آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

سوال از وزیر IT جهرمی آقا برقی

جناب آقای جهرمی گوگولی مگولی، من یک سوال دارم ازت.

اونم اینه که میشه بگی چرا هی ما متن تو این سرویس دهنده های وبلاگ مینویسیم پاک میشن.

یعنی منظورم اینه بلاگ اسکای، پرشین بلاگ، بلاگ فا رو من تا حالا امتحان کرده م، تا ضربه گنده حذف داده ازشون نخورده م دست از متزلزل بودن ورنداشته ن. حالا سوالم اینه که تو کجایی که این ها رو ببینی؟!

فقط بلدی از تلگرام آلمانی ها دلخور بشیو بری تو توییتر توئیت کنی؟!

الآن چند وقت پیش یک آهنگ میخواستم از سایت تبیان دانلود کنم، آنتی ویروسم میگفت این سایت خطریه!

پس شماها تیم security یا ضد هکتون کجاس؟!

نکنه هنوز نتونسته ن کاملا تابعیت اتریشیشونو بگیرن که برا ما استانداردهاشونو تعیین کنن؟؟!

یا شاید مالیاتشونو نداده ن.

گوگولی مگولی جان. بهت برنخوره، از خودی که بیخودی


پ.ن: دوستان نگران نشن. احتمالا تیم امنیت جهرمی آقا بیشتر نگرانن نکنه ماها مطلبی نوشته باشیم که بعدا نتونن ردش رو پاک کنن. اصلا از کجا معلوم که دست خودش تو کار نبوده باشه


سال کاری جدید

فکر میکردم این مطلبم جزو مطالب منتشر شده م بوده باشه. ولی مثل اینکه این بلاگ اسکای یا شایدم عده ای از داخل، این روزا در حال پروندن مطالب وبلاگ ماها هستن این اخیرا1.

امسال مثل سالهای دیگه شروع شد. من چیز خیلی تازه ای یاد نگرفتم. فقط اخیرا رفته م سمت لاتکس (LaTex) که با برنامه های کرک شده بیشتر مبارزه کنم. امسال یک فرق دیگه ای هم با 5 سال اخیر داره و اون هم اینه که دیگه مرغ سیاهم و بقیه مرغ ها نیستن. اگه بدونین این مرغ ها چقدر من رو دوست داشتن. اونا فقط اگر پارچه ای بلند میکردی خیلی میترسیدن. وگرنه اگر حتی کرده بودیشین تو سبد که بفروشیشون باز هم امید داشتن که زنده میمونن. حتی وقتی دادیمشون به پرنده فروشی باز هم با یک امیدی بهم نگاه میکردن. من دیگه اونا رو نمی بینم. دیگه اگر پرده رو بزنم کنار مرغی با امیدی بهم نگاه نمیکنه. هنوز 4 تا کبوتر تو حیاطمون میشینن که اونها زودی پر میزنندو میرن.

هرچند برای مرغ ها خوب شد. چون محیط ناسازگاری برا زندگیشون داشتن. ولی دیگه شرایط من تغییر کرده. اگر من هر پیشرفتی میکردم، و هر تغییری میکردم میدونستم که وضع مرغ ها بهتر میشه. ولی الآن انقدر پیشرفت نکرده م تا بتونم حتی مرغی رو تامین کنم. پس بدتر از اون هم بعدش خودم هستم. چون اگه یک نفر نتونه به مرغی رسیدگی کنه، چطور میتونه به خودش رسیدگی کنه. از این جهت برای خونواده هم نگرانم. چون، اونها اگر نبودن من بهتر میتونستم برای مرغ ها برنامه ریزی کنم و احتمالا بهتر میتونستن زنده بمونن. آدم میمونه، یعنی خونواده اگر نتونسته به 4 تا مرغ برسه چطوری خودش رو میتونه جمع کنه و زنده نگه داره. نکنه دلیل زنده بودنشون بچه هاشون باشن




1- با توجه به این موضوع مخصوصا در ارتباط با اطلاع رسانی جنگ آینده ایران که لازمه مطالبی همیشه در موردش باشه تا بعدی ها بخونن، یک وبلاگ خواهری دیگه برای این وبلاگ درست کرده م که آدرسش اینه:
khanehfarda.parsiblog.com


we miss u

مرغ سیاه خوشگلم، rest in peace


we miss you

rest in peace دوست عزیز rest in peace


هنوز تو قفس مرغا یک تخم مرغ باقی مونده. دیگه هیچ کدوم از مرغ هام رو نمی بینم. امسال زمستون نیستن که اذیت بشن. ولی من میخواستمشون.

