه در تعریف مسائل چالش برانگیز استعماری آمریکا و یا انگلیس همکارند. فرانسه، جامعه گرگی رو تشکیل میده. مثل دسته های گرگ ساکتند، و گله ای حمله میکنند. رفتار سیاستشون، مثل بازی فوتبالشونه. عدالت ندارند.

و اما، برگردیم سر موضوع کیف انگلیسی. آیا امروز، ایران روی پای خودش ایستاد و دیگر خبری از لااقل کیف انگلیسی نیست؟ نه، همچنان کیف انگلیسی گوشه گوشه اتاق های ما ریخته. ایران، در اصل کشوری پر از جمعیت بیکاره که محصولاتش از تکنولوژی پیشرفته گرفته تا اشانتیونهای کوچکش آلمانی، فرانسوی، آمریکایی، و انگلیسیه. دقت کنید، من اسم چین رو نمیارم.

کشور چین، به نوعی کشوری استعماری است. جمعیت خلق چین، مستعمره کشورهایی مثل انگلیس هستند؛ دوست و همکار نیستند، مستعمره اند. شرکت دیوید اند جونز انگلیس سفارش تولید انبوه کیف های خودش رو به کارخونه های دودزای چینی میده تا هم براش ارزون تر بیاد و هم به اسم کشوری ظاهرا مردمی اونها رو به کشور ظاهرا مستقل ایرانی بفروشه. اینطوری، عملا ایران هم همچنان بازار انگلیسی میشه!

بنابراین، صورت مساله استعماری همچنان پابرجاست. فقط، کمی جای مهره و بازیگر عوض شده. نگاه میکنی، چینی هی میگه بایدو بایدو! اونوقت، میری توش میبینی بایدو میگه آمریکا، انگلیس!

خر خودتونین. امروز ویروسی در دنیا منتشر میکنید که بعد از همه گیریش اسمشو میذارین. و بعد معلوم نیست در فاز بعدی چه بلای دیگه ای میخوان سرمون بیارن. تازه اولشه. ما تازه اول راهیم. اول پدرسوخته بازی هاشونه. گام بعدی داره، این همه گیری. ویروس کرونا چیز کمیه.

ماسک مصونیت است، نه محدودیت

خیلی دوست دارم بدونم این روزا به این مردم ما چی یاد داده ان. دیروز این اخبار حضور قالیباف بین مردم خوزستان رو میدیدم، هر کدوم از این ها ماسک روی دهنش نداشت، و هر کدوم روی سر اون یکی افتاده بود در کاری به اسم تجمع، منو حرص میداد.

ما چه زن های خوب و نجیبی داریم که وقتی درباره یک لاخ موی اون ها صحبت میکنن، اجازه میدیم حرف بزنن، ولی وقتی موضوع ماسک زدن در این شرایط میشه، موضوع رعایت نظم میشه، کارگر ما در حضور دوربین های تلویزیونی باید اونجوری خودشو بزک کرده باشه؟!

من در مورد وجوب پوشیه زدن زن های پوشیه پوش در فرهنگمون فکر کردم. با خودم فکر کردم نکنه زن دیروز پوشیه میپوشیده برای حفظ دهان و بینی اش از ورود باکتری ها و میکروب های بدن دیگری، که درست هم هست. بیشترین باکتری در بزاق دهان میتونه باشه. 600-700تاش در هر میلی لیتر بزاق دهان طبیعیه، و میشمرن، ولی بیشتر بشه مشکل داره.

چند روز پیش، تصویر زنی از مشهد رو نشون میداد که میگفت شب با با ماشین (!) راه میفتیم و میگیم امام حسین داشتیم! البته، حضور ماشینی این زن و لابد با خانواده در یک ماشین شاسی بلند احتمالا به اندازه حضور پارکینگی کامیون هایی که فقط شب های بوی مستراب ازشون متصاعد میشه نمیتونه خطرناک باشه. آخه میدونید، ما هر شب جشن بوی گازوئیل، آبریزش بینی و دعوای سر در رو ببند داریم.

حالا نکته حضور این زن این بود که زیر اون پوشیه اش ماسک هم زده بود تا روی چشماش. من فکر میکردم نقش ماسک برا جلوگیری از ورود آلودگی هاس، ولی خب این زنه نقشش رو یک چیز دیگه تعریف میکرد.

