آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

چقد من بدم میاد از این لباس بیشعوری

"لباس بارداری | لباس حاملگی | لباس راحتی زنانه | لباس زیر زنانه | لباس مجلسی"

اینها تبلیغاتیه که بارها و بارها به یک دختر به سن بلوغ رسیده به بالا تبلیغ میکنند. از آنجا که من یک ترنسم، وقتی زنی رو ببینم که لباس اینطوری پوشیده ازش بدم میاد. مخصوصا که اون زن خواهر نفهم مجرد من باشه، دیگه بیشتر ازش بدم میاد.

خواهرم، بارها و بارها خواست از این لباس ها بپوشه و پاره شد. تا اینکه دیگه ما فکر کردیم کی میتونیم راحتش بذاریم با این پوشش.

من از زنی بدم میاد که لباس تنگ میپوشه که بگه سینه هام بزرگ شده و دیگه من چاق شده م طوری که مناسب بارداری هستم؛ چاق شده م پستون بندمو ببینید. این نشان از زیبایی و تناسب من داره ... حالا شما فک کنید از زن برادرهام هر قدر متظاهر به لباس عفت پوشیدن هستن تا اون خواهرم متمایل به پوشیدن چنین لباس هایی هستند تا خودنماییو گاهی هم نشون دادن اینکه خودبخود این طور هستندو کسی نباید نگاهشون کنه و ازین نمایشها که یک سریشون مجبور بودن خودشون سانسور کنندو یک سریشون هم میدونم بالاخره روزی میاد که به حریمم احترام بذارند چون من نذاشتمشون از جلو چشمام رد بشن...

شلوار دوم

واقعیت اینه که شماها سربازای مورچه هستین در برابر کسی که بهش حسودی میکنید. اسمشو نمیارم چون حسوداشین. امروز اومده میگه  شلوار من دو تا شده.

کد رو نگاه میکنمو حتی دوست ندارم چیزی ازش بفهمم چه برسه به غلطهاش. از اول هم همین طور بوده. زمان های زیادی من کد نوشته م، ولی مثل مقاله نوشتنم به انسجام بخشی که بهش میرسم ازش زده میشم. شاید یک زمان طولانی تر بعدش انگیزه و فکری پیدا کنم برای کار کردن رویش. ولی همینی که هست؛ من بهتر نمیشم. اینجاس که مثل هر سال یادش میفته که من اوتیسم دارمو الآنه که منت بذاره سرم که داره وقتشو با کمک کردنم تو کد نوشتن تلف میکنه. منم بهش میگم نمیخوام. اصلا کدی که اینطوری با حد بالای خرحمالی نیاز به این قدر جزئیات داشته باشه نمیخوام که به جای یک نفر لازم باشه چند نفر روش کار کنندو بعد هم فقط یکی باسم دکتر فلانی رضایت داده باشه که اسمش تو مقاله مستخرجش بیاد.

برای همینم هست شاید برای اینه که دوست ندارم کامپیوتر خیلی بمونم. دوس دارم کارای بیشتری که میتونم انجام بدم. پارسال ازینکه هی به من زنگ میزدینو اصرار داشتین برنامه نویس بودم بدم میومد. چون برنامه نویسی برای من مثل مرگ میمونه و بها دادن بهش در این شرایط مثل نوشدارو بعد از مرگ سهرابه. من ترم دوم دکتری خواستم انصراف بدم، و بارها بعدش. بهم میگه حالا دیگه ...یه که خودت خوردی. من بهت نگفتم که این پردیس میری معنیش اینه که فقط میخوای مدرک بگیری؟ بارها بهت نگفته ام که اونها در این حد در حقت لطف کرده اند که بهت مدرک بدن؟ میخواستی بورس خارج از کشور بگیری. اون بار رفتی فنی حرفه ای یک اشتباه کردیو تموم شد. ولی این مدرک گرفتنت از پردیس دانشگاه فقط معنیش اینه که خواستی مدرک بگیری و هیچ توقع دیگه ای حــــــــــق نداری داشته باشی.

ناراحت میشمو شده م "گاو پیشونی سفید"، شاید مثل مسعود سعد به خاطر حبسیه نوشتنام...

محسود شماها ، بقدری با من خوب بوده که جای مادرم رو هم گرفته. من دوست ندارم شلوارم دو تا بشه وقتی محسودی دارم که شماها انقدر پست، کوچیکو ضعیف باشین که بخواین بهش حسودی کنید.

وطن

وطنم نمیدونی چقد دلتنگت میشم اگر یک روزی ازت جدا بشم. دوستت دارم.

یک مدتی شهر خودم درس نمیخوندم. بقدری حسرت شهر خودم، مشهد، رو میخوردم. اونجا بود که تازه انگار به ذهنم افتاده بود که چه چیزهای مشهد هست که دوستشون دارم. چند سال بعد از اون یکی از علفهای گونه خاص مشهد رو تو گلدونم دیدم که اولش گیاهی شبیه شنبلیله بود و بعدش که رشد کرد اومدیم بگیم دم خروسه که دیدیم نه، یک علف معمولی نسبتا تلخ هست. میون گلدونام این یکی رو اساسا خیلی دوست داشتم. من همه گلدونام رو دوس دارم. ولی این یکی رو هر بار میدیدم یاد دوری از وطنو عشقم به مشهد مینداخت. برا همین باوجودی که گلدونم دیگه جا نداشتو خودش هم انگار عمرش به دنیا نبود نگهش داشته بودم. تا اینکه نفهمیدم یک روز یکی به چه دلیل از میون گلدون هایم برش داشتو برد.

