آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دوست من، ویندوز

مجله شبکه رو گرفته ام. شاید این مجله، یکی از تنها مجلات مرتبط با کامپیوتری باشه که به یمن کاملا وارداتی بودن محصولاتش و به امداد «نهاد کتابخانه های ملی» بعد از 21 سال انتشار در ایران هنوز پابرجاست و البته که حرفی برای گفتن نداره، چون همه اش ترجمه است. اصلا این شماره اش بقدری روی ترجمه، اون هم سر فقط یک موضوع ویندوز 2019 تاکید کرده بود که دیگه خودش دیدگاه داده بود: استخدام شده ایم. دیگه نوشته بود که نه حتی خودش، بلکه وزیر کشورو دوستان و اینا استخدام شرکتهای جمع آوری داده ای مثل گوگلو فیس بوکو  میکروسافت و اینا هستیم.

اصلا بعد از این دیدگاه دریغ از یک ایرانیزه دیگه ای تو این مجله، به جز خود صفحه اختصاصی به نهاد کتابخانه های عمومی! یعنی پولش رو هم از خود همین نهاد میگیره ها! ولی ناراحته. اصلا بقدری ناراضیه که فقط ترجیح داده خیلی خوشگل بعد از کلی صفحه تبلیغات از محصولات وارداتی اصیل، و گرفتن پول چاپ از بیت المال، باز هم ترجمه کنه. چرا؟! چون فکر میکنه که استخدام شده!

حالا من مونده ام، اون ایرانی هایی که قدیم و قرن ها قبل از ما ایرانی ها به دنیا اومدن، اگر فکر این روزهای ماها رو میکردند، باز هم حاضر بودن مطلبی رو ترجمه کنند و یا واردات کنن؟! مثلا همین مولانا که هی ترکیه میگه نه، متعلق به کشورشه، و یا همین فردوسی که ما مشهدی ها میگیم متعلق به ماست؟

کوتاهی های خودمونو به پای گوگل و بایدو نذاریم.

راه حل شیطان سلطان به جمع کردن فوتبال ایران

این روزا بازار فوتبال داغ داغ شده. جوونا تو خونه هاشون نشسته اندو تعداد گل های خورده شده به تیم مورد علاقه شون حسابی اونا رو سرجاشون میخکوب کرده. اما برای متزلزل کردن این اوضاع شما چه راهی پیشنهاد میدین؟

خب پس همراه باشید تا پیشنهاد بدم. اول به یک تیم فوتبال چند بار شکست خورده نیاز داریم. ترجیحا از اون تیم های خودجوش باشه که تاحالا تونسته نه 11 نفر، بلکه یک 7-8 نفری پایه دور خودش جمع کنه. این ها اصلی ترین مهره های کار ما هستن. بعد باید سردسته این ها رو در این شرایط بد اقتصادی به فقط 100هزار تومن تشویق کنیم. دقت کنید، 100هزار تومن جواب میده، پس خیلی لازم نیست کیسه شل کنید. یکی ازون تریپ سیاه ها خوبه. بعد که پیداش کردین، باید باهم بشینیمو صبر کنیم تا بین دو نیمه یکی از هیجان انگیزترین فوتبال های کشور قرار بگیرن. ترجیحا از اون نیمه هایی انتخاب کنید که خیلی ریسکیه. چون کارتون راحت تر و بهتر جواب میده. اون موقع به سردسته شون پیشنهاد میدیم که در ازای 100هزار تومن کاری برامون انجام بده. دقت کنید این وسط زنها اصلا نقشی ندارن، و بلکه حتی نقششون منفی هم هست. جمع باید کاملا مردونه باشه.