آقا، امروز روز حرص دادن این زنای به اصطلاح فرهنگی حوزوی ماست. دو کلاس درس خونده، و یا شایدم درسش داده ان، به خودش این اجازه رو میده هی حرص بخوره.

چی کار کنم؟ تو به من بگو.

مرد خونه ات کلاه ایمنی میزنه، به اسم کارگر جلوی دوربین ظاهر میشه، ولی دریغ از یک پارچه که دور دهنش بسته باشه. این مرد از کجا اومده؟ انقدر ماها از جامعه دوریم؟

چقدر روی ماسک صورت حالا کار میکنن. من یقین دارم، امروز دخترهایی که منظم میرن مدرسه، و با لباس های اتوکشیده همیشگی فقط میدونن که باید اونطور برن مدرسه، ماسکشون رو هم مثل مقنعه شون میزنن، با چند لاخ که باید از مقنعه شون بیرون زده باشه.

اما در مورد پسرها چی؟ تردید دارم. ما هر روز فقط میدیدیم که بعد از مدرسه دست یکی بر گردن دیگری است به حالت کتک زدن و شایدم آماده کردن دیگری برای کتک خوردن. احتمالا به اون کارشون هم میگن دست به سر کردن. پسرن دیگه، اینطوری تربیت شده ان.

فرهنگمون فقط زن ها رو اونطوری مرتب، منظم و اتوکشیده میفرسته مدرسه. پسرها مثل همون کارگرها فقط هی باید برن یخچال بفروشن تا نون زن و بچه دربیارن. ماسک هم اصلا نیازی نیست. کرونا نیومده، یا شایدم فرهنگ ما ایجاب میکنه کارگر جماعت به خاطر تعطیلی دائمی کارخونه هی بره یخچال بفروشه، ماسک هم نزنه، نون زن و بچه دربیاره! بیچاره!

من یک عمری که تو آلودگی هوای مرکز شهر زندگی کردم، بدنم طوری شد که با یک ویروسی چیزی اول من میگرفتم. حالا نه خودم میدونستم و نه دوستم. آنفولانزا که میگرفتم، کی واکسن میزد، ماسک هم نمیزدم. بعد از من دوستم میگرفت. طوری باهام رفتار میکرد که میفهمیدم کلا آدم بدی هستم زودتر از اون آنفولانزا گرفتمو حالا هم به اون منتقل کرده ام.

حالا این کرونا هم معلوم نمیشه کی اول گرفته. علامتی نداره. فقط وقتی کار از کار گذشتو یک ماه شد که باهاش دست و پنجه نرم کردی، طرف از روی قرمزی و تورم چشمات و شایدم صورتت بفهمه که نکنه مثلا کرونا گرفته ای.

بعد، تو این شرایط من منتظرم ببینم کدوم مردی قراره ماسک بزنه. این مردها که از اول مثل زن ها مقنعه و روسری نپوشیده ان، حالا عارشونه روسری به دهانشون ببندن؟ انقدر این روسری و مصونیتش زنونه تعریف شده؟ انقدر زنونه است؟!

لامعاد لامعاش له

کسی که زندگی براش نیست، معاد نداره. این ترجمه تحت الفظیشه. معنی کلیش اینه که از کسی که زندگی براش نذاشتن انتظار نداشته باش براش معاد هم بذارن.

گاهی به این فکر میکنم. میدونم موقعیت خیلی ایرانی ها الآن با آلودگی هوا رقم خورده. چیزی که مطلقا درست نیست. تمام زمستون به امید یه فصل بهار و تابستون سر کردیم. البته، امید خوبی بود. ولی اینکه در فصل تابستون هم آلودگی هوا داشته باشیم و یا فصل بهار چیز بی جاییه. بی نظمی بدیه که به جز خواست شیطانو ابلیس چیز دیگه ای نمیشه اسمش رو گذاشت. مثلا شما در نظر بگیرین، میخواد عید بشه. از چند روز قبلش ما بومی های مشهد از آلودگی میکروبی حاکم میفهمیم. تو تلویزیون دیروز اعلام کردن نیایید، 20% تخت های بیمارستانی مشهدی رو غیربومی ها پر کرده اند. کو گوش شنوا. یه عده گفتن میخواستیم بیاییم، ولی به خاطر کرونا نیومدیم. ما با این وضع میگیم خدا بخیر کنه، تازه یه عده نیومده ان!

