آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

باران

باران آمد، بله. ولی در هر بارانی قبل و بعدش برای من حکمت خفگی ناشی از بوی چوب سوخته و عطر بنزین و گازوئیل هست. من آرام ندارم در این اتاق دربسته. گاهی صبح که میشه مجبورم دیگه پنجره رو باز نکنم و در عوض در اتاق رو باز کنم تا شاید از آن سمت خانه که به چوب های سوخته و بنزین ماشین خیابان متصل نیست کمی هوای تمیزتر وارد اتاق شود. این بجز در مملکتی که فساد اداری آن رو گرفته باشه، از کدام مملکت میتونه نشات گرفته باشه؟!!

به قول فرهنگیان جامعه ماها اگر چُس نبودیم که اون ها رفیق ما میموندند، نه این که حالا انقدر چُس بوده ایم که غرق گناه در بوی دودو گازوئیل طوری شده ایم که خدا بارانش رو میباره ولی همسایه حکمت میدونه و داره در شرایطش خفه مون میکنه.

بابای پولدار بابای فقیر

بابای فقیر وقتی بچه اش به دنیا میاد بهش یک توپ میده که باهاش طوری بازی کنه که خلاقیتش زیاد بشه. ولی بابای پولدار به بچه ش میگه تو این جا وایسا ببین من چی کار میکنم. بعد بابای پولدار دوستش رو میبینه و از دور داد میزنه میلانی وایسا تا من بیام. بابای پولدار با اقتدار قدم میزنه و هیچ عجله ای نداره تا به میلانی برسه. بعد از کلی خرامان خرامان رفتن به میلانی میرسه و میگه میلانی تو چرا انقدر ناراحتی؟! امروز خیلی مسخره شده بودی وقتی یادت رفته بود شلوار کُردیت رو در بیاری! بابای فقیر یادش رفته بود به بچه ش بگه اگر امروز شلوار کردیت رو اشتباهی به جای شلوار مدرسه پوشیدی از اینی که فقیر هستی فقیرتر میشی. و تازه این اول ماجراست. بابای فقیر روی بچه ش کار میکنه تا مهندس بشه و دیگه کسی این طوری به شلوار کردیشون نخنده. ولی همین بابای پولدار که اتفاقا راننده تاکسی هست که تازه قسطهای ماشینش رو هم تموم کرده بچه مهندس فقیر رو استخدام میکنه که در نقش مهندس کشاورزی گلهای حیاط خونه ارثیه ش رو مرتب کنه.

مقاله فراموش شده

بعد از چند سال که نشون دادم به اون ژورنال خارجی با ضریب تاثیر 7 به بالا که هنوز من زنده م و مقاله مینویسم، به مقاله م1 یک فرصت دیگه داد تا بازبینی بشه، ولی پسش گرفتم. اون موقع که مقاله رو داده بودم به علی ایزدی پور و حتی با کد (!) قبل از اینکه پولم رو بده و قبل از اینکه سرصدایی بشه از نتیجه کارم مطمئن نبودم که قابل اجرا باشه. ولی مدتیه که کارم رو تو مقاله دیگه ای که الآن دستم هست میبینم. این چینیه چقدر شبیه من نوشته2! فقط خروجی ها و مراجعش خیلی بیشتر از من بوده. من روزی که اون کدها رو مجبور کردم خروجیم بشن فقط هدفم این بود که کار انجام بشه و ذوق انجام کاری رو داشتم که داشت تموم میشد. اما خیانت ایزدی پور (!) فقط نبود. خیانت خیلی ها دخیل بود. قبل از این که اون مقاله رو به ژورنال خارجی بدم چند بار داده بودم کنفرانس و ژورنال های داخلی. اکیدا ژورنال ارتباطات دانشگاه شاهد مدنظرم هست. ازم خواست داور معرفی کنم و من هم مهدی نقیان فشارکی و اون یارو سامکن بود فکر کنم، معرفی کردم. مطمئنا مغز یک استاد دانشگاه به خروجی های کار میکشه. چرا اون ها کارم رو بی جواب گذاشتند شاید دلیلش رو باید در نظام فاسد مدیریتی ایران پیدا کنیم.

