آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

این چونه ت رو بده بالا

دو روز پیش رفتم رسیدم به مسجد. ولی باید وضو میگرفتم. برای همین رفتم پایین که وضو بگیرم. خانومی تو دستشویی بود و روبرویش یک صندلی بود که فقط شالش رو گذاشته بود روی دسته صندلی و بقیه وسایلش از جمله کیفشو برده بود با خودش داخل دستشویی. من کیفم رو با مقنعه م گذاشتم روی آن صندلی که اتفاقا تنها صندلی وضوخانه مسجد بود.

بعد خانومه که از دستشویی اومد بیرون تاپ جوراباش رو پرت کرد روی مقنعه م. من هم که مشغول وضو گرفتن بودم چیزی نگفتم. بعد از وضو خانومه همین طوری اومد دنبالمو ببخشید ببخشیدی کردو گفت که فکر کردم جورابامو پرت کرده م رو وسایل خودم (!)

من هم به رو نیاوردمو وقتی اومدم بالا رفتم یک گوشه ای جای دنجی بین پرده و صندلی خانوم پیری برا خودم پیدا کردم کسی مزاحمم نشه. بعد دیدم خانومه همه ش هی داره با خودش آخو اوخ میکنه که نمیتونه خودشو پیش من جا کنه. خانومه کوتاه هم نیومد رفت درست پشت سر من به نشستن. بعد حالا از پشت سرم هی میگه ببخشیدو من هم یک بار جوابشو دادم که اصلا من یادم رفت. حالا خواستیم وایسیم به نماز که خانومه اشاره به چونه م میکنه. هی میگه چونه ت...

بعد دیگه خلاصه مجبور شد بگه دیگه که تو نماز اون چونه م تا آخرین ذره زیر مقنعه باید میرفته...

هی من آدمای دل انگیز میبینم تو این مسجده..

صدا و سیمای ایران در دوره ای با بیشترین فساد خود

یادمه زمانی بین بچه دبیرستانی ها فیلم «نان، عشق و موتور 2000» متناسب با دوره زمونه اون موقع ها تو بورس بود. بعد از اون هم سالهای 84 یادمه بین ماها که دانشجو شده بودیم فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» قابل تعریف کردن بود. اما الان سینما به دروغ ترین حالت خودش رسیده؛ سینماهای همون سالهای 2000 میلادی هم گیشه ای ترجمه شده بودند، اما حالا چی؟ حالا دیگه باید بگیم یادش بخیر گیشه، الآن دیگه سینما، تلویزیون و این فیلمای سفارشی این قشر از جامعه که هی تبلیغ میشندو پخش میشن شده ن همه ش دروغو از طرف دیگه هم شده ن سینمای وحشت. این فیلما رو نمیدونم دیگه باید اسمشونو چی گذاشت؟!

میگن آثار یک تصویر ناجور تو ذهن آدم تا 20 سال بعد پاک نمیشه. الآن وای به حالمونه که یک دقیقه بریمو تلویزیون روشن کنیم. خوشبختانه ما که دیگه چند ماه شده از تابستون تا حالا تلویزیون نداریمو خیلی هم خوش میگذره اتفاقا. مخصوصا که این فیلمای ایرلندیو اسپانیایی رو زبان اصلی گرفته ایمو تا حالا میلیون بار دیده ایمشون. هیچ چی هم توشون نداره ها. ولی در عوض صداقت دارن. دارن ماها رو نشون میدن. چرا وقتی خودمونو تو اون فیلما و اون کارتونا میبینیم باز هم نخوایم ببینیمشون.

پ.ن: البته فیلمهای اصغر فرهادیو حاتمی کیا همیشه استثنا بوده ن. اینها رو که حذف کنی گوه زدگی فیلما از نظر گیشه به وضوح به چشم می آین. عطاران رو هم اصلا نمیشه تو این دسته آورد. چون انقدر کار گیشه گوه آورده که اون چندتا کار خوبش به چشم نمی آیند. اصغرفرهادیو حاتمی کیا موضوع اجتماعی براشون اهمیت داره و اولویت یکشون رو میدن به هنر. ولی تو جنابی که نمی خوای هنر داشته باشی برا چی میای اینجا؟!

من و همسرم

من بارها نوشته م که چرا مجرد مونده مو هی هربار هم گاهی بعدش دیده این که نالیده م چرا یکی هی تو گوشیم انگولک میکنه. واقعیت امر اینه که من هم کم تقصیر در جریاناتی که رخ داده بوده نبوده م. ولی دلیلش اون بخشی بوده که چهره های سیاه کشورم سعی در پنهان کردنشون میکردند. درقضایایی که من در آن ها دخیل بوده ام، یک سری اشتباهاتی توسط من رخ دادند