موضوع فقط اومدن زوار نیست. موضوع برج هاییه که معلومه با وجودیکه از سودآوری ساخت و سازشون به ضرر رسیده اند، و درست شبهای عید مثل تولد امام رضا و عید غدیر باید برای غیربومی های مشهد رونمایی بشن. حدس اکید میزنم، سازنده شون اصلا مشهد حتی زندگی نمیکنه. چراغ های نمایشی زیادی اون موقع از این ساختمون ها برای رونمایی روشن میشن. هوای مشهد با هوای یک تعمیراتی ماشین یکی میشه. استشمام گازوئیل حداقل کاریه که باید تو این هوا بکنی. البته، قبلش که آلودگی میکروبی بود، با یک دودی مثل دود سیگار و یا شایدم آتش سوزی گسترده کل مشهد رو فرا میگیره. و این چیز عجیبی نیست، چون تکراریه. اصلا خود این وبلاگ تکراریه. من خیلی مطالبو نمینویسم چون تکرارین.

نزدیک عید که میشه صدای پیس پیس ماشین های بزرگ ساختمون سازی زیاد میشه. البته، شب ها. چون شب کارن. البته، نزدیک عید، چون کسایی که میسازن مشهدی نیستن. و ما مشهدی ها به امید یه هوای تازه تر ...

گفتم از رفتنو و خوندیم از سفر ...

ولی نرفتم. فرهنگ من هنوز جا نیوفتاده، باید برم یه کشور دیگه. چرا؟ چون، مگر به جز اینه که ابلیس خونه اش کنار خونه منه؟ ابلیس. ساخت و سازش تو ضرره، ولی براش خیلی مهمه که حتما اون نماد شیر فراماسنریش سر در برجش باشه. بیش از دو و نیم سال ساخت ساختمونش طول کشیده، پس معلوم میشه در سود نیست، ولی اون سرهای شیرش باید گوشه گوشه دیوارهای بتنیش رو پر کنه. که بگه چشمت کور، هستم، خوبم هستم. عجیب، این فراماسون خوب میدونه که ساختمونش رو کی باید رونمایی کنه. برای تک تک پنجره هاش یک نرده میذاره، به سبک ساختمون های غربی، اونم از نوع قرن بیست. کی این کار رو میکنه، یه جوون؟ نه، یه پیری بیش از شصت سال.

اینه آینده کشور ما. تا حالا کجا بوده؟ معلوم نیست. ولی چیزی که مشخصه اینه که مشهد هم نبوده. مشهد داره میسازه، با ضرر و با یه امیدی. چه امیدی؟ خدا میدونه!


بعدا اضافه کرد: با وجودیکه در موج دوم کرونا خونه بودم، احساس میکنم دوباره مبتلا شدم. ویروس میره اونجایی که عفونت کمی هست، اونجا تا زمانش تکثیر میشه. احساس عطش دارم. آب بدنم کم شده. غذا نخواستم بخورم. شاید بی اشتهایی ناشی از کروناست. هنوز طعمو مزه ها رو حس میکنم. بدنم کمی گرم تر از معموله و کمی در ران احساس درد ناچیز حس کردم.

تو این موج دوم، فقط فرقش این بود که آمادگی بیشتری که اونموقع دوست داشتم رو دارم، و شاید فصل تابستان بود و به سختی زمستان هم نبود. وگرنه، اینا گفتن موج دوم اومده ما رو هم گرفت. هربار موجی بیاد باید هی ماها رو بگیره؟ سختیش تو اینه که آدم ازینکه ویروس کووید-19 رو گرفته باشه مطمئن نباشه. آخه آلودگی های تحمیلی دیگه هم هست...