از 16 مقاله و کتابی که تا حالا به عنوان خروجی تحقیقاتم داده ام 10 تاش فارسیه. نوشتن کتاب و مقاله به زبان فارسی کاری بسیار اشتباه بوده تا حالا. زبان فارسی یک زبان مرده است. کسی افتخار نمیکنه به مقاله فارسی که نوشته شده. مطمئنا اون مقالات فارسی آخرین مقالات من به زبان فارسی بوده اند که منتشر شدند. وقتی چند نفر به کارهات بی توجهی کنن و اصلا بدتر دادگاهیت کنن و ردت کنن، البته که شاید به خودت شک کنی. ولی وقتی کارت رو تمیز و مرتب در قالب یک ژورنال خارجی ببینی میگی وه این کار به کار من میخوره. شاید اگر مقاله ای که داده ای رو چک کنی میبی خیلی شبیه کارخودت بوده پیش خودت به خودت افتخار میکنی.

جا داره از اون علیرضا شکیبا منش هم یک یادی بکنم که اون هم توی اون چند نفر تحلیل کننده بود. اون همه آدم (!) با اون همه رده و مقام و جایگاه همه اشتباه میکردندو تو بی تربیت بی بوته فقط درست میگفتی؟! بله، همین طور بوده. الآن مقاله ای که جلوم هست این رو داره نشون میده (!)


پ.ن: توضیح بیشتر اینکه من کلا کارم سال 2012 تمام شده بود. در سال 2014 مقاله ام رو آماده کرده بودم و به کنفرانس دانشگاه شریف دادم. بعد از اون تا سال 2015 مقاله م در دست ژورنال های داخلی بود. سال 2015 مقاله ای که نمیدونستم حالا باید چیکارش کنم رو دادم به ژورنال Information Fusion. اصلا برام مهم نبود که بعدش چی میشه چون من نبرده بودم. الآن بعد از حدود 3 سال که کارم رو میبینم تازه میفهمم که نوع ارائه اش ژورنال نبوده و کنفرانس بوده. البته اون ها حق نداشتن با من این کار رو بکنند. ولی خب شده دیگه. این یارو چینی هم مقاله اش رو داده به ژورنال sensors با ضریب تاثیر نهایتش 3. سال 2016 هم چاپ شده. هرطور نگاه کنید از نظر زمان ارائه کار من خیلی وقت بوده که تموم شده بود. البته از اون کار دوران ارشد من خیلی ها (!) از داخل و خارج دزدی ادبی کردند که خودم یکیشون رو مچش رو گرفتم. حقیقتش دلیل این کارشون رو نمی فهمم، چون من مقالاتم سطحشون همه ش هی در حد کنفرانس میشد و هیچکس هم ارجاع نمیداد به کارهام و اهمیتی هم نمیداد، ولی اون ها انگیزه شون ژورنال کردن کار بوده.


1- محتوای مقاله م درباره RFS based Information Filter بود

2- Cubature Information SMC-PHD for Multi-Target Tracking


شغل: آرایشگر، یا فروشنده لوازم آرایشی

نفسم گرفت، از بو عطر. عطر زده! اومده ام خونه خواهرم میگه لباسات رو دربیار با خودت بو عطر آورده ای خفه مون کردی! پنجره رو باز کردم بو جگرکیه قاطی گازوئیله. پسر بنگاه معاملاتی ماشین با چارچرخ بنزینیش در مسیر بنگاههای جای خونه مون هی میاد و هی میره. یارو برا خودش دو تا پورشه خریده برا روزهای زوج و فردش، برای زنش هم یکی. برای بچه ش هم یک چارچرخ خریده فعلا باهاش دور دور بازی کنه.

یکی از بهترین و پرتراکنش ترین شغلا تو ایران همین دو شغله: آرایشگری و فروشنده لوازم آرایشی. این روزا تبلیغ میبینم اونا که واقعا خانوادگی کار راه میندازن جمیعش مشاغلشونو حول این شغل چیده اند، مثلا این طوری:

اول خانوم و آقایی با کلاس از فامیل چند دوره آرایشگری vip برای عروس و داماد میگذرونه، بعد تبلیغ میکنن برا گرفتن عروس و داماد در طرح های طلایی و نقره ای. همه چیز از این جا شروع میشه و شغل های دیگه مثل کارواش ماشین عروس و گل فروشی و تالار عروسی با تخفیف به اون عروس و داماد این طوری پیشنهاد میشه. حتی تو همین زمینه میشه شغل پزشک خانواده رو هم این طوری تبلیغ کرد که پزشکی بشینه و فشار مخصوصا عروس خانوما رو که تو این روز معمولا میفته پایین و شایدم بالا بسنجه.

شغل بعدی اینه که مغازه لوازم آرایشی بزنی. یک دقیقه برین تو این مغازه و پول هایی که چپه چپه زن ها میدن به فروشنده رو ببینین میفهمین من چی میگم. یهو زنه میاد تو چندصدهزار تومن برا اون مدادای خاص خانوم فروشنده لوازم آرایشی پیشنهاد میده و خانوم فروشنده در مغازه 2 در 1 مترش از آسانسورش میره پایین تا یکی دو تا از مدادهای خاصش رو که همین الآن تموم کرده سریع بیاره بالا و فروش با چپه چپه پولهایی که بهش داده میشه ادامه پیدا کنه. خیلی خوبه دیگه. 30درصد پولهای خانوما صرف آرایشگر نشه صرف مداد، عطر و لوازم آرایشی و اینا میشه دیگه. خیلی هم عالی.

من تو رو میشناسم (2)

این یارو اداره مالیات قبل از اینکه برم اون جا زنگ زدم. فکر میکنید چی گفت؟ گفت من تو رو میشناسم. سه ساله چهار ساله 4 دفعه هر بار نهایتش من رو 10 دقیقه دیده میگه من تو رو میشناسم! (البته همین جمله رو باید به خودش همون جا میگفتم. من حتی فامیل طرف هم نمیدونستم چی بود) مثل مظفری که براتون تعریف کرده بودم در اومده بود میگفت: "من تو رو میشناسم!" اینها کلا کسایی هستند (ایران و خارج هم نداره) که از طاغوت برآمده اند. ایراد کار من این هست که servant ها رو نمیشناسم و با همه فکر میکنم آدمن. من باید مثل ارباب ها میرفتم و یک 4 تا خدمتکار رو میشناختمو نشون میدادم که طرف صحبتم فقط اربابه و بلدم به خدمتکارم دستور بدم. ولی حالا چی؟ با همه مثل آدم رفتار میکنم و آدم فرضشون میکنم. این میشه که اونا بلدن مثل همه آدمایی که در نظام فاسدشون جاخوش کرده اند فرض کنن حالا روانشناس هم شده اند برا خودشون.

وقتی میریم این ادارات دولتی زود بریم میگن مشکل شما اینه که زود اومدین. دیر هم بریم میگن مشکل شما اینه که دیر اومدین. بعد از مدتی که هی رفتین و معطل شدین بهتون میگن مشکل شما اینه که قبل از اومدن زنگ نمیزنید! البته خوبه که زود برین. مثلا ممکنه ببینی طرف داره زنگ میزنه به روزنامه و میگه مگر من به شما نگفتم که این جا رو این طوری و اونطوری بنویسید؟! خب این خیلی هیجان انگیزه دیگه. خالی شده اند. الآن میری روزنامه خراسان میخونی باید با ناز و عشوه بخونیش. وگرنه که خونده نمیشه. بعد تف کنی روش و با تفت روش پنجره خونه رو تمیز کنی.