آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آلودگی هوای باکتریایی مشهد

دیروز و امروز این مشهد یک آلودگی هوا داره که بیشتر از این که ناشی از تعداد ماشین باشه، ناشی از تعداد آدمه. هوا از نوع باکتریایی آلوده است و ترجیحا افراد حساس جامعه، پیران، زنان باردار و کودکان بیرون نروند بهتر هست. هوا کمی سرد هست، ولی تعطیلی باعث شده وارونگی هوا خیلی شدید به نظر نرسه.


بعدا نوشت: حالا لابد شماها فکر میکنین این خدمات پزشکی ها مثل بقیه مردم نقشی در موکب دارندو یکی از معتبرترین جاها مثلا امروز 5شنبه، روز شهادت پیامبر، داروخانه ها هستن لااقل. نه انتظارتون الکیه. سطح توقعتون رو باید بیارین پایین و کیسه رو شُل کنید. مثلا همین امروز دقیقا من رفته ام داروخانه امام رضای مشهد (از این داروخانه معتبرتر؟!)، قطره خوراکی رو پاکتش نوشته 5 تومن، ولی فروشنده پس از پذیرش و صندوق داره به من میفروشه شش و پانصد! یعنی اگر یک ماه پیش از یک داروخانه دیگه همین رو خریده بودم داشت میداد پنج تومن. امروز این داروخانه هم سودش رو کرده و هم به قیمت روز و بالاتر از اونی که رو جعبه نوشته داره میده به من شش و پانصد! دیگه اینطوریه دیگه. توقعمون رو بیاریم پایین و حتی الامکان دستمون رو از خونه بیرون نیاریم بهتره!

مُسهل دکتری

هربار میگم دیگه حرفای من تموم شد. من الآن خونه نشین شده ام و از جامعه بریده ام. شاغل هستم؟! بله دیگه هرکسی که بیکار نباشه شاغل هست. امروز یک حرف دکوری این آموزش عالی زد که گفتم دیگه نمیشه نگفت. خنده دار نیست که گفته ان سامانه تشخیص شاغلان دکتری رو تحویل جامعه میخوان بدن؟! درحالی که اساتید به دنبال کشف شاغلان غیرخودی هستن که طردشون کنند و شاغلان غیرعضو هیات علمی امنیت شغلی و حتی تحصیلی ندارن، حالا فکرش رو بکنید یک همچین سامانه ای هم بخوان که راه بندازن! در حالی که ما در این نظام آموزشی یکسره با کلمه اخراج، reject و رد شدن مواجهیم1، حالا یکی هم بیاد ردمون رو بگیره که به جز انجام امر مطاع اساتید محترم فضول شنودکننده و دوست حراستمندان ارایض دانشگاهی دربیارن که دانشجوی به ظاهر بیکار از کجا پول (!) درمیاره. تهش مثلا با کمک این سامانه لابد میخوان به دانشجو مسهل بدن. وگرنه که مثلا اگر کشف کردن که دانشجو بیکار بوده که باباش بیاد پول وامش رو بده؟! کی یک همچین کاری حاضره بکنه که اون وام گُهی شماها رو بگیره؟! بعد هم مگر مصاحبه رو برا چی گذاشته ان؟! اون مصاحبه که از زیرش رد میشن دلیلش اینه که همون اول دانشجوی دکتری سنگاش رو با استاد وا کنه و تکلیف همسر، خونه، شغل و مزایاش از قبل روشن شده باشه. مثلا من روزی که رفتم مصاحبه استاد راهنمام خیلی نگران بود که مثلا نتونم پول تحصیلم رو جور کنم. یا این که مثلا من باید میگفتم علاقه شدیدی به انجام کار 24 ساعته در خدمت دانشگاه دارم! این نظام آموزشی ما حرف دکوری زیاد میزنه.




1- مقالات فارسیمون که همه بدون نظر اساتید رد شدن. حالا بعد از اینکه زاهدی گفت که خیلی دوست داشته اخراجم کنه و فقط به اون نمره 15 رضایت داده به دلایلی! نوبت ایران داکه. ایران داک در حالی که تو سامانه اش نوشته نوشتن اسم استاد مشاور اختیاری هست، درخواستم رو reject کرده تا اسم استاد مشاور بدبخت رو بنویسمو اون رو از نون و آب نندازم. خیلی دوست داشتم به اونی که اون پشت نشسته بگم عه، تو که همون خودتی؟! تو همونی نیستی که چندین بار قبل از ارسال مقاله ام به داورهای بی نظر به خاطر مثلا ننوشتن اسم کامل دانشگاهم با کسره و پسوند چند بار مقاله ام رو به تنهایی reject کردی؟! ای ناقلا!