سهام کرونا

همینطوری به ذهنم رسید. تو این بورس مورسا یه سهام هایی باید اضافه بشن برای تجارت ویروس. اشکالش چیه؟

دیروز داشتم این نمودار افزایشی آمار مرگ و میر کرونای یک ماه اخیر رو میدیدم. واقعا اسف انگیز بود. این نمودار اگر یک نمودار از قیمت سهام بود، نمودار خوبی بود که افزایشی هم بود. ولی این نمودار، آمار مرگ و میر آدم هاست. نموداری که داره نشون میده مقاومتی داره با دستکاری و بازیگردانی صورت میگیره، ولی یکی اون رو متمایل به صعودی کرده. اون یکی، حالا میتونه افزایش و نوسان نرخ ارز باشه و یا حتی اون یکی میتونه یه سری آدم باشن. هربار بیان این نمودار رو با دقت نگاه کنندو مثل این سایت های سهام نگر، آدما توش چت کنندو بگن مقاومت هنوز نشکسته؟ #کرونا، بچه ها همه بشکن، لینک صف خرید. یا صف فروش. هیچ هم بعید نیست این کار؛ تجارت ویروس راه انداخته باشن. یه جور بورس بازی راه انداخته باشن. اگر اینطوره، خب ما هم یه عده جوون بیکار داریم، سهامش رو به طور مجازی برامون عرضه اولیه کنن، برای برعکسش سرمایه گذاری کنندو اینطوری مثل اون یه عده باهم سر کم شدنش سرمایه گذاری کنن. منظورم سهام شرکت های دارویی نیست، که الآن سر خریدشون کلی صف تشکیل داده ان. منظورم واقعا سهام مثلا خود ویروسه. اینطوری، شاید، حتی نیازی به اون کمک مومنانه و بیرون رفتن برای پیدا کردن نیازمندان هم نباشه!

چند ماه پیش که کرونا شروع شده بود کافی بود بگیم کرونا مثل پودر سفیدی در بدن جامعه میمونه که اگر بیرون نریم، بهداشتو فاصله گذاری اجتماعی رو رعایت کنیم محو میشه. الآن، من به این نمودار نگاه میکنم میگم کی داره رشدش رو صعودی میکنه؟ انقدر برام عجیبه.

تو این مدت خودم چند بار رفتم بانک. بانک ها و کارگزاری ها جواب نمیدادن. کسی پاسخگو نبود. هرچند که یه کسی هم نشسته بود و میگفت نه، باید جواب بدن. نه، نباید حق مردم رو بخورن. نه، مردم بشینن تو خونه هاشون، و فقط برای کارهای غیرضرور برن بیرون. همه ما میدونیم که این ها مسخره بود. حتی میشه گفت دروغ بود. دیشب مثلا، ما یه گازوئیلی نوشیدیم در حد بی حس شدن گوش هام. درست، از ساعت 10 شب شروع شد و تا ساعت 2 و نیم، همین حدودای امشب ادامه داشت. امشب البته، کمتر بود. ولی ساعت دو نصف  شب نمیدونم برای بعضیا چه تقدسی داره، این موقع. بلند میشی مثلا هی صدای آژیر یک ماشینی میاد که طرف باید بلند شه دکمه شو بزنه خاموش شه.

تنها چیزی که میشه گفت اینه که صبر کنیم. ماسک بزنیم، و به خودمون برسیم که حتی اگر دوباره در این خیز چند باره کرونا به اون مبتلا شده ایم، زودتر خوب بشیم. برای خودمون و دیگران. الآنم که ملت کلی ماسکای جدید دارن رو میکنن. حتی دیروز من به فکرم افتاد رو ماسکامون آرم شرکتمونو هم بزنیم. ماسک اومده عروسکی، گل گلی، هم رنگ لباسمونو متنوع.

ما فرهنگمونو حفظ کردیم

دیروز داشتم درایوهای کامپیوترمو مرتب میکردم. به مطالب جالبی برخوردم. یکی فایل صوتی درباره مدارس ابتدایی ژاپن بود که میگفت وقتی با هواپیما از بالای شهرهاشون رد میشی مدارسش رو با استخرهایی که وسط حیاطشون گذاشته ان تمیز میدی، و دیگری فایل صوتی مرغی بود که جای خونه ما خرداد ماه یعنی همین موقع ها از سحر تا صبح میخوند. البته، الآن که یک چند برجی دارن اینجا احداث میکنن که دیگه اون صدا تکرار نمیشه. حالا نمیدونم این مرغ به خاطر حضور مداوم کامیون هاست که دیگه این موقع نمیخونه، و یا اینکه کلا یه حدی لازم داره که درختو باغ ببینه، بعد بخونه.

