آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

با چادر حضرت زهرا، مهندس یا خانه دار؟!

اخبار گفت پس از آزمون وکلا از وکیلهای محترم مصاحبه میگیریم و برای حفظ حقوق وکلا جلوی دوربین و میکروفن این کار را میکنیم! این رو یک مرد با ریش و پشم کامل گفت که حتی گفته باشه نظام اسلامی کاملا لازم الاجراست! همان روز من برا مصاحبه رفته بودم تهران. برای یک نفر در کل کشور و با فقط یک مدرک دکتری و پس از آزمون، برای بار دوم حضور یافته بودم. عکسهایم را در پرونده دیدم و گفتم کی اینها را از من گرفتن؟!

هرجا میرفتم دوربین بود. مصاحبه گر دکترای روانشناسی داشت و پس از سالها کسی بهم هی خانوم دکتر (!) میگفت. جلوی دوربین کل زندگیم رو گذاشتم وسط! بعد هم حرف به غده صنوبری رسید و در دفاع از یافته های علمی چون سخن روانشناس به دکارت قرن 18-19 و پس از آن رسید دفاع کردم و گفتم درباره غده صنوبری میتوان مقاله داد و هیچ لزومی بر تقابل نیست!

پس از آن وارد مرحله مصاحبه حضوری شدم. حدود 6-7 مرد گنده روبروی من جلوی دوربین و میکروفن نشستن. هرکسی در حد توان از من سوال میکرد. این سوالات شامل همه گونه مواردی میشد که در نهایت منجر به رد کردنم شود! پس از مصاحبه طولانی با دهان کف کرده نوبت رسید به مرد آخر! مرد آخر گفت نقطه ضعف تو چیست؟ گفتم پله و امکانات؛ هیچ کس قبل از من پله ای نگذاشت و من تمام مدت مجبور بودم از پله هایی که خودم گذاشته بودم بالا بروم. امکانات و ابزار نداشتم و این نقطه ضعف من بود. اما آن مرد چیز دیگری میخواست!

مرد گفت، نه در محیط کار چی؟

پرسید و پرسید و من رسیدم به اینجا که اگر خواسته ها در محیط کار در حد فساد باشد انجام نمیدهم.

مرد مصر بود و هربار هم من تکرار میکردم و میگفتم اگر نامتعارف باشد و فساد باشد انجام نمیدهم!

پس از مصاحبه، دختری که لازم است ویژگی های او را بعدا توصیف کنم گفت چقدر مصاحبه ات طولانی شد!

این دختر ذاتا مشهدی بود. خاندان او را قبلا در محله نزدیکی خود در همسایگی دیده بودم. من وقتی اومدم قبل از من یک ساکن تهران دعوت کرده بودن و یکسره اسم او را می آوردن!

آن ساکن تهران 18 سال بود که ساکن شده بود. در اتاقی جداگانه دختر مشهدی باید از او میپرسید که تهرانی است و یا خیر و او باید صحت و سقم تهرانی بودن او را میسنجید!

در این اتاق نه دوربینی در کار بود و نه میکروفنی. اسم این اتاق را گذاشته بودن اتاق مدارک!

بین دو مصاحبه که من دهانی تازه میکردم از این دختر میپرسیدن که چند سال ساکن تهران است؟ دلیل مهاجرت آنها به تهران چیست؟ و هر آنچه که ممکن بود شواهد بیشتری از اصالت تهرانی بودن دختر به آنها بدهند مدرک محسوب میشد!

همه اینها در حالی است که بومی بودن تهران نداریم و گفته ان که حق برابر برای همه رشته هایی که تک در کل کشور میپذیرن وجود دارد!

آری، این بود مصاحبه تمام شده من پس از مراجعات فراوان و ارائه مدارک بسیار در یک رقابت کاملا (!) برابر (!)

پس از مصاحبه خودم را به ایستگاه قطار رساندم. پیرزنی که عازم قم و زیارت حضرت معصومه بود گفت چادر حضرت زهرا بر تن کنم! گفت که پهلوی چادر را از سر ما زنان درآورد تا ماها را کلفت کند! او فقط خود را مهندس معرفی کرد و رفت!

بابا حضرت زهرا اصلا چادر نداشت! تاریخ بخونید! پوشش زنان آن زمان با چادری که امروزه خانم‌های ایرانی سر می‌کنند متفاوت بوده. آن بز مو سیاه باید خودش رو چند تا میکرده که زنان زمان پیامبر چادرمشکی های امروزی رو بپوشن که امروز بعد از چند دهه انقلاب تازه رنگ مشکیش رو نماد بورسی شگویا تولید کرده؟! هنوز که هنوزه چادرمشکی های ما رنگ وارداتی ژاپنی ها رو دارن!