خائن که بیاد خادم میمیره

از اولین مدرکی که گرفتم یکی دو دهه میگذره. اون موقع روزانه بودمو شهر خودم قبول شده بودم. ولی یادمه برای فارغ التحصیلی باید یک کاغذ دستم میگرفتمو از این ساختمون به اون ساختمون و حتی انباری هم میرفتم. الآن این شاهرود هم که قبول شده ام همینه. فقط فرقش اینه که روی کاغذ امضا نمیکنن و تو سیستم تایید میزنندو انباری لازم نبود برم دیگه. بعد یک سری تایید زدن ها و بررسی کردن هاشون ممکنه 2-3 روز طول بکشه. برای همین الآن یک دو ماهی میگذره و من هنوز دارم هی میامو میرم. فکر کنید دیگه سرد شده و این آخری ها دیگه با خیلی ناراحتی دارم میرم. گاهی لباس گرم هم از بس ناراحتم یادم میره مثلا با خود ببرم.

من هم مثل شماها هربار که میرم بیرون کلی حرف برا گفتن دارم که بزنم. یکیش که حالا به فازم خورده کتابخونه است. موضوع امروزم حفظ وجهه ایران داک و کتابخونه دانشگاه صنعتی شاهروده. سخت گیری هاشون بین المللی و حالا ملی، ولی آسون گیری ها از طرف خودشون در حد همیشه آسون و باهم خوری! وقتی دیروز مجبور بودم یک دو ساعتی صبح زود معطل تحویل رساله صحافیم بشم رفتم کتابخونه. اونجا تنها مراجعه کننده اش من بودم. یعنی انگار به مکانی متروکه میرفتم که از دیدن مشتری توش آدما خوشحال بودن که کار میکردن! بعد از من یکی از کتابدارا اومد جای مسئول پایان نامه ها. فکر کنم نیروهای تعدیلی کتابخونه شون همین دو تا باشن. تقریبا جلسه گرفته بود. میگفت یک سری مجلات تخصصی رو رئیس جدیدشون داده خمیر کردن، که کتابدارها حیفشون میومد و خواسته بودن فروش بره. ولی برای حفظ و جهه و این که معلوم نشه چه چیزایی رو دستشون مونده خمیر کرده اند! پایان نامه های معماریشون از سال 92 یک تعداد زیادیشون گم شده بود و این به غیر از اونهایی بود که میگفتن به دلیل قدیمی بودن گم شده اند. زنه میگفت حالا زمین قدیمی بود، رشته معماری که تازه سخت گیری بیشتری برای تحویل میگیرن چرا این طوره؟! حرف زیاد میزد. مثلا میگفت رئیسه به جای رشته کتابداری رشته برق آورده که کتابدارا برای حفظ موقعیتشون نذاشته ان اون به جاشون بیاد کار کنه (دقت کردین هرچی خائنه رشته اش برقه؟! منکه فکر کنم اگر این رشته برق ها رو از مملکت حذف کنن کلی خائن رو حذف کرده اند). دیگه اینکه مثلا میگفت هرچی ما نظر میدیم این رئیسه به بدترین حالت ممکن استنباط میکنه. یا مثلا نذاشتن حتی یک جلسه عمومی داشته باشن، باوجودی که خود زنه درخواست داده بوده. یا مثلا میگفت که دیگه این رئیسه حرف زدن باهاش بی فایده است. مرد کتابدار هم جای من همین حرفا رو مشابه میگفتو تایید میکرد. مدیریت غلط فقط تو اداره دانشجو که نباید باشه، باید کتابخونه هاش هم اینطوری باشه. حالا نمیدونم این ها میدونستن پردیس همین دانشگاه چقدر کتابخونه اش لوکسه! مثلا هر کتابخونه لوکس دیگه کلی شیشه توش به کار رفته، آسانسور داره و از این جور چیزا. من با خودم فکر کردم شاید قراره دو تا کتابخونه یکی بشندو تا عملی شدن دستور این کارمندای جزء نباید باخبر میشدن. این همون نمونه رئیس خائنه. قصدش اینه که فقط اون کسایی که میشناسه رو بیاره رو کار. و خادم ها حتی اگر از خودشون خیلی کار بکشن بازهم قرار نیست زنده بمونن. هر خائنی هم اندازه ای داره! این خائن به قدر خودش خائن بوده. بعد هرجا که بری هی خائن ببینی که نمی تونی همه رو عوض کنی. مجبوری بذاری اون همه خائن سر جاشون بمونن. حالا مگر قضیه به این جا ختم میشد؟! الان دقیقا همین ترمی که من دارم فارغ التحصیل میشم حسابی به رساله ها گیر میدن. حالا من تو این شرایط که کسی نگاه به رساله کس دیگه نمی کنه و کتابدارها به دزدی بودن رساله ها و کپی بودنشون اذعان داشتن، مسئول زنی که تو اتاق 75 متری کتابخونه پردیس بخش بررسی پایان نامه بچه ها نشسته بود گفت که شماره صفحات زوجت فارسی نیست و من ازت نمیتونم قبول کنم. حالا قبلش هی به خانومه گفته بودم من از شهرستان میامو داره خیلی سرد میشه و لطفا کارم رو راه بندازین. بهش گفتم شماها این کار رو میکنید براتون خوب تموم نمیشه! زنه هم پر رو دراومد برا من خوب نمیشه؟! گفتم فامیلتو پرسیدم؟! نه برای دانشگاهتون خوب نمیشه! بعد که رفتم جای صحافی گفت که ایران داک سخت گیری هاش اینطوره و این ها دارن از این جهت ازشون تبعیت میکنن! گفتم نه نباید بگم که برای دانشگاه خوب نمیشه، و مثلا باید میگفتم برای بالاتر از اون خوب نمیشه! هرکسی برای خودش جاش حسابی محکمو موجهه. همه هی دارن حفظ وجهه میکنن!



