باران آمد، بله. ولی در هر بارانی قبل و بعدش برای من حکمت خفگی ناشی از بوی چوب سوخته و عطر بنزین و گازوئیل هست. من آرام ندارم در این اتاق دربسته. گاهی صبح که میشه مجبورم دیگه پنجره رو باز نکنم و در عوض در اتاق رو باز کنم تا شاید از آن سمت خانه که به چوب های سوخته و بنزین ماشین خیابان متصل نیست کمی هوای تمیزتر وارد اتاق شود. این بجز در مملکتی که فساد اداری آن رو گرفته باشه، از کدام مملکت میتونه نشات گرفته باشه؟!!
به قول فرهنگیان جامعه ماها اگر چُس نبودیم که اون ها رفیق ما میموندند، نه این که حالا انقدر چُس بوده ایم که غرق گناه در بوی دودو گازوئیل طوری شده ایم که خدا بارانش رو میباره ولی همسایه حکمت میدونه و داره در شرایطش خفه مون میکنه.
بابای فقیر وقتی بچه اش به دنیا میاد بهش یک توپ میده که باهاش طوری بازی کنه که خلاقیتش زیاد بشه. ولی بابای پولدار به بچه ش میگه تو این جا وایسا ببین من چی کار میکنم. بعد بابای پولدار دوستش رو میبینه و از دور داد میزنه میلانی وایسا تا من بیام. بابای پولدار با اقتدار قدم میزنه و هیچ عجله ای نداره تا به میلانی برسه. بعد از کلی خرامان خرامان رفتن به میلانی میرسه و میگه میلانی تو چرا انقدر ناراحتی؟! امروز خیلی مسخره شده بودی وقتی یادت رفته بود شلوار کُردیت رو در بیاری! بابای فقیر یادش رفته بود به بچه ش بگه اگر امروز شلوار کردیت رو اشتباهی به جای شلوار مدرسه پوشیدی از اینی که فقیر هستی فقیرتر میشی. و تازه این اول ماجراست. بابای فقیر روی بچه ش کار میکنه تا مهندس بشه و دیگه کسی این طوری به شلوار کردیشون نخنده. ولی همین بابای پولدار که اتفاقا راننده تاکسی هست که تازه قسطهای ماشینش رو هم تموم کرده بچه مهندس فقیر رو استخدام میکنه که در نقش مهندس کشاورزی گلهای حیاط خونه ارثیه ش رو مرتب کنه.
بعد از چند سال که نشون دادم به اون ژورنال خارجی با ضریب تاثیر 7 به بالا که هنوز من زنده م و مقاله مینویسم، به مقاله م1 یک فرصت دیگه داد تا بازبینی بشه، ولی پسش گرفتم. اون موقع که مقاله رو داده بودم به علی ایزدی پور و حتی با کد (!) قبل از اینکه پولم رو بده و قبل از اینکه سرصدایی بشه از نتیجه کارم مطمئن نبودم که قابل اجرا باشه. ولی مدتیه که کارم رو تو مقاله دیگه ای که الآن دستم هست میبینم. این چینیه چقدر شبیه من نوشته2! فقط خروجی ها و مراجعش خیلی بیشتر از من بوده. من روزی که اون کدها رو مجبور کردم خروجیم بشن فقط هدفم این بود که کار انجام بشه و ذوق انجام کاری رو داشتم که داشت تموم میشد. اما خیانت ایزدی پور (!) فقط نبود. خیانت خیلی ها دخیل بود. قبل از این که اون مقاله رو به ژورنال خارجی بدم چند بار داده بودم کنفرانس و ژورنال های داخلی. اکیدا ژورنال ارتباطات دانشگاه شاهد مدنظرم هست. ازم خواست داور معرفی کنم و من هم مهدی نقیان فشارکی و اون یارو سامکن بود فکر کنم، معرفی کردم. مطمئنا مغز یک استاد دانشگاه به خروجی های کار میکشه. چرا اون ها کارم رو بی جواب گذاشتند شاید دلیلش رو باید در نظام فاسد مدیریتی ایران پیدا کنیم.
از 16 مقاله و کتابی که تا حالا به عنوان خروجی تحقیقاتم داده ام 10 تاش فارسیه. نوشتن کتاب و مقاله به زبان فارسی کاری بسیار اشتباه بوده تا حالا. زبان فارسی یک زبان مرده است. کسی افتخار نمیکنه به مقاله فارسی که نوشته شده. مطمئنا اون مقالات فارسی آخرین مقالات من به زبان فارسی بوده اند که منتشر شدند. وقتی چند نفر به کارهات بی توجهی کنن و اصلا بدتر دادگاهیت کنن و ردت کنن، البته که شاید به خودت شک کنی. ولی وقتی کارت رو تمیز و مرتب در قالب یک ژورنال خارجی ببینی میگی وه این کار به کار من میخوره. شاید اگر مقاله ای که داده ای رو چک کنی میبی خیلی شبیه کارخودت بوده پیش خودت به خودت افتخار میکنی.
جا داره از اون علیرضا شکیبا منش هم یک یادی بکنم که اون هم توی اون چند نفر تحلیل کننده بود. اون همه آدم (!) با اون همه رده و مقام و جایگاه همه اشتباه میکردندو تو بی تربیت بی بوته فقط درست میگفتی؟! بله، همین طور بوده. الآن مقاله ای که جلوم هست این رو داره نشون میده (!)
پ.ن: توضیح بیشتر اینکه من کلا کارم سال 2012 تمام شده بود. در سال 2014 مقاله ام رو آماده کرده بودم و به کنفرانس دانشگاه شریف دادم. بعد از اون تا سال 2015 مقاله م در دست ژورنال های داخلی بود. سال 2015 مقاله ای که نمیدونستم حالا باید چیکارش کنم رو دادم به ژورنال Information Fusion. اصلا برام مهم نبود که بعدش چی میشه چون من نبرده بودم. الآن بعد از حدود 3 سال که کارم رو میبینم تازه میفهمم که نوع ارائه اش ژورنال نبوده و کنفرانس بوده. البته اون ها حق نداشتن با من این کار رو بکنند. ولی خب شده دیگه. این یارو چینی هم مقاله اش رو داده به ژورنال sensors با ضریب تاثیر نهایتش 3. سال 2016 هم چاپ شده. هرطور نگاه کنید از نظر زمان ارائه کار من خیلی وقت بوده که تموم شده بود. البته از اون کار دوران ارشد من خیلی ها (!) از داخل و خارج دزدی ادبی کردند که خودم یکیشون رو مچش رو گرفتم. حقیقتش دلیل این کارشون رو نمی فهمم، چون من مقالاتم سطحشون همه ش هی در حد کنفرانس میشد و هیچکس هم ارجاع نمیداد به کارهام و اهمیتی هم نمیداد، ولی اون ها انگیزه شون ژورنال کردن کار بوده.
1- محتوای مقاله م درباره RFS based Information Filter بود
2- Cubature Information SMC-PHD for Multi-Target Tracking