آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کثافت

پراید حذف شده، میشه 100 میلیون تومن. پژوه 206، 206 میلیون تومن. 405 رو هم که دیگه خودتون میدونین.

این شرایط اقتصادی ماست؛ خرگوش سرمایه گذاری میدوه، ماهم به گرد پاش نمیرسیم، با بورسو هر چیزی. مال امسال هم نیست. یک مجموعه داده 10 ساله همینو نشون میده، بیست ساله، سی ساله ... همینطور الی آخر.

حالا اینو نوشتم، عنوان زشته؟ خیلی؟ ایراد نداره، برا ما تکراریه.

گفتم تکراری یاد شوهر خواهر بابام افتادم. یه مردی شاید 10 سال از من بزرگتر و 20 سال از بابام کوچکتر. این بنده خدا رفته بود خداتومن پول کلاس های چطور موفق شویم رو داده بود، بعد باباهه از طریق برادرش فهمیده بود. همین دیروز پریروزها هی بهش میگفت من دوستت دارمو هرچی تجربه نیاز شغلی یک نفر بود پدرانه و برادرانه داشت تقدیمش میکرد. تهش در اومد وسط حرفاش طبق عادت گفت این حرفا رو من بهت میزنم، تو پشت گوش میندازی، در عوض میری خداتومن پول تو جیب مردم میریزی. این حرفا همون حرفاست. برو دخترتو بگیر بهش بگو این حرفای من رو ثبت کنه، برو پسرت رو بگیر، بره حرفای منو یک جایی ثبت کنن. بعد بهت بخندن.

در همین حد، بابای من در همین حد این مرد رو مسخره کرد. حالا مگه مرده راضی میشد، از این جا به بعد، هرچی بابام بهش میگفت گرفته بود به اینکه حرفای تو منو آزار میده. دقیقا نمیگفت که کدوم نقطه حرفات. حالا ما از باباهه میشنیدیم که میگفت من اینا رو بهت میگم چون دوستت دارم. اینا رو بهت میگم چون دلم برات میسوزه. ولی برای فامیل مگه حل میشد؟ اون ناراحت بود. بهش گفته بودن بالای چشمت ابروست. این نسل دهه پنجاهیه. نسل دهه شصتی به مراتب سخت گیرتره، و بعد دهه هفتادی که دیگه اصلا، و برو تا سن های پایین تر.

حالا، این بابای منه. با اخلاق یه مردی که داره بچه های عهد دقیانوسش رو اینطوری تربیت میکنه. هر کی هم بهمون میرسه، زود یاد میگیره چطور باید بی تربیت باشه باهامون. دیشب، که نه، نصف شب نه، سر صبح بلند شد رفت تو کوچه. یه صدای زن و مردی هم بلند میومد. رفت و برگشت. هیچ. دفعه اولش هم نیست. اومد گفت کثافت. نه یک بار، دو بار، چند بار. مامانم بیدار بود. گفت چی شده؟ هیچ جوابشو نداد. در اتاقش رو هم بست و تلویزیون روشن کرد!

کثافت، آره؟ یاد زن برادرم افتادم که تازه عروس بود. اون هم اومد خونه مون. نصف شب، یا شایدم نزدیک صبح بود، اونم بلند شد گفت: کثافت.

چه وجه اشتراکی. اصلا هرکی میاد خونه مون، انگار گوش ما دروازه است. همه در گفتن کلمه کثافت اشتراک دارن. شاید منظورشون ما هستن. زن قبلی اون یکی برادرم هم نصف شب بلند شده بود همینو گفته بود.

با هم هماهنگ کرده ان؟ من از خودم درمیارم؟ با فاصله زمانی یکی دو دهه، هر کس میاد شب یک باره عصبانی بلند میشه و میگه کثافت.

