آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

رژیم

دیده این اولویت این استادا، معلم ها، مسئولین و حکومت به ندادنه؟ بعد مثلا ما با کلی ذوق به هم که میرسیم میگیم شانس آوردیم این رو بدست آوردیم، شانس آوردیم اون رو گرفتیم. یک جاهایی هم مثلا داشتن نمیدادن به ما، خودمون رفتیم گرفتیم.

در مورد رژیم غذایی خونه ما هم همین طوره. اولویتمون این شده که نخوریم؛ شیر نخوریم، تخم مرغ نخوریم، گوشت نخوریم، شکر نخوریم و غیره. البته اخیرا خمیردندان هم اضافه شده و اولویت اینه که بیشتر از نمک استفاده کنیم تا خمیردندان. ما هم دیگه اخیرا اولویتمون به نگرفتن شده. آخه اگر هم این ها که در قدرتن و پولشون هم تازه میدیم اولویتشون به ندادنه، همون چیزی هم که میدن به قصد کشتن میدن. برای همین اولویت ما هم نگرفتن شده؛ ما را زشما خیری نیست، شر مرسانید!

پ.ن: الآن همین رشته کامپیوتر من. چقدر این اساتید اذیت کردند به معنای واقعی. بعد اصلا هم راضی نیستند و میگن حقوقشون رو کامل نگرفته اند (!) کم کاری میکنند. طوری که ما ترجیح میدیم مقاله مون رو به ژورنال خارجی بدیم. برا همون هم کلی اذیت میشیم، چون انقدر که ژورنال خارجی ریخته. یک بار میبینی مقاله رو دادیم به یک ژورنال سطح پایین (البته سطح پایینش به ژورنال ایرانی نمیرسه)، ولی دفعه بعد خب البته جبران میکنیم. مقایسه میکنم ژورنال کامپیوتر ایرانی رو حتی اونی که اشپرینگر چاپ میکنه فاجعه است. هیچ چی، ولش کرده اند. مثل بقیه چیزاشون که ول میکنند. تو این شرایط کی دشمن تر از خودمون به خودمونه. هی گفتیم مرگ بر آمریکا، هی گفتیم مرگ بر آمریکا. اصلا انقدر گفتیمو مردم رو اذیت کردیم تا الآن دوست تر از دشمنی مثل آمریکا پیدا نکردیم (!)

تلاش ناکام برا نهال رایگان

امروز روز آخر نهال رایگان شهرداری مشهد بود. برا همین زنگ زدیم. خانومی از پشت گوشی طوری گفت که جشنه و شهردار خیابان جهاد، فاز سه میره که گفتیم درسته روز آخر نهال رایگان هست ولی تموم شده لابد. من اول لباس پوشیدم. ولی بعد منصرف شدم. به جاش مادرم رفت که نهال بگیره. اون هم بنده خدا رفت تا باغ ملی و طرف هم بهش گفت باید کارت ملی داشته باشی، برا همین بنده خدا بدو بدو برگشت. این بار که به نظر میرسید هنوز امیدی به نهال گرفتن هست خودم هم باهاش اومدم. حالا هنوز ساعت 11 (پایان اسم نویسی) نشده بود  که رفتیم تو صف. هنوز کمی نایستاده بودیم که پسره داد زد نهال تموم شد (!)

اون همه آدم، شده بودیم سی نفر در مرکز مشهد که پر رفت و آمد ترین نقطه های شهر محسوب میشه، همه مون رو معطل کردند بدون اینکه بهمون نهال بدن.

آموزش و ترویج حسادت

هر کی ندونه فکر میکنه حسادت کاری هست که ذاتا انسان ها به اون دچار میشن. ولی من به خاطر مدت طولانی زندگی بین رئیس زاده ها و کسایی که به قول خودشون از مهد رئیس بوده اند، به این نتیجه رسیده ام که حسادت نوعی رفتاره که آموزش دادنیه. یعنی انسان ها مثلا، ذاتا حسود نیستند. به اون ها آموزش داده میشه که حسادت بکنند. البته زن و مرد، و سن و سال هم نداره.

اصلا اخیرا من یک الگویی از حسادت یاد گرفته ام که چند مرحله داره. مرحله یکش اینه که تو به عنوان یک بالفطره رئیس بگی من رئیسم و تو هم برای خودت رئیسی، ولی من در ازای هیچ چیز که به اسم دوست بودن با تو بهت میدم تو باید همه زندگیتو بدی. اسمش رو هم میذارن آزمون دوستی. در صورتی که تو مقاومت کنی و نه بگی مرحله دوم که سکوت هست شروع میشه. با سکوت و حتی گریه و زاری در حالی که حتی ممکنه در عیش و طرب باشی طرف مقابلت رو میندازی تو مخمصه تا برات بلکه زندگیشو به پات بندازه. اون حتی بمیره و تو هنــــــــــوز در حال آزمودنش هستی. در گام آخر که طرف مُرد، بازی تموم میشه. تو موفق شده ای.

البته هیچ آموزشی بدون تشویق هم نبوده. طرد گروهی، و تبلیغات از کارهایی است که حسودپروراش اون کار رو لذت بخش کرده اند. به متن زیر نگاه کنید:

تحقیقات در انگلستان نشان میدهد اشخاصی که به دوستان خود در هنگام تقلب کمک میکنند معمولا در دوستی هایشان وفادارترند و افرادی که این کار را نمیکنند معمولا افراد حسودی هستند!

بفرستید برا حسوداش؛

این رو یکی از دانشجوهای دکتری با زن و بچه و سن بالا وقتی برام فرستاد که استادم -که خودش نقش اصلی برانگیختن حسادت بقیه در گروه رو داشته- گفت که من رو عضو گروهی بکنن که سایرین عضو شده بودند ولی من نه. در واقع مقاومت کرده بود و به جای اینکه من رو عضو اون گروه بکنه برای اینکه حرصم رو هم درآورده باشه، این رو برام فرستاده (!)

هیــــــــــــــــچ وقت به یاد ندارم که من در زندگی اجتماعی مورد حسادت نبوده باشم. با وجودی که خیلی آدمی نبودم که در اجتماع نقش مهمی داشته باشم، ولی همواره به بدترین نحو ممکن مورد حسادت قرار گرفته ام.

دوچرخه

برادر من یک خوبی هایی داشت. یکی از این خوبی هاش این بود که وقتی ضربه میخورد آخ نمی گفت. مثلا اون روز با دستگاه تراش زده بود دل خودش رو بریده بود. ولی تا بالا نیومده بود و دنبال پارچه نگشته بود که جلو خونریزی شدیدش رو بگیره کسی چیزی نفهمیده بود. همین این چند سال پیش بابام یک دوچرخه حرفه ای خرید بود از این گرون ها. به جای موتور و ماشین با این میرفت بیرون. ما هر بار میدیدیم وقتی بر میگشت خونه دوچرخه مثلا با ماشین تصادف کرده بودو یک بار به اینجا خورده بود و یک بار به اونجا. دیگه بعد از یک مدتی با دوچرخه نرفت بیرون دیگه؛ پشیمون شد.

بعدش با موتور رفت و آمد میکردو بعد هم که ماشین گرفت. یعنی میخوام بگم این ها که میبینین با دوچرخه میان بیرون ریسک خیلی بزرگی میکنن. به جز حالا آلودگی هوایی که شامل یک عابر پیاده ش میشه، و تو حلقشون میره، از دست ماشین ها، موتورها و وسایل نقلیه سنگین دیگه در امان نیستند.

پ.ن: الان ها که روز درختکاریه، من با وجودی که هی گلدون تکثیر میکنم اصلا یادم نبود، این بار که دقت کردم دیدم از پنجم-18 ام روز درختکاری هست.  حالا کی یادش به این موضوع هست؟ یادش بخیر یک روزگاری روز درختکاری نبود، ولی مثلا همین جاده ملک آباد تونل درخت بود، دو طرفش درختای چنار و وسط هم درختای توت. به اسم قطار شهری درختا رو کندن، و الآن هم همه ش هی دارن جاده وسیع میکنندو وسطش یک جدول گنده میذارن طوری که هرکی ندونه فکر میکنه میخوان درختی چیزی بکارن (!) اما بعدش میبینی به جاش 4 تا گلدون گل فصلی گذاشته اند و به نظرشون این خوشگل تر بوده که هربار المانی فلزی اون وسط بذارن تا این که درخت جاش باشه. این هم یک جور مدیریت پوله.

اتفاق عجیب در سطح english writing communities

تعداد زیادی سایت جامعه نویسندگان در حال بسته شدن هستن و این خیلی عجیبه. من عضو سایت webook.com بودم و اخیرا ایمیلی دریافت کرده ام که در آن میگه به خاطر پول در حال بستن سایت هستند. ولی اگر شما برین و سایتشون رو که هنوز نبسته اند ببینید، میبینید که به نظر نمی آید مشکل مالی پشت اون بستنه دلیل باشه. اصلا خودشون هم تو پیامشون گفته اند: we forced

به نظر میاد شاید از نظر سیاسی تحت فشار مجبور به بستن سایت شده اند. این بخش از متن دلیلشون رو ببینید:

We are one of the last to take this step but despite spending a huge amount of our own money, at some point the money runs out and we, like Book Country, Authonomy, Figment and many others, have been forced to make this painful decision.


راست میگه. من چک کرده ام جدی جدی این سایت ها در این چند سال اخیر همه جمعیت های نویسنده شون رو رها کرده اند. به نظر خیلی مصمم بوده اند ولی مثل اینکه توانایی مقاومت نداشته اند.

انتهای متن خداحافظی سایت webook.com نوشته:


Just don’t stop writing because of us!


یاد داروگر افتادم که بعد از اینکه داشت سقوط میکرد دوباره ازش خمیردندان خریدیم ولی به نظر این بار خمیردندان هاش همون قبلی نبودند. به نظر توش ساخارینش رو زیاد کرده بودند