پس از او زن چاقی آمد بالای سرم و تمام مدت با گوشی طوری حرف میزد گویی قرار است خود را روی من بیندازد! به نظر ماموری بود و در سیلاب جاسوسان در ایران و تهران سهمی داشت!

او را نیز تحمل کرده و سوار قطار شدم! مشقت سوار شدن به قطار زیاد بود. برخی مسافران قم با مسافران مشهد قاطی شده بودن و این وسط دختری که یکسره خود را جای نگهبان مهسا امینی تصور میکرد یک مشت به شکم بنده وارد کرد و به این ترتیب توانست نقش گیت را بازی کرده و شناسنامه ام را مشاهده کند!

وارد کوپه قطار که شدم جو قدری خانوادگی تر بود. حتی شاهد خواستگاری دو دختر دهه هفتادی هم شدم. البته، اینها خود را خارج از منطقه خطر تصور کرده و بدون مجوز بدون روسری هرجای قطار که میخواستند میرفتند. راحت بودن، زمانی با چادر و الآن بدون چادر!

یکی از آنها تا داستان خود را تعریف کردم گفت که مهاجرت به کشورهای خارج کنم و هی به اساتید مختلف پیام و ایمیل بدهم!

گفتم که این کار را سالهاست دارم میکنم و کسی جوابم را نمیدهد!

گفت بیا تهران! چقدر میخواستن در مصاحبه آزمون استخدامی به تو بدهند؟! گفتم حداقل حقوق کارمند هفت میلیونه!

گفت اینجا سالندار داریم حقوقش 10 میلیونه. کار خاصی هم انجام نمیده. فقط 4 تا میز پاک میکنه و به مهمانها خوش آمد میگه!

خودش هم هر دو ماه می آمد تهران. در جایی با زنی به اسم زندایی زندگی میکرد که آنقدر حق داشت که دست به یخچال بزند که حالا که داشت به خانه برمیگشت میخواست در اولین اقدام یخچال خانه را بغل کند!

او راحتی نداشت. با اینکه بدون روسری هر جای قطار قدم برمیداشت، موقع خواب روی تخت قطار حتی حاضر نشد کفش هایش را دربیاورد!

پای انسان قلب دوم اوست و این برایم آن شب عجیب بود!

حال برسیم به آن پیرزن. پیرزن مهندس با توسل به چادر حضرت زهرا توانسته بود پهلوی را از ایران بیرون کند! حال نوبت من بود که چادر بر سر کنم تا پهلوی به خواسته خود نتواند برسد که همانا کلفت کردن من بود!

آیا این گزاره ها واقعا درسته؟!

مگر نه اینکه هرجا و در هر فرمی از شغل مادران ما که چادر حضرت زهرا بر سر کردن میپرسن شغل؟! میگیم خانه دار!

مگر نه اینکه خانه داری تعریف عام کلفتی است؟! آنها که چادر حضرت زهرا بر سر کردن ولی امروز دست هایشان بوی پیاز سرخ کرده میدهد و حتی بیشتر از یک خانه دار کلفتی کرده ان، چه گیرشان آمد؟!

من آیا احمق نیستم که با دیدن اینها بخواهم آن چادر سیاه را بر سر کنم تا بتوانم آمریکا را از ایران بیرون کنم؟!

الآن بسیاری از زنها که حقوقشان توسط جامعه و خانواده ضایع شده است، با همان پنج تا بچه ای که زاییده ان راهی هتل ها میشوند تا در ازای کار مشقت آور خانه داری هتل پولی بدست بیاورند تا هرچه فرزندانشان خواست برایشان تامین کنند!

کارشان سخت است. مدیرهایی در سلسله مراتب بالا دارن که هرکدام به خود اجازه بی ادبی و گستاخی میدهند و آن را به پایین خود انتساب میدهد. میتوانن حقوق اضافه کار ندهند. میتوانن سالها از آدم کار کارگری بکشن و بیمه مسخره تامین اجتماعی بهشون ندهند. میتوانند حتی حقوق آدم را ندهند. با بچه دو ساله فقط دو روز در ماه حق مرخصی داشته باشی و آن مرخصی هم استعلاجی باشد! روز مادر به مدیر هتل پول جمع کنی که هدیه سکه روز زن بدهی و بگویی این یکی از قبلی بهتر بود چون چشم هیییز نداشت! چون مثلا بهت حقوق اضافه کار هم داده و حتی تا روز مادر یک دختر بدبخت بیچاره هم اضافه کرده که بدون حقوق و به اسم آموزش بیاد کار کنه و پولش هم بهش ندن!