بعدا نوشت: یکی از دلایل این اتفاق ها شفاف و درست نبودن قانونه. شما فکر کنید زمان بنی صدر با وجود وضوح بالای سطح خیانت بنی صدر چطوری از اون بالا نمیاوردنش پایین؟ دلیلش ضعف قانون اون موقع بود. الآن مثلا همین مجلس شورای اسلامی که تدوینگر قانونه. مجلس باید مجلس بسازه. بعد مثلا رای نماینده هاش شفاف نیست. میبینی سازمان ملل معلومه که کی رای داده، حتی مجلس شورای شهر هم رایشون معلومه، ولی رای نماینده های مجلس که قراره مملکتی رو شفاف کنن، شفاف و معلوم نیست. از همین بالاها شروع میشه دیگه که خیانت به این سطوح پایین مملکتی میرسه...

رئیس ها و مشتری ها

من رئیس ها و مدیرهای زیادی داشته ام. از راه حل مدیریتی اکثرشون هم معمولا خوشم نمیومده و برا همین روششون رو هم یاد نمیگرفتم. معتقدم که مثلا اگر مدیری مسئول انفورماتیک جایی هست، باید مسلط به کدی باشه که داره برای اون بخش نوشته میشه. برای همین از کسایی که کپی نمیکنن و معلوم میشه برنامه مورد نظرشون فقط یک برنامه نویس خبره داشته خوشم میاد و بهشون اعتماد میکنم. چون فکر میکنم کسی که انقدر زحمت کدنویسی کارش رو برعهده گرفته، مسئولیت پذیری خوبی داشته، و دزدی کد برنامه رو نکرده. به همین دلیل هم وقتی کار کامپیوتری که دستم میفته واقعا سعی میکنم همه کارهاش رو خودم انجام بدم. در این راستا رئیس زیاد پیدا میکنم. در طول عمرم رئیس های زیادی داشته ام. من معمولا برای درک وضعیتشون از خودم صبر و تحمل نشون میدم. ولی تاریخ نشون داده که بعد از مدتی از رئیس بازی هاشون خسته میشم. ناراحت میشم از این که میبینم فقط و فقط فکر میکنن کار خودشون درسته و یک کارمند مفت همزمان با یک مدیر بی دستو پا دستشون اومده. گاهی هم ناراضی میشن! بهشون میگم خب همه کارها گردن منه؛ یک همکار برام جور کنید. معمولا شرایط طوری نیست که من کارمند زیردست داشته باشم. بهم میگن خودت باید فکر یک زیردست رو میکردی! بعد از مدتی ممکنه سرشون داد بکشمو عصبانی بشم. گاهی ترک موقعیت میکنم و رئیسی که نهایتش بخواد در حقم لطف کنه و یک رئیس دیگه بیاره بالا سرم رو رها میکنم. چون گاهی اوقات میبینی متوجه رفتارشون نیستن. رفتارشون در حد سوءاستفاده است. من هم شاید اگر این زمان رو صرف بازی با کدنویسی های الکی نمیکردم و فقط فکرم رو مثلا خودکارسازی کار متمرکز میکردم نتیجه بهتری میگرفتم. این درست نیست که آدم