آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

تفاوت انتظار مردهامون از ما و اونچه که ما وبلاگ نویس ها هستیم

مد نظر ترین موردم "صمیمه". صمیم خیلی مصمم سالها وبلاگ نوشت. او سعی کرد بارها بدون توجه به مشکلات ریشه ای که ممکن بود واقعا زندگیش داشته باشه بنویسه و اتفاقا خیلی هم خوب طور بنویسه.

من همیشه دوست داشتم بدونم صمیم مثلا بعد از 10 سال نوشتن چیکار میکنه. چند وقت پیش که رفتم تو وبلاگش نوشته بود که شوهرش رو کمتر از قبل هم میبینه. تصمیم گرفته بچه دومی بیاره و حسابی سرخودش رو با نوشتن مشق های بچه اولشو درگیری های زندگی شلوغ کرده. در واقع یک جورایی زندگیش بدتر از قبل شده و حالا داره تمام تلاششو میکنه مردشو که فرار کرده از زندگیش، به زندگی برگردونه.

نمونه بارزتر بعد از صمیم خودمو سراغ دارم. من نامزدم عصبانی بود، حتی از اینک من بشینم مطالب این وبلاگو وبلاگ های بدتر از اون رو بخونمم. نامزدم به نوعی با من مبارزه ای رو شروع کرد که هنوزم ادامه داره.

در واقع نگاه میکنم مردهای زندگی ما دربرابر این اشتیاق ما به نوشتن و خوندن اینطوری از خودشون ضعف نشون میدن.

نامزد من دوست داشت، اصلا من بیرون نرم. اوه، چه برسه به این که مثلا برمو در سیخ ترین حالت مثلا پشت در بسته بشینم. خب نشد.

یا خیلی مردهای دیگه. این روزها این یک رسم شده که مردها زنهای فعال رو اینطوری تنها میگذارن. همه ش میگن نمیشه. همه ش میگن مثلا شغلم عسلویه ستو کار نیستو همینه که هست.

در واقع مردهای ما، تقریبا همه شون زنهای سنتی رو دوست دارند. بذارینشون هم دوست دارن به جای زنهاشون حتی برندو رای بدن.

رسانه: اسباب بازی مافیا یا اسباب ارتباطی مردم

الآن داشتم مطالبی رو در ارتباط با زنی مینابی میخوندم که مستندساز داستان اون، سه سال زندگی شخصی و کاریش رو دنبال کرده بود. تا حالا نشده ببینم زندگی کسی رو زبون ها نیفته و همینطوری الکی الکی کارش به دادگاهو خشونت کشیده نشده باشه.

این وسط یک سوژه ای هست مثلا به اسم زن مینابی که داره سر نگه داشتن یک بازار مبارزه میکنه و یک چند نفر به اسم کارگردانو فیلم سازو تهیه کننده که پشت سر اون سوژه به تبلیغ میپردازندو از این حرفا و رنگ کاری ها

معمولا سوژه تا حد دیپلماسی شُک پیش میره که کسایی چون "دیوانه، نظر گذار" در وبلاگ من کاملا موافقشن. کسایی هستند مثل سوسک و از جنس که اسم خودشونو گذاشته ن دیوانه، سر جای خودشون نشسته اندو منتظرن یک سوژه ای بشه مهره و سرآغاز تغییراتی که دوست دارن بببین زندگیشونو رونق میده.

ایران، این طوریه. نمیدونم سایر کشورها هم این طور هست یا نه. ولی چیزی که هست اینه که حسادت در همه عالم مشترکه. طوریکه خدا آیه قرآن آورده که انسان از شر حسودها به پروردگارش پناه ببره.

ولی، آیا حسادت مثلا چیزیه که حالا چون آیه قرآن در موردش اومده تا آخر دنیا همراه آدمه؟

چاره چیه؟ اینه که سوژه نشیم؟ یا مثلا همه ش هی سعی کنیم تعریف معکوس از خودمون بکنیم چشم نخوریمو از این حرفا؟

من که خود به شخصه دوست دارم حد وسطی باشه. یعنی، واقعا حریمی برای آدم وجود داشته باشه.

ولی، بازم نمیدونم. چیزی که من میبینم اینه که کسی که افتاد رو زبونا دادگاه داره و دادگاه کشی جور افتادنش رو زبون هاست. همونطور که اون دادگاهی شدن من نتیجه کوچک افتادنم رو زبون ها بود...

اداره بیکاریابی

رفته ام اداره کاریابی میگم ما نشریه داریم و برای تبلیغات از شما برای همکاری دعوت میکنیم. طرف رئیسشون میگه ما که اداره کاریابی نیستیم. ما اداره بیکاریابی هستیم. بعد طرف خیلی علمی توضیح میداد انگار من داشتم ازش مصاحبه میگرفتم به عنوان تعریف ازش بذارم تو نشریه مون شاید.

رئیس اداره کاریابی که رفته بودم تو بهم گفت که آره، ما با اون حق عضویت سالانه ای که شماها میدین یک سری داده از تعداد بیکارانو اینا میشمریم یک سریشونو میدیم به استانداریو یک سری مثلا به فلان جا و بهمان جا تا بعد که در کل کشور جمع شدند بدیمشون به سازمان جهانی کار (ILO).