اون جا باید چیزی به مهره اصلی و حتی چند نفر نزدیک به اون یاد بدیم. اول باید ازش درباره تعداد شکستهاش و گذشته اش سوال کنیم. یعنی باید اول ازش اقرار بگیریم. مثلا بپرسیم تا حالا چند تا بازی ترتیب داده ای؟ لازم نیست ازش بپرسیم تا حالا چند بازی شکست خورده ای؟ بعد همون وسط بازی هیجان انگیز باید بهش یاد بدیم که ارزش تخم مرغ های تو سبد هر تیم به تعداد گل های زده و خورده اش نیست، بلکه در دنیا تیم ها رو با تعداد محفلی که تونسته ان دور خودشون جمع کنن میسنجن. پس ارزش گل زده شده و یا گل خورده شده پیش ما خیلی بالا نیست، بلکه اینکه یک تیم چقدر از گل خوردن ممانعت کرده حتی مهم تره. در شرایط بازی مثلا نگاه میکنیم که کدوم تیم این کار رو بیشتر درست انجام داده. اگر مثلا میخوایم تیم ایران رو بزنیم و اتفاقا اون بیشترین مقاومت رو در برابر گل نشون داده مسلما باید دست بذاریم روی دروازه بانش.

حالا باید به بازیکن تیم شکست خورده ارزش تماشاچی رو نشون بدیم. باید بهش یاد بدیم که برای تخریب دروازه بان، چطوری یک تماشاچی میتونه خیلی موثر واقع بشه. اون رو جای یک تماشاچی قرار میدیم و به عنوان کسیکه از دروازه بان هیجاناتش به غلیان افتاده ازش به عنوان مهره موثر استفاده میکنیم.

بعد از خواهر، شوهرش؟

گاهی اوقات تکرار لحظه های قدیمی آهنگ خوبی دارن؛ آهنگ تداوم امنیت. اما، برای این دنیا که محل گذره، گذشت زمان همیشه معنی خوبی نداشته. زمان بالاخره میگذره. همونطور که از قدیم زندگی من در کنار برادرام گذشتو حالا به نقطه ای رسیده که ازشون یک هشدار برام مونده.

قدیم ندیما، و حتی حالا، خواهر ممکن بود ازم کتک بخوره. حالا سوال برام پیش اومده خواستگارش رو هم بزنم؟ کی میخواد شوهر آینده خواهرم رو بزنه؟! اگر نزنمش، شاید باید مثل اون یکی زن برادرم رسما بیرونش کنم! اگر من این کار رو نکنم، پس کی این کار رو بکنه؟! بالاخره که باید از یکی حساب ببره

فقط دیجیکالا کپی شده، بقیه همه اصلن

این دانشجوهای دانشگاه شریفو امیرکبیر تمومی ندارن. هرکدومشون هم مخصوصا اگر خارج باشن، یک وبلاگ با اسم و فامیل شخصیشون دارن که توی اون حتما یکی از قابل قیاس بودن کافه بازار با بازار آی تی مثلا کشورشون کانادا گفته ان و یا اضافه تر در مورد شبه استارتاپ ها اضافه کرده اند که میاندو از دیجیکالا کپی میکنن.

زمان ما که درس میخوندیم اینطوری نبود. یک مسابقات ACM بود که همه دانشجویان ایرانی رشته کامپیوتر به توافق رسیده بودن سرش باهم رقابت کنن. حالا نه، فقط کافه بازار مهمه. اصلا این شریفی ها یک مسابقه ACM میذارن، روی اون بادکنک هاش عکس برند کافه بازاره. اصلا یا همین کافه بازار و دوستان باشن یا هیچکی دیگه نباشه. نمیان مثلا یکی از این دانشجوها رو موظف کنن که بررسی کنه این کافه بازار و دیجیکالا اومدن چقدر استارتاپ های دیگه رو نابود کردندو جارو کردند و رفتن. دانشجو الآن میاد وظیفه تخصصی میذاره که چمیدونم فلان قدر آنتی ویروس تو دنیا رو ارزیابی کرده و آخر سر به نظر اتریشی ها اصل تر در اومده، ولی ندیده ام کسی بیاد از این استارتاپ ها مقایسه کنه و مزایا، معایب، فرصت ها و تهدیدهاشون رو بسنجه.