سال 92 این رویا رو مطرح کردن که زنان خانه دار هم برای هر زایمان 9 ماه حقوق دولتی دریافت کنند! گفتن این با در عمل خیییییییلی فاصله داره! بدبخت داره تو این آلودگی هوا در حد خودکشی کار میکنه و خوشحالیش مرخصی استعلاجیه که فقط یک و نیم روز در ماه داده میشه! اونم برای کی؟

نگاه میکنی هتل چهار ستاره یک مشتری داره بلاگره (منو نمیگه، من کجا از کسی پول گرفتم آخر؟!)، یک مشتریش طرف قرارداد خلبان ها میشه و یک دسته هم عجیبه که دانشگاهی ها هستن!

خانه دار بیچاره، اگر زن شوهر دار باشه که میتونه حق طلاق داشته باشه و اگر شاغل در ساختار فرمال باشه که حق اخراجش با هر اربابیه که رافت میفرماین و حقوق ایشان را مرحمت مینمایند!

بعد از رفتن او

راستشو بخواین برای حضرت زهرا خیلی یادم نمیاد که غصه خورده باشم. الآن هرچی فکر میکنم میبینم برای مصیبت مثلا امام حسین مطلب زیاد بوده، ولی برای حضرت زهرا که شهید هم هست، نه. جوان هم بوده دیگه. ضمنا اینطور هم نبوده که مثلا شهادتش جلوی چشم کلی آدم باشه، و یا مثلا کلی آدم درگیر قضیه بشن. در مورد بعضی شهادت ها، به نظر من باید بگیم، وای نوه اش؟ یکی از اونا سردار سلیمانی بود. در مورد حضرت زهرا هم باید بگی نسل های بعد از اون؟ حق اونا!

ذکر مصیبتی هست که در اون اشاره میکنه به گریه امام زمان برای مادر، زهرا:

علامه بحر العلوم از علمای بزرگی که سابقه تشرف به محضر امام حسن عسگری (ع) رو زیاد داشتن، روزی در شهادت حضرت زهرا میرن سامرا. میبینن روز شهادته، و دریغ از نصب یک پارچه که اقلا نشون بده در فقدان کسی غم زده ای هست. با خودش میگه یک سر هم برم سرداب مقدسو بعد برم خانه. اونجا با خودش فکر میکنه که مرجع تقلید شیعیانی که باش، ولی یه امشبو ذکر مصیبت مادر امام زمان بکنو روضه بخوان.

این علامه مثل من بوده، فوقش یک سلامی با تمام وجود به حضرت زهرا میکنه: السلام علیک ایتها صدیقه شهیده ...

این سلامو با تمام وجودش میگه و یک دفعه با گوش سر صدایی از سرداب میشنوه:

"وا اماه وا اماه" حزینی در فضای سرداب طنین انداز شد. نگاه کردم و دیدم مولایم امام زمان (ع) عمامه از سربرداشته و سر را برهنه کرده است. بر سر و سینه میزند، در حالی که ناله میزند: مادر جوانم زهرا! مادر جوانم زهرا!

وقتی حضرت از عزاداری فارغ شدند، به نام علامه را صدا زدند و گفتند: سید بحرالعلوم سلام من رو به شیعیانم برسان و از قول من به آنها بگو هرجا که روضه مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها باشد، اولین گریه کن آن محفل من هستم.


بعدا اضافه کرد: نوشتم "ام" (مادر)، یاد آیه قرآن افتادم که میگه: فامه هاویه1. در روزی که قیامت و محشر میشه. بعضیا که کفه ترازوی اعمالشون سبکه، مادرشون قعر جهنمه. البته، مشخصه که اونی که کفه ترازوی اعمال نیکش سنگینه ساکن بهشته. آدم میگه وای برکسیکه مادرش هاویه است. مادرش آتش سخت سوزنده است. این البته، کاملا جدای از قضیه انسان هاست. موضوع اینه که بعضیا آدم نیستن؛ هیزم جهنمن.


_________________________________

1- سوره قارعه آیه 9