آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

فقر کفر میاره

یکی از دفعاتی که خالم داشت صدام رو ضبط میکرد، بهش گفتم تو چرا من رو با خودم مقایسه میکنی؟! بله، من نسبت به 12 سالگیم تغییر کرده ام؛ پیشرفــــــــــــــــــــــــــت کرده ام. ولی نسبت به دخترای همسنم تو فامیل هیچ چی ندارم!

یادم میاد همه اش، که دختر همکلاسیم تو دانشگاه وقتی به من میرسید از افتخاراتش میگفت معلم کلاس سومش بهش میگفته که تو چرا حسادت نمیکنی فلانی؟!

اهواز که رفته بودم، از دشمنان دلسوزم بهم میگفت تو هیچ چی نداری! پس بخاطرش بجنگ.

ماشالله انقدرم فامیلمون بزرگه که منو میبینن نمونه های دخترای جنگجوشونو مثال هم میزدن. میگفتن تو باید از ایران بری، ولی نه سفر زمینی. تو باید هوایی بری. خیلی هاشون معتقد بودن که استانبول برای یک سفر هوایی برای یکی مثل من کافی بوده.

خلاصه که فعلا در فقر تو فامیل گنده کرده مون مونده ایم. در عین حال، بخشی از فامیل دزدمون معتقده که هنوز به اندازه کافی به من حسادت نورزیده و هنوز جا داشته که اون ها جای من میبودن! بهم میگفتن که نسبت به من در این موقعیتم حسادت میکنن و دوست داشتن جای من میبودن!

این حسادته خیلی مهمه. همین رو هم معتقدا خودشون مستحق داشتنش هستن. چند وقت پیش فیلمی هندی میداد مال 100 سال پیش. نشون میداد طرف مسلمون بوده و حلال حروم میکرده. اونجا که باید پول پسر جیب بر رو میگرفته، استراتژی شکست رو انتخاب میکنه و بدبخت میشن (پول جیب بر رو نمیگیرن)، تا حدی که پولی که برای پس گرفتن زمینشون رو هم باید به دست میووردن رو هم از دست میدندو برای برداشتن مشتی خاک از زمینی که تا دیروز مال خودشون بوده صابخونه جدید دزدشون نگران میشه و همون یک مشت خاک رو هم برنمیدارن. پیرمرد پدربزرگ این خانواده آخر فیلم قبل از برداشتن این مشت خاک میخنده و میگه زمین فرشمه و آسمون سقفمه؛ من نیازی به این زمین نداشته ام. بعد از فیلم ما باخودمون میگیم اگر اون خونواده حالا پول اون جیب بر رو میگرفت، فوقش رد مظالم میداد بعد از این که پولدار شد.

البته در مورد من، خواهرم میگه تو چون همیشه مثل مورچه به فکر زمستونت بودی و جیک جیک مستونت نبوده حتما پولدار میشی! یعنی کلا فکر نکنم روزی لازم باشه محتاج پول دزدی جیب بر تو مملکت دزدها و پدرمادرای فولاد زره به اصطلاح مسلمون بشم. من هم میگم خدا کنه، کی دوست داره فقرش باعث کفر خودش و اطرافیانش بشه؟! کی دوست داره مردم هی به این شیخای بی مسئولیت و خودپرست و نه خدا پرست تو فامیل، به خاطر فقر ما فحش بده؟! هیچ کی