میدونم همین مشهد، با آلودگی های الآنش، با کلاهبردارهای زیادش و با سرمای گاهی طاقت فرساش برام آرزو میشه، اگه ازش دور باشم. مشهد، آرزوی منه با پوشش گیاهیش. مشهد، شاید من روزی ازت دور بشم ولی بازم میخوام برگردم پیشت. تو منو بخواه، تا بیشتر بمونم پیشت.

آه، اینو که گفتم یاد سجده اون روز مردی افتادم که همین دور و اطراف یهو طرف افتاد به سجده و خاک خیابون قیرگونی کثیف رو سجده کرد. دوری از وطن هم برای خودش دردیه. ولی اگر لازم بشه من هم سعیمو میکنم، وطنم، ازت دور بشم. چون، ظلم چیزی نیست که به خاطرش آدم بخواد سر مثلا دوست داشتن یک گونه گیاهی خاص اون رو بپذیره...


این عکس تک گلدون گمشدمه. فقط، تنها چیزی که الآن میتونه جلو گریه م رو براش بگیره، داستانای حماسی رستم زابلیو فردوسیو آهنگای حماسیه...

ایران بچه م بدنیا نمیاد، زور که نیست

از وقتی بچه بودم، اولین کسی که تو مدرسه و دانشگاه سرما میخورد من بودم. دوستام بعد از یک مدتی از دوستی با من ناراحت بودن چون بعد از یک مدتی میدیدن خرج دوستیشون با من بالاستو مثلا دومین کسی که باید سرما بخوره خودشونن.

من الآن که خونه مون رفته وسط بازار بهتر نشده م. فشار پایینم یک مدتیه درست حسابی داره خودشو بارز نشون میده. به علاوه این روزا میبینم هرکی هم میره سمت این پزشکای ایرانی عمودی میره افقی برمیگرده. یا اگر هم رفت خونه بعد از مدت کوتاهی در اثر سکته ای چیزی جان به جان آفرین میکنه. اینه که اصلا حاضر نیستم برای عمل بیمارستانی زایمان بچه، ایران اقدام کنم.

تمام تلاشمو ایران بچه م به دنیا نیاد..

همین دیروز بود که گفتن برا یکی از همسایه هامون که تازه پایش رو عمل کرده بود، و بعد هم بر اثر سکته مرده بود نماز وحشت بخونیم. من که خودم رشته م کامپیوتره بعد از 12-13 سال تحصیل دانشگاهی به کدهایی که مینویسم اعتماد نمیکنندو سرش تف هم نمیدن، اما چه جوره که ما ایرانی ها به راحتی میریم زیر دست یک دانشجوی ترم دوی پزشکی؟!


اصلا حاضر نیستم ایران بمونم. هرطور هست میرم.

کرمانشاه یا باختران؟

مدتیه دارم ادبیاتو تاریخو جغرافی میخونم. مونده م ما چقد ادبیات اتفاقا انعطاف پذیری داریم. مثلا شما فکر کنید به جای کلمه "کاووس شاه" میشه گفت: "کیکاووس". به همین راحتی یک "ک" چسبوندن به کاووس شده کاووس شاه. این بهینگی در انتخاب و ترکیب کلمات رو تعمیم بدین به سایر کلمات دیگه مثل کیا و غیره.

یادم اومد زمانی این گروه تالیف کتب درسی برای مالتی پلکسر و انکدر اسم انتخاب کرده بودند، طوریکه هردو تا شبیه هم میشد و قاطی میکردی. اصلا طوری شده بود من فقط حال میکردم مالتی پلکسر و انکدر صدها مرتبه تکرار کنم ولی یکبار اون اسمای عجق وجق رو رو زبونم نیارم.

اصلا یک چیز دیگه. هربار انقلاب میشه، یک کمیته ای درست میکنن که تحت عنوان مطبوعات بیادو تاریخ قبلی رو با تاریخ جدید جایگزین کنه.1 بعد حالا شما در نظر بگیرین بعد از انقلاب ما اومده بودن جای هر کلمه ای که شاه داشت یک کلمه دیگه میگذاشتن. نتیجه اینکه تا یک مدتی مردم گیج شده بودن باختران همون کرمانشاه هستش. ولی خب، انقد برا ماها جا نیفتاد تا دوباره کرمانشاه برگشت سرجای تاریخیش.

از این حیث ادبیات و تاریخ از قلم افتادن ها ماها زیاد داریم. مثلا میبینی یکی اومده جغرافیای روستاها رو 40 سال قبل بسته و تو فهرست و لیست روستاهاش شاهاباد رو هم اضافه کرده. بعد یکی میاد براساس اون تحقیقاتشو گسترش بده و بعد میبینه اصلا یک همچین جایی دیگه وجود نداره. حالا قضیه چیه؟ قضیه اینه که شاهاباد شده اسلام آباد...


پ.ن.: مالتی پلکسر (Multiplexer)، De-multiplexer و Encoder و Decoder. اینها کلماتی بودن که در درس سخت افزار باید هم فارسی شده شونو یاد میگرفتیم و هم انگلیسی. بعد تو فارسی به جای er گذاشته بودند "کننده" و به جای مثلا مالتی پلکسر گذاشته بودن تقسیم کننده. بعد تا اونجا که یادم هست (چون موضوع مال حدود 20 سال پیشه) به جای encoder و شاید decoder (فک کنم decoder بود) گذاشته بودن "تسهیم کننده". به خواننده واقعا باید حق داده میشد فارسی شده اونها رو قاطی کنه. یاد اون سالهای دور نوجوانی بخیر. چقد زود گذشت...


1- رجوع کنید به کتاب 1984