مرغ هایی که داشتیم صنعتی بودن که ضرر ده شده بود. یک سال داشتیم در وضعیت سختی ازشون نگهداری میکردیم. دیگه نمیشد بیشتر از این روشون سرمایه گذاری کنیم.

آه

دوستان روانی فقط بخونن

فرض کن که من پدر، مادر، برادر و خواهر کمر بریده نیستم و برعکس میبینی که از صبح داریم فقط همین یک کابینت رو، همین یک ماشین رو و همین یک پارچه رو میسابیم.

فرض کن که من همسایه روانی هستم.

فرض کن که حالا که ماها روانی هستیم تو عاقلی.

هاهاها چه حالی میده گوسفند فرض کردن دیگران. یا این که خودمون رو به روانی بودن بزنیم وقتی که عده نادری هستن میتونن فرض کنن که عاقلن

تو همسایه سیخ کنی

اومده م خونه، همه خونه بودن ها، ولی هیچ کی در رو رویم باز نکرد. یعنی سال هاس من فهمیده م اگر کلید نبرم پشت در میمونم. آخرش بعد کلی گشتن دنبال کلید مامانه اومده در رو باز میکنه (!) وقتی اومدم خونه میبینم که همه هستن. باباهه هست، دختر سوگولی مامانم هست، خود مامانه هم که هست.

امروز که رفته بودم بیرون دنبال خونه بودم که خونه رو عوض کنیم. باباهه که خودشو مشغول راه اندازی بخاری کرده بود و ما رفته بودیم خونه ببینیم. اول که املاکی گفت مرسوم نیست اینطوری بدون وسیله مشتری بیاد خونه رو ببینه. بالاخره با هم رفتیم که خونه رو ببینیم. واقعا خونه قشنگی بود. ولی از نظر همسایه افتضاح بود. همون اول که رفتیم املاکی پیرمرد گفت در خونه رو باز بذارین. بعد هم که رفتیم تو کلی پنجره در ابعاد متفاوت مسلط به خونه دیدیم که بنظرم همه پشت پنجره هاشون داشتن ماها رو که برای دیدن خونه اومده بودیم نظارت میکردیم. خیلی جالبه که وقتی هم داشتیم از در خونه میرفتیم بیرون همسایه دیوار به دیوار پشت آیفون تصویریش بود و لامصب هنوز هیچ چی نشده از تو آیفون داد میزنه کیه؟!

خونه همه چیزش خوب ولی همسایه ها بد. همیشه همین طوره. انگار خونه که خوب باشه همسایه باید حسود باشه که اینطوری نفرت انگیز از مستاجرای جدیدش بخواد استقبال کنه (!)

تازه تو این مدت گشتن که این خونه از بقیه بهتر بود؛ بقیه افتضاح بودن.

حالا بازهم با خودمون گفتیم که نمیشه به خاطر همسایه بد خونه رو ول کنیم. قرار شده سعی کنیم بریم همون جا همسایه زیر دست یک مشت زبون نفهم بشیم.

توی راه همه ش من میگفتم عذاب وجدان دارم بخاطر همسایه های جدید. همکارم میگه بابا تو هم که همسایه سیخ کنی.

الآن هم که برگشتیم الحمدلله یکی از معروف ترین و ساکت ترین مرغ های فهمیده مون مرد



پ.ن.: خونواده جمیعن کمر بریده ن؛ از طرحمون استقبال نکردن و قرار شد همه مرغ ها رو بفروشیم