فسادِ ساختاری نیست، ساختارِ فسادیه

بخش اعظم تک والدهای شاغل و فقرای شاغل را زنان تشکیل میدن. این رو تو یک کتاب روانپزشکی چاپ سال ها اخیر خوندم. یعنی زن ها کار هم میکنن ولی فقرا رو هم تشکیل میدن. این یعنی ساختار فسادیه که باوجود تلاش و کاری که میکنی باز هم جزو فقرا قرار میگیری. البته به نظر من این ساختار فسادی تو کل دنیا رایجه، و ایران هم هست. تو همین قضیه ویرایش رساله ام، تا چند روز بعد از دفاعم هی معجزه میشد که من از شدت عصبانیت آتیش میگرفتم ولی به هر دلیلی مثلا اینکه اینترنت نداشتم شانس میووردم که به این استادا ایمیل نمیزدم تا بگم دارم انصراف میدم دیگه. بنابراین، هنوز فرصت داشتم اون مدرک دکتریم رو بگیرم. همین چند روز پیش بود که آتیش گرفتم، وقتی که با خودم فکر کردم که اون روز اون یعقوبی بود که داشت به خودم میگفت همه استادا دوست دارن اسمشون جای هرکار علمی بیاد، ولی من برعکسم و دوست ندارم که اسمم هر جایی بیاد. منظورش من بودمو میگفت اسمش نباید کنار اسم من بیاد. اصلا یک بار دیگه هم گفته بود که من به کسی که بهم سودی نمیرسونه سودی نمیرسونم. اما روز دفاع من همین حمید حسن پور داشت سرم داد میکشید که چرا اسم یعقوبی رو تو رساله نیورده ام! این در صورتیه که من نه در مورد انتخاب داورهام تصمیم گیری داشتم و نه در مورد انتخاب استاد راهنمام. اگر هم همین زاهدی و دانشگاه میگفت که من اسم یعقوبی رو کنار اسمم بگذارم، هیچ مشکلی نداشتم. در تمام مواقعی هم که زاهدی گفته بود من باید بیام سر جلسه ای که فقط تشکیل شده بود از من و یعقوبی و فیروزیان، من حاضر شده بودم. حتی وقتی که اون ها نیومده بودن! بجز تمام اینها همین زاهدی من رو مجبور کرده بود رو سایت گوهی این یعقوبی که نوشته بود کار کنمو مثلا چون برنامه نویس بودم. وقتم رو تا آخر تابستون سال دوم تلف کرده بود، بدون اینکه ازم کدی و یا اثباتی بخواد. اصلا نمی خواست، چون طبق پروژه مخفی که یعقوبی با ایمان دهقان دانشجوی ارشد زاهدی فرزند رئیس IT شاهرود ترتیب داده بود اگر هم نیازی در این رابطه داشتند رو برآورده کرده بودن. زاهدی هرچند وقت یکبار میگفت خیلی خوب بود که دهقان بجای من دانشجوی دکتریش میبودو مثلا اگر مصاحبه دکتری میشد اون میرفتو دنبال اسم دهقان اینطوری میگشت: دهقان دهقان دهقان.. من تنها دانشجوی دکتری زاهدی بودم که اینطوری زیر دست یعقوبی و خودش گیر کرده بودم.....

اون روزی که زاهدی به اسم ویرایش رساله ام داشت داورها رو انتخاب میکرد، وقتی گفت حسن پور داورم باشه. همون جا هم گفت که خوبی حسن پور اینه که تصمیمش فقط مربوط به همون جلسه دفاعم میشه. در صورتی که همون هم دروغ بود. حسن پور بعد از داد اولش رفت سمت عکس هایی که قبلا تو پروپزال گذاشته بودم. فکر نمیکردم که داد دومش عکس های پروپزالی باشه که قبلا داورش خودش بوده و حالا این بار میخواد داد بزنه، چون سر جلسه قبلی یادش رفته بوده داد بزنه.... حسن پور داد دوم رو که زد من تک سیلابی بازم جوابشو دادمو صادقانه گفتم این عکس رو آوردم چون خوشگل بود. حسن پور دوباره اومد داد بزنه. زاهدی بلافاصله اومد به کمک حسن پور و گفت: ما تا حالا کسی مثل تو نداشته ایم که این ادبیاتش باشه؛ یعنی تذکر داد که من رفتارم رو درست کنم. بعد حسن پور اومد داد سوم رو بزنه که این بار زاهدی بهم دستور داد که برو بیرون. زاهدی گفت برو بیرون و من از خداخواسته. تمام مدت خدا خدا میکردم کاش بهونه ای برای بیرون رفتن از جلسه میداشتم که حالا خود زاهدی بیرونم کرده بود. در واقع زاهدی برای اینکه حسن پور بیشتر داد نزنه و گلو پاره نکنه، از سر دلسوزی بابت این مرد خدا منو بیرون کرده بودو دلش برا من هم اصلا نسوخته بود. اصلا کودک درونش گذاشته بود که خوب ازم انتقام گرفته بشه.... بعد از رفتن من از جلسه، حسن پور گفته بود که نمره نمیده. مروی و حسین مومنی هم به جهت رعایت احترام و ادب استاد تمام به ترتیب 12 و 14 داده بودند. اتفاقا استاد مشاورم هم علی اکبر پویان، مثل پروپزالم، سر جلسه نیومده بود. کلا جمع زدن، جمع نمره من شد: 13. 13 شد و من رد شده بودم (این ها فرضهای آدم موثقی هست). کلی منت سرم نهادندو گفتن این بدبخت هی اومده هی رفته و هی دود ماشین تو کله اش رفته. بنابراین، در نهایت به زور دلشون سوختو گفتن مشروط براینکه من هر سه نفرشون رو راضی کنم و مشروط بر اخذ تاییدیه اصلاح از هر سه تا داورا، من 15 رو بگیرمو تموم شه بره دیگه...