رفتارش باعث پرورش رئیس های بیشتری اطرافش بشه؛ چیزی که الآن من اطرافم بیشتر میبینم. دوست ندارم که از کارهام این طرز فکر استنباط بشه که یک چاه خالی کن مُفت هستم. مثلا همین چند روز پیش من با رئیس کلی دعوام شد. در اومده میگه بعضی ها توانایی حذف کردن ندارن و این خودش برای تو موهبتی هست که من ازت میخوام این چیزها رو پاک کنی. کلی سرش داد کشیدم که نخیر برای چی این ها رو پاک کنی؟! گذاشتمشون تا بعدا درستشون کنم. میگه بعدا که شاید تا ابد نیاد؟! باز هم من اصرار که نخیر عوض پاک کردن بگیر درستشون کن! یک بی عرضه هم ته حرفام بهش گفتم. حق نداره که ناراحت بشه. گاهی تا همین حد من عصبانی میشم. یعنی چی که هرچی دور و بر آدم درست میشه رئیس با عرضه است که اسم خودش رو هم گذاشته رئیس چون مثلا توانایی حذف مطالب زائد رو داره! البته رئیس من هم شروع کرد به غر زدن که تو باید گزارش تقدیمم کنی. امضاهات کو؟! تو برای تصمیم هات باید پروپزال بدی! یعنی چی که امروز تصمیمت برای توسعه سایت تا اون حد شده که دکمه های اضافی بذاری؟! من جوابش دادم که یعنی چی که تو یا کار نمی کنی یا برای هرکارت کلی هزینه خرجمون میذاری؟! البته اینها دعواهای فلسفی همیشگی ما بودن که حالا من عصبانی شده بودمو داشتم پیش میکشیدم. حالا این وسط کی برنده است؟! چمیدونم، شاید مشتری که حداقل باید فرض کنه سایتمون بدتر از بقیه نیست. مشتری هم که مثل ما معمولا توسعه دهنده نیست؛ ظرف چند ثانیه ته کل سایت رو در میاره و درموردش نظر مثبت یا منفیش رو میده! آخرش هم من دیدم که واقعا هنوز سایت افتضاحه. برای همین قرار شد روش بیشتر کار کنم؛ قرار شد یک چیزی در حد بتونه بذارم دهنمو هی بجوم. چی کار کنیم دیگه. از اول این نظام آموزشی چیزی به جز بتونه جویدن نذاشته دستمون. فقط همین یک کار رو بلدم!

خواب

دوست داشتم بدونم مثلا ائمه و پیغمبرها که اغلب توسط مردمی که هدایت میکردن کشته میشدن خوابشون چطور بود. آیا مثلا یکسره خواب تصمیم های تخریبی اطرافیان رو میدیدن؟ یا لااقل اون یک چند ساعت خواب رو دیگه تو بهشتو باغو بوستان بودن؟ یکی شاید دوست داره واقعیات براش روشن باشه و این خواب ها رو هم قشنگ بدونه، ولی خود من بشخصه بقدری این طبیعت و هنر رو دوست دارم که فقط میخوام مثل بچه ها همه اش تو باغو بوستان باشم. اصلا چیه این آدم؟! فرشته ها هم همین رو از خدا میپرسن.