یک ساعت طرف نشست برام توجیه کرد که اصلا اداره کاریابی درکار نیستو کارخونه ها همه دارند میبندندو پول درگردش ندارن. اتفاقا طرف خیلی هم ساده بود. درنیومد بگه ما اداره بیکاریابی هستیم. خیلی دلسوزانه داشت اینا رو بهم میگفت...

لطفا به خاطر ما خودکشی نکنید (2)

بعد از این که بارها و بارها به اسامی مختلف سعی در انتشار تصمیمات خودکشی خودشون گرفتند، مدتیه تبلیغ میکنن که بیا و از ما حمایت مالی بگیر. حالا این آزمایشگاه تخصصیه کیا هستن که ما بخوایم ازشون حمایت بگیریم؟

یک مشت کماریو شکیبا و شیریو صداقتو اینا

که همه شونم یک وقتی در بدترین حالت ممکن بدون این که حتی بشناسیمشون و بدونیم کین چنون به طرز فاجعه آمیزی به ما ضربه زده ن که نفهمیده ایم از کجا خورده ایم

نون حلالتون مال خودتون.

نگاهی به تاریخچه دستشویی خونه ما

همه میگن نگاهی مثلا به تاریخچه نقاشی ما باید بگیم نگاهی به تاریخچه دستشویی.

دوره زندگی ما به چند دسته خونه عوض کردن تقسیم میشه. در هر دوره ما یک فیلمی با این باباهه و دستشویی های خونه ش داشته ایم.

از زمانی دستشویی توی خونه ما جایگاه ویژه خودش رو پیدا کرد که اسباب کشی کردیم به خانه ای که سه تا دستشویی داشت. بابام مدیریت این دستشویی ها رو به این صورت ترتیب داد که دستشویی توی هال کسی نباید میرفت، چون اولا جلوی اون باید در رو باز میکرد و دوما بو میداد. این بود که معمولا این دستشویی کلیدی داشتو قفل بود. برای دستشویی ما باید طبقه پایین میرفتیم که چون این طبقه برای یک خانواده فقط خانواده بی استفاده بود، کلا نقش زیرزمین و دستشویی-حمام رو داشت. این دستشویی معمولا گرمتر از دستشویی حیاط بود و ما میرفتیم اونجا. بدترین زمانها زمانی بود که شب بودو تاریکی و ما دستشویی داشتیم و باید در تاریکی میرفتیم دستشویی زیرزمین.

ما با این دستشویی کلی سر کردیم تا کلی خوشحال شدیمو رفتیم خونه قبلیمون که من همه ش ازش تعریف میکنم. خونه قبلیمون خوشبختانه فقط یک دستشویی داشت. ولی همین هم هی میگرفتو ما موذب بودم. چه زمان های بسیاری که مثلا بنایی جلوی همون در خونه داشتیمو ما اصلا باید میرفتیم دستشویی مسجد. اصلا گاهی هم بنایی نبودو ما باید میرفتیم جلو پنجره های هوشمند بهرامی ها دست میکردیم تو برف ها تا برف جمع کنیم و تا بابام کیف کنه چطوری سر دستشویی داستان داشتیم.

همسایه بهرامی اینا بودیم که باباهه شروع کرد به ساختو ساز برای دستشویی حیاطو شاید کلی شانس اوردیم که ساخته نشدو ما رو از خونه مون انداختن بیرون. چون اون دستشویی احتمالا باید جایگزین دستشویی داخل به دلایل نامعلومی میشد که فقط خود باباهه میدونست.

اما خونه جدید و ماجرای نسل 3 دستشویی ها رو ما توی این خونه جدید داریم. این خونه دستشویی داخلش طوریه که سوراخش یک زانو میخوره و معمولا میگیره و باباهه بارها به مامانه گفته به بچه هات بگو دستشویی داخل نرند. مامانه هم خب چی بگه؟ بگه مثلا بریم دستشویی حیاط تو سرما یخ میزنیم.

این شد که بارها بابام دست به کار شدو مثلا یک وقتی میدیدی که رفت دستشوییو لوله ش از چندجا سوراخ شد. باز ما میدیدیم کاری نداره که یک شلنگ میبریدیم جاش میذاشتیم. انقد از این فیلما رفت تا اینکه امروز کار رو نهایی کرد و کلا شیرش رو به اسم این که چکه میکرد اینطوری بست:

شیر ساختگی ما رو کنده و این سرشیرش رو هم پرت کرده این طرف. جا داشت از بقیه صحنه ها عکس بگیریم که نشون بدیم سینک دستشویی رو هم درست نکردو خودمون پارسال که اومدیم همین طوری گذاشتیمش.

یکسره میگه چاه رو ماها پر میکنیمو کلا همه ش هی باید تو این خونه های مردم زخمت بستن شیر دستشویی هاش رو بگیره.

تازه بهتون دقیق نگفتم که تمام پارسال این آبگرمکن صاحبخونه داشت به زور و بانشت گاز کار میکرد. انقدر ما نتونستیم درستش کنیم که از رو رفتو ما هنوز وارد سال دوم نشستن تو این خونهه نشده ایم که آبگرمکن هم دیگه نداریم....

و این ماجرا ادامه دارد...