آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آرزوی خواهر کوچکتر

از آرزوهام اینه که بعد از ازدواج برادرهام دیگه هیــــــــــچ وقت اون ها رو نبینم. برای امنیت بیشتر.

خوابم برده بود. تو خواب این بار برادر بزرگتر بود که اومده بود خونه مون. زن برادرم ازش دلگیر شده بود. و وقتی شب بردارم برگشت متوجه قهر زنش شد. این بار اون در عوض به محض دیدن قهر زنش چاقو توجیبیش رو در آورد و درحالی که من مثل همه کنار همه شب خوابیده بودم چاقو رو فرو کرد. من خواب بودم، ولی حضور اون رو و چاقویی که فرو کرده بود رو حس میکردم. چاقو رو فرو کرده بود و ادامه میداد. انگار اون میدونست که تو این حالت من چیزی نمیتونم بگم. ناجوانمردانه ادامه میداد و هیچ کس مانعش نبود. به نظرم باید چیزی میگفتم. آیا مثل اون موقع که گربه از پشت بهم حمله کرده بود و صدام در نمی آمد زبانم بند آمده بود؟

خیلی سعی کردم. بالاخره به حالت هوشیاری رسیدم و گفتم ما.مان. خواهرم بلند شد و پرسید تو چیزی گفتی؟! برای اینکه بهش بگم اوضاع آرومه گفتم "هیچ چی، گفتم مامان."

یاد اون روز افتادم که برادر کوچکه بعد از مشت زدن تو صورتم گفته بود حیف اون روز چاقو نداشتم.

سایت همسریابی

دیروز بقدری از دست این مشت انگولک کن اطلاعاتی تو گوشیم عصبانی بودم که گفتم کو اون همسری که بشه شوهر خوبی برام بشه و از طرفی دیگه هم مثل همه مردایی که تاحالا به چشمم دیده م شرور نباشه؟ بعد با خودم گفتم حالا همه مگه خارج رفته بودند شوهر کرده بوده اند؟ و قدرت هجرت مکانی از هر مکانی به مکان دیگه داشته ن؟ اصلا چه بسا چه بهتر که مجرد مونده ای.

منظورم اینه که الآن برادرهام کاش فقط اون طرفش معلوم بود که زن هاشون باید لم بدهندو در عوض برادرهایم با بابام صبح تا شب عرق بریزن برای یک اره کردن تنه درختی. اون هم همه باهم. تنها در این صورته که اون لم دادن زنهاشون برام قابل تحمله؛ این که ببینم در عوض پسرهای بابام همراهش عرق میریزن برام کافیه.

از طرف دیگه هم خب قبلا بهتون گفته بودم که یک خواهری دارم خودنما، شغال صفتو بی فکر. تنها در این صورت من میتونم به خوبی ها در برابرش فکر کنم که اون یکی خواهرم به عنوان جمع کننده، بگیره کمکش کنه شاید بتونه گند که میزنه جمع کنه.

حالا تو این شرایط که مردی ندیده م بخوام بهش فکر کنم که شاید هم خوب باشه، مردهایی دور و برم میبینم که قصدشون با نقشه قبلی کلاه برداریو منفعت بردنه. یک چندتا مرد هم هستن که بابام دور خودش جمع کرده مثل خودش باشندو از این که آبروشون پیش زنو بچه شون بره کمتر میترسن آبروشون تو جامعه بره.

خلاصه، اعصابم خورد بود. ولی عضو سایت همسریابی نشدم. یاد یکی از هم اتاقی هام افتادم که محض بازی میرفت تو اون سایت. از طرف دیگه همه ش چند ماه دیگه مونده. همه ش چند ماه دیگه که تحمل کنمو برنامه B مون رو اجرا کنیم. همه ش به خودم میگم صبر کن. صبر کن. تا حالاش رو که صبر کرده ای. بقیه ش رو هم میتونی. صبر داشته باش. اوضاع همیشه این طوری نمیمونه. اوضاع همیشه این طوری بروفق مراد شیطانو سربازاش نمیمونه. صبر کن. فقط کمی دیگه بیشتر. فقط کمی...