آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

جوان دوره دود و روغن نباتی؟

یک مطلبی دیده ام، مخصوصا اینا که میرن چین و این کشورها مهاجرت میکنن، باب کرده ان که چه انتخابی پدارنمون کردن که ما افتادیم توش!  حالا مجبوریم تو اتوبوس های مدرن کشور خارجی بدنهای زشت تبلیغاتی ببینیم و فحش به آخوند بدیم!

تعدادشون هم زیاده. من دقت کردم، این تهرانی ها خیلی برام جالب بود. از همه بیشتر میخورن، از همه شهرها بیشتر کشیده ان که حالا راحت هم رفتن کشورهای خارجی، حالا اینطوری هم باب میکنن. برای همین ریاست جمهوری هم فقط 33% رای دادن! از این 33% رای دو درصد اینها میشه رای همتی! تقریبا به رضایی هم رای نداده ان و اون باقی مونده هم به رئیسی. یعنی 70% درصد از واجدین شرایط رای نداده ان؟ میدیدیم این دوربین هی کادر بسته رای ها رو منتشر میکرد. کاش به تفکیک شهرها میگفتن کیا رای داده ان. انقدر خرج این شهر و این استان میکنن، آخرش عاقبتش اینه.

حالا، وضع در جاهای دیگه هم برحسب رفاهی که دارن همینه. من نگاه میکنم جوون صاحب مغازه دهه 30 شمسی تو ایران که الآن پیر محسوب میشه، جایش رو به پسرش که الآن یک پستی تو این نظام گرفته نداده و با یک جهش مغازه اش رسیده به نوه اش و یا نبیره اش. حالا این نوه چطوره، خوبه؟

نه، کاملا ناراضی. میری در مغازه. شانس بیاری مثلا جنسی رو که میخوای پس بدی بدیش به همون پیرمرده. اگر همون موقع پیرمرده برای هر کاری یک دقیقه بلند شه بره. کارت بخوره به اون جوونه، دیگه تمومه. قشنگ تموم. بلافصله بدون هیچ گونه نگاهی به حتی اطراف سریع میگه: جنس فروخته شده پس گرفته نمیشه.

برای همینه که مشتری میاد در مغازه، ببینه پشت پیشخوان جوانی هستش احساس ناامنی میکنه و مطمئنا آرامشش هم به هم میخوره.

این جوون پشت پیشخوان، همون جوونی هست که بعدا میره چین، میره ترکیه و کشورهای خارجه فحش به انتخاب پدر و پدربزرگش میده و جنس وارد کشور میکنه که اونجا پشت پیشخوان اونطوری بفروشه!

آرزوهای بلند.

این جوان مثل هر جوان دیگه ای کلی آرزوی بلند داشته. در نتیجه عدم تقارن رشد در کشور، شده وارد کننده اجناس خارجی. تاجری شده، بدون آموزش و یادگیری.

چه اشکالی داشت که اخلاق پدر و پدربزرگت رو هم یاد میگرفتی؟ این موی سفید این پیرمرد ارزشش رو نداشت که از اون چیز یاد بگیری؟

یعنی انقدر پدران ما بی حساب کتاب بوده ان در انتخاب؟

تمام تجربیات رو خودت، اون هم باید با دعوا کسب کنی؟ نمیشه که

کاش یک دوره میگذاشتن همین اجداد ما برای ما. معلم ها که به جز وقت تلف کردن و پر کردن جیب و خراب کردن اون دنیاشون کاری برای ما نکردن. وگرنه، وضع کشور نباید اینطوری میبود.

جد تو پشت همون پیشخوان، دانشگاه رفته. تاجران قدیمی ایران که میگن اخلاق داشتن، درس هایی از مکاسب یاد گرفته ان. اگر مدرسه و دانشگاه فاسد ایران نرفته ان، تربیت مکتب خانه ای داشتن. پدرانشون به اونها قرآن و کتاب های شعر رو کامل یاد داده ان، چیزی که برای نسل نوین قحط شد.

میری، کلی حساب کتاب میکنی و جنس رو دولا سه لا میفروشی. مشتری رو هم ناراضی میکنی. از اونطرف هم یک باری ببینی کل دارایی دو- سه ماهه را دزد زد، چه حسی داری؟ با خودت نمیگی کاش حالا با اون مشتری اونطوری رفتار نمیکردم؟

نمیگم که این کارما بوده. اصلا حتی، جنس رو بالفرض با حساب کتاب درستی فروختی، ولی بازهم این اتفاق میوفته که سی درصد از حسابت میره تو جیب یکی دیگه. مثل باد هوا. با خودت نمیگی کاش برای بدست آوردنش اونطوری خودم رو به آب و آتیش نمیزدم؟

الآن، باید بیاین جای بازار ما آب و آتش یک جاست. هرچند وقت یک بار اجناس مغازه میسوزن. دودش هم تاحدی ما میخوریم. یعنی صاحب مغازه بی اخلاق جوان، هنوز باید به بهای جانش تجربه کسب کنه.

نگاه میکنیم، مغازه هایی یک دوره باز شدن به اسم کافی نت. الآن بقدری اینترنت در دسترس شده که اینها کم کم مغازه شون توجیه اقتصادی نداشته و بستن. دولت هم طبق معمول برای اونها برنامه ریزی نداشته و کلا تعطیل میشن. حالا، پشت سر اینها ما چی میگیم؟

میگیم، درسته خیلی تند تند و در سن خیلی پایین میمیرن، ولی خیلی هم سرمون کلاه گذاشتن.