بعد از n سال دانشجویی من مثلا سال های 91 اینا حس کردم چیز خیلی بدتری که راه افتاده تو دانشگاه ها پرونده سازی و سوءپیشینه درست کردن همکار برای همکار و دانشجوست. البته این رو فقط من نمیگم. اون روز کتاب استاد جغرافی بابام رو هم میخوندم توش اشاره کرده بود. مثلا گفته که دانشجو داشتم فقط در عضوهیات علمی کردنش من یک نفر موافق بودم و کلی براش زحمت کشیدم تا قبولش کنن. بعد همینطوری الکی سر یک ماجرای مسخره ای حالا که مدیرگروه شده دشمنم شده.
برای من هم همین اتفاق در این چند سال افتاد. من بعد از این همه سال حتی یک پرونده مزاحمت تلفنی برای یک نفر درست نکرده ام. حتی باوجودی که مثلا طرف از سمت همین اساتید دانشگاه اجیر این کار شده بود. ولی چند سال پیش چند نفری رئیس و مهندس ناظر و این جور چیزا برام پرونده درست کردندو هی دستاشونو مالیدن به هم که انگار چی کار کرده اند (شرح ماجراش اول وبلاگ اومده).
خلاصه اون موقع که پایم به دادگاه (!) باز شد، همین طوری رد میشدمو سوال که میپرسیدم از بس کارمندای دادگاه هم از این مسیر پرونده سازی به اسم مزاحمت تلفنی طی طریق کرده بودن که قشنگ بلد بودن راهنماییم کنندو جزو سوابق شغلیشون محسوب میشد (!)
چند سال پیش همزمان با دادگاه رفتنم من تازه دانشجوی دکتری بودم. استادم جوان تر به نظر میرسید و کلی انرژی داشت برای اینکه از کار دانشجوها همکاری درست بشه. ولی متاسفانه یک بی ادب که سالها دانشجوهای زیادی زیر دستش افتاده بودن شده بود سردانشجوی دکتریش و استادم هم بورسش کرده بود. طرف برادرش رشته ش کامپیوتر بود و آموزشگاه کامپیوتر داشتن. چندین دانشجوی ارشد داشت و حالا فقط کمی فاصله داشت تا این که دانشجوی دکتری هم بهش بدن. بعد از اینا بود که باوجودی که انگار قصد موندن ایران رو داشتو ولی کمتر از کیف چرمی زیر بغلش رو توهین میدونست. همین این، به خاطر مثلا کیفمو کفشم و چیزای ظاهری از این قبیل با من لج افتاده بود. اصلا عقل انگار عقل استاد جماعت به چشمشه. همین الآن من بهترین لباس هایم رو گذاشته م برای این که جلو این اساتیدو روزنامه نگارا و این ها بپوشم. ولی بازم بی ادبن و ظاهر بین. اصلا کار به باطن طرف ندارن.
خلاصه این بابا مخصوصا هم که فهمیده بود من از کارش بعدا احتمال زیاد در جایی به جز دانشگاه استفاده میکنم، بدتر شده بود. طوری که میگفت من به کسی که بهم سودی نمی رسونه سودی نمیرسونم. البته سود مد نظرش رو هم باید ترجمه میکردی. چون به خیال خودش خیلی زرنگ بود. ادا در میورد اسم من رو تو مقاله ت ننویس چون من آدم مهم هستم و اسمت کنار اسم من نباید باشه. سعی میکرد کلا چیزی به اسم نمک نگیره تا اون جمله ش ترجمه بشه اقلا. البته چون دهه شصتی بود مثل خودم باز صد رحمت بهش. الآن که دهه هفتادی ها (نه همه شون) زحمت گفتن همین رو هم نمیدن. با این وجود استادم تمام قد پشتش ایستاده بود، و البته بی ادب نه خود را داشت بد، بلکه آتش در همه آفاق زد. اون همین طوری بود. اصلا استادم رو با تمام ایده هاش نابود کرد. استادم آخرش که همه مهره هاش رو گذاشته بود تو لونه این یک دانه پسر، از ناامیدی اصلا زد سایت آزمایشگاه رو تعطیل کرد و همون یک انرژی هم که سرجلسه میومد تو هفته میذاشت رو دیگه نذاشت. ما هم زن و عن بودیم که مستحق سوءتفاهم هایی که این مردهای بی ادب درست میکنن. کاری از دستمون برنمیومد به جز اینکه کلاه خودمونو محکم نگه داریم