دیگه اینکه سر جلسه دفاعم محمد عبدالهی اومده بود (گمونم حسینی بهش گفته بود که اکیدا سر جلسه دفاع من حاضر بشه). این همونی بود که فحشِ فحش رو با همکاری آقای حسینی بهم داده بود، بارها. یک بار جلو همین خانوم رحیمی که میگن الگوم قرارش بدم عبدالهی حرف عادیش این بود که با خودمون گفتیم «اوه این زن رئیس اومد. اون هم چه زنی...» به بی ادبی. که حتی خانوم رحیمی ناراحت شدو من ترجمه کردم. یا اون دفعه روز دفاعم اومده ام، این مثل مضطرب ها میپره و خودآگاهو ناخودآگاه میگه سلام، خوش اومدین! انگار من مهمان دانشگاه هستم و این میزبانه. همه اش هی حواسش نیست که داره توهین میکنه. باید فرض کنی از سر اضطرابه! گاهی میگم حسادته. بیخود مورد حسادتشون بودم. همین حسینی با عبدالهی روز چندم دانشگاه که بودم یک ارائه HMM میخواست حسینی بده به من نگفته بودن. همون روز باید انصراف از تحصیلم رو میدادم. چون همین زاهدی تکلیف من رو روشن نکرده بود که باید از چند نفر مرد تو دانشگاه حساب میبردمو مورد علاقه و تاییدشون واقع میشدم! گاهی ذهنم درگیر میشه که کلا مگر چند نفر هم دوره دکتری داشتم که ازشون این تعداد به این سبک بخوان باهام رفتاری داشته باشن. البته ناگفته نماند که در طول دوره دکتریم 99% خانوما دوستم داشتن و باوجودی که حتی ازشون انتظار نداشتم که منو بشناسن رفتارشون خیلی دوستانه بود. در کل جلسه دفاع دکتریم فقط من زن بودم. خانوم مشایخی که هم سن خودم هم بودو داور پروپزالم هم بود رو زاهدی نخواست بیاد. به جاش مروی اومد که رشته اش برق بودو از نظر بی ادبی در حد کماری کوچک بود. باوجودی که استاد دانشگاه شاهرود بود، ولی اساسا مشهدی بود و هیچ بعید نبود که دوست و آشنای خاندان کماری پارتی کلفت باشه. اصلا چه بسا جلسه رو همین حسین مروی متشنج کرده بود. به هرحال هرچی که بود هیچ طور قرار نبود به من نمره بیشتر از 15 داده بشه...


وقتی ترامپ سخنرانیشو داشت میکرد کلی آدم اونطرف ایستاده بودن خوشگل که اون سخنرانیش تموم شه بیاد اینطرف. ترامپ هم خیلی بی ادبانه رفت سمتشون. زشتی رفتار ترامپ وقتی معلوم میشد که کسی منتظرش نایستاده باشه. ولی کلی آدم به عنوان ساختار سیاسی ترامپ تعریف شده بودن که خوشگل اونطرف منتظر این باشن. من هم بعد از جلسه دفاعم که زاهدی کرده بودم بیرون همه اش داشتم به طرز قرار گرفتن دستام فکر میکردم. با خودم میگفتم دستام رو بگذارم کنارم. پشت سرم نگذارمو .... با خودم میگفتم لبخند، لبخند یادت نره و از این کارا که یکی دو ساعت باید منتظر میموندو برای رعایت ادب انجام میداد... تکلیف ادب ماها زیاده دیگه. یکیش هم اینطوری بود که اینو به مرور در دوران مدارسو دانشگاه پشت دفتر سعی کرده بودن خوب یادمون بدن....