حالا این خواهره هم یاد گرفته این شبا، نصف شبا بیدار بمونه. چراغ اتاقش رو روشن میکنه، و اگر ما بعد از دستشویی رفتنمون چراغ رو روشن نذاریم قابل تحمله. خودش میدونه که یکی از عوامل بیدار شدن شب های ما خودشه. هربار هم یک کشویی داره هی باز میکنه میبنده. با خودم فکر میکنم شاید توش بشقاب صبحونه ش رو گذاشته، چون یک چند باری هست میبینم که میره قوری کتری هم میذاره. یعنی، قشنگ نگاه میکنه بقیه چطور زندگی میکنن، اونطوری باشه. دیشب، بعد از باباهه که در اتاقش رو بست، رفت دستشویی حیاطو وقتی برگشت، دیدم دست پشت سر نداره. دوید تو اتاقشو بهش گفتم در رو ببند. در اتاقش رو چفت کرد. گفتم در حیاطو گفتم! همون موقع که داشت میرفت در حیاط رو ببنده باباهه هم در اتاقش رو چفت کرد. چه وجه اشتراکی! دیگه باباهه بیدار شده، بیچاره، و باید تلویزیون با صدای زیاد رو نگاه کنه. بیچاره ها! تو فامیل ما رسمه. آدمای بیچاره اول که خوابشون نمیبره هی یه چیزی میخورن خوابشون ببره. بعد هم بیچاره هی نصف شب تلویزیون روشن میکنن. حالا این خواهر هنوز تو اتاقش تلویزیون نیومده و قصرش یک کمی دقیانوسیه. به جاش کمد و کشو میزنه به هم. در قوری و کتری میکوبه به هم، که یعنی همه بدونن این بیچاره شب نباید بخوابه!

یادم اومد اون یکی عروس مادرم که میگفت جن دستاشو بالا برده و چند روز بعد، گل خواستگاریش رو گذاشت دم در. برادرم زد تو گوشش و زنش گفت این اولین بار بود که خونه شما این بلا سرم اومد. برای برادرم پلیس آورده و یک زن و شوهری فقط راضیشون کردن به زندگیشون ادامه بدن. بعد هم الحمدلله که رفتن. امیدوارم دیگه جن ها مجبورش نکنن بیاد خونه مون تا به ماها بگه کثافت!

باباهه گفت کثافت. خواهرم میگه، منظورش این بود که دختر کثافت، یا شایدم زن کثافت، من فکر کردم تویی. با صدای زن، بلند شدمو رفتم تو کوچه. از تو شروع شده!

زن بردار دومم که گفت کثافت، دیگه تکلیفش برام روشن بود. مطمئنا در مقام دشمن بلند شده بود. یک چند سالی بعد از گفتن اون کلمه طول کشید که از خونه کردمش بیرون. اون روز که گفت کثافت، صبح گفت که تو خواب بودم و منظورم مادرم بود!

نصف شب آدم بلند شه، هی بگه کثافت، بعد منظورش مادرش باشه. غذرخواهی؟

من باید عذرخواهی میکردم. حالا شاید، کیفیت بیرون کردنم خوب نبود، ولی خود اصل بیرون شدنش کار به صلاح و خوبی بود. بابام که اون روز میگفت بیچاره ش کردم. گفتم از این خونه پدرشوهرش کردمش بیرون. اون یکی خونه پدرشوهرش که نشسته!

یاد طرفداری بابام افتادم. همزمان نه، ولی یکی دو سال قبل از طلاق برادر بزرگه، یک خواستگاری برام اومد. بابام اومد با برادر بزرگم. صدام کردند و گفتن تو میخوای ازدواج کنی؟

گفتم: نه، میخوام درس بخونم.

گفتن خیلی خوب پس تو نمیخوای ازدواج کنی!

دیگه تکلیفم روشن بود. نه، میرفتم پاهامو چارطاق باز میکردم وسطشون میگفتم میخوام ازدواج کنم!

بعدش هم که گفتم، نوشته چند صفحه ایش اینجا هست که چطور باباهه گفت کوس رسوایی منو زده ان!


تلویزیون میاد میگه: و بعد دختر بچه بیست ساله، این کودک! ناراحت شد و رفت با عروسکش صحبت کرد! عروسک. عروسک.... پاره. فحش رو نصفه دادم. پاره قبلش یه چیزی میاد.

هر وقت اسم منو میارن، یه فحش میخوان بدن. باباهه صدام کرد. برادر بزرگترم میخواست از زن اولش طلاق بگیره. باباهه صدام کرد و یادم نیست این وسط علیه دختره چیز گفتم یا به نفعش. فقط اینو یادم هست که از تمام جملاتی که گفته بودم، همین باباهه علیهم استفاده کرد، به نقل از اسم من. اینجا بین اینا، اسم من آورده بشه، به نقل از اسم من، یه فحشیه که باید ردو بدل بشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد