آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

من تو رو میشناسم (2)

این یارو اداره مالیات قبل از اینکه برم اون جا زنگ زدم. فکر میکنید چی گفت؟ گفت من تو رو میشناسم. سه ساله چهار ساله 4 دفعه هر بار نهایتش من رو 10 دقیقه دیده میگه من تو رو میشناسم! (البته همین جمله رو باید به خودش همون جا میگفتم. من حتی فامیل طرف هم نمیدونستم چی بود) مثل مظفری که براتون تعریف کرده بودم در اومده بود میگفت: "من تو رو میشناسم!" اینها کلا کسایی هستند (ایران و خارج هم نداره) که از طاغوت برآمده اند. ایراد کار من این هست که servant ها رو نمیشناسم و با همه فکر میکنم آدمن. من باید مثل ارباب ها میرفتم و یک 4 تا خدمتکار رو میشناختمو نشون میدادم که طرف صحبتم فقط اربابه و بلدم به خدمتکارم دستور بدم. ولی حالا چی؟ با همه مثل آدم رفتار میکنم و آدم فرضشون میکنم. این میشه که اونا بلدن مثل همه آدمایی که در نظام فاسدشون جاخوش کرده اند فرض کنن حالا روانشناس هم شده اند برا خودشون.

وقتی میریم این ادارات دولتی زود بریم میگن مشکل شما اینه که زود اومدین. دیر هم بریم میگن مشکل شما اینه که دیر اومدین. بعد از مدتی که هی رفتین و معطل شدین بهتون میگن مشکل شما اینه که قبل از اومدن زنگ نمیزنید! البته خوبه که زود برین. مثلا ممکنه ببینی طرف داره زنگ میزنه به روزنامه و میگه مگر من به شما نگفتم که این جا رو این طوری و اونطوری بنویسید؟! خب این خیلی هیجان انگیزه دیگه. خالی شده اند. الآن میری روزنامه خراسان میخونی باید با ناز و عشوه بخونیش. وگرنه که خونده نمیشه. بعد تف کنی روش و با تفت روش پنجره خونه رو تمیز کنی.