در مورد ژاپن بگم که جدا جدا، ما ایرانی ها هر موقع هرکاری میکنیم میگیم ببین ژاپن هم همینطوره. حتی برای همین برجهایی که الآن میبینید دارن ساخته میشن، من میدیدم که تو مجلات کمک درسی رشد دانش آموزان تبلیغشون رو قبلا ماها میکردیم تا حالا که وقتش رسیده کاشته بشندو یکی مثل من صد البته باید بپذیره. بپذیره، مثل هر موضوع اجباری دیگه ای که نمیپذیره.

روز آخری که این زاهدی خواست بهم نمره بده، گفت: تو باید نوزده میشدی، ولی چون تغییر نمیکنی کمترین نمره ممکن رو بهت میدم. قبلا هم تو همین وبلاگ براتون از این کلمه «بپذیر» یک بار، فقط با این جامعه دانشگاهی گفته ام که بهم گفتندو گفتن من ادبیاتم باهاشون فرق میکنه.

دیگه فرق میکردم که با وجود دکترایی که بهم آخرش مجبور شدن بدن، الآن یکسره هی دارم میپذیرمو میپذیرم.

از بالا، با هواپیما که به منطقه جدید ما نگاه کنید، امسال و سال آینده و دو سال دیگه، تعداد بسیار زیادی برج میبینید. حتی باوجودی که اجبار شده، به ازای تراکم بالا در نقطه پرتراکم شهر باید مثلا انقدر ساختمون با کاربری مدرسه داشته باشین، چون لابد نیاز نداریم یه همچین چیزی هم نیست. ولی تا حد امکان، نه جایی برای درخت هست، و نه نیازی. حتی بعضی ساختمون ها که جلوشون تا حالا درخت بوده، صرفا برای رد شدن ماشین لابد (!) جاهای درختی میبینید که طوری قطع شده ان که دیگه در همون نقطه حتی نمیتونی رد شی. چون یک مربعی کوچک، وسطش دایره درخت، طوری هستکه جای پای عابر پیاده هم محسوب نمیشه.

چند وقت پیش خواهرم میگفت این مدارس ایرانی واقعا دارن دربرابر برداشته شدن مبارزه میکنن. نیازی بهشون نداریم! واقعا نیازی بهشون نیست. اون مدارس ژاپن رو میبینی مختلط تعریفشون کرده ان، اقلا دختر و پسر اون جا با هم آشنا بشندو بعد ازدواج کنن. خروجی مدارس ما، وقتی حتی ازدواج نیست، به چه درد میخورن؟ الآن، همه دخترهای خونه ما سی سال سن رو رد کرده ان، ازدواج هم نکرده ان. نه شاغل شدیم، نه ازدواج کردیم، نه چیزی بهمون یاد داده ان، نه شنا بلدیم، نه حتی گذاشتن غذای درست در اون ساعات محبوس بودنمون تو اون مدارس بخوریم. یه اجباری، یه زوری، جدایی از پدر و مادری که نتیجه اش بشه جمعیت پیر ایران با برج هایی که جایی برای پرنده ها نمیشناسه1. نتیجه اش فقره. فقر اجتماعی، مالی و معنوی. بچه هم که آرزوی انجام نیفتادنی و تقریبا غیرممکنیه. الآن که کرونا هم اومده ازدواج برای یه عده از ماها که دیگه تقریبا غیرممکن هم شده، دیگه چه برسه به بچه دار شدن!

اونی که سعی کرد بهترین نمره و درس خون کلاس باشه، درست روزیکه شاگرد اول شد، جایزه ها به ته رسید. فقط بسنده کردن به یک کارت تبریکی. حالا تا دیروز و پارسالها داشتن جایزه میدادن. کاری میکنن، آدم با خودش فکر کنه، الآن میفهمم که با من یکی مشکل داشتن. به جز اینه؟

ژاپن تحت اشغال آمریکا چی میگه؟ به جز اینکه بگه ما فرهنگمونو حفظ کردیم ولی شما نه؟ جز اینکه تاکید کنن که بر کفرمون صبر کردیم و خوب شد، حالا ایران رو ببینین چیز دیگه ای هست که بگن؟



___________________________________

1- خدا رحمت کنه سهراب سپهری رو. خیلی زود قدیمی شد شعرش: بام ها جای کبوترهاییست که به فواره هوش بشری مینگرن! کدوم بام؟ کدوم هوش؟ و کدوم بشر؟