بعد حالا این ماییم. حالا آمریکایی ها. یک بیت کوین اومد و یک مدت قیمت ها هی با چیزی مثل سفته بازی بالا و پایین شد (هنوز هم). الآن برید ببینید دانشجوی آمریکایی تز مینویسه سر همین یک مورد که تحقیق کرده باشن چقدر از قیمت هایی که بیت کوین میگیره بازیه. بعد اون وقت این فارغ التحصیلای ما تمومی ندارن که فقط از مزایا و خوبی های بی حد و اندازه کافه بازار و دیجیکالا بگندو کسایی مثل ماها رو که ازشون ضربه خورده ایم و متفرق شده ایم رو به پیش داوری متهم کنن.

کرمان، شهر آفتاب سوزان

خواهر وقتی از کرمان برگشت کمی صورتش ورم داشت. حتی میگفت که روز سوم کلا ورم واضحی پیدا کرده بود. میگفت اگر میدونسته که کرمان در حد اهواز گرمه و رطوبت هم نداره اصلا نمیرفت.

مردم کرمان همه از این آفتاب سیاهن، و همه در خونه هاشون چپیدن. زن های کرمانی زنهای خوبی هستن، ولی مردانشون نه. اصلا شاید از خوبی بیش از حد این زنهاست که مردانشون خوب نیستن. مردها اغلب معتادن. مثلا میری دستشویی هتل دو ستاره، بوی گوه اعتیاد از دستشویی طبقه بالا میره زیر دماغت.

کرمان انگار ویتنام بعد از جنگه. هتل هاش با اعتماد به نفس بالا، خدمات و سرویس های ضعیفی دارن که بدن. ولی در عوض پول خوبی میگرن. یک هتل دو ستاره پر از سوسکه. اصلا از عمد خدمات نمیدن، شاید. مثلا میری آدرس از مسئول هتل بپرسی، آدرس رو اشتباه میده. بعد روز آخر که کلی پول گذاشتی تو دستش و دوباره که آدرس پرسیدی، تازه اونموقع یک نقشه بهت میده، البته همراه با یک آدرس اشتباه.

روی جعبه های خرمایی که دستت هست، معمولا نوشته خرمای مضافتی بم. وقتی کرمان میری انتظار داری پر باشه از جعبه های چپه چپه خرما روی هم. ول اینطور نیست. به جاش پر هست از ذغال. برای اینکه مردمش خفن معتادن. توریست ها شاید به خاطر خاطره خرماشون به کرمان هم سرمیزنن. شهر کرمان پر از توریسته.

و توریست نماهایی که از شیراز به اونجا سرمیزنن، یکسره از اعتیاد مردان و وضع شهر عکس میگیرن. خواهر میگفت پوزشون پره. مثلا توریست نماهه رو میبینی که از تو بازار خوشگل میوه و تره بار کرمان، فقط رفته اونجایی رو عکس بگیره که مثلا هندونه افتاده تو جوب. بعد بهش لبخند میزنی و با پوز پر نگات میکنه :| توریست نماها از مغازه دار سوپرمارکتی عکس میگرن که با دهن باز ناشی از اعتیاد وسط مغازه اش ایستاده.

اطراف کرمان پر از بزرگراهه، حتی بزرگراه های 5 بانده. کلی راه و شهرسازی روی این شهر کار کرده، و اصلا باورت نمیشه شهر به این کوچکی مثلا 5 تا پل داشته باشه. اما کرمان از سمت شرق با سیستان فقیره و از سمت راست با بندرعباس. شیراز هم که دیگه نه تهران میشه و نه مشهد. وقتی میخوای یک شهر و یا یک کشور رو بررسی کنی باید همسایه هاش رو بررسی کنی. کرمان هم ازین قاعده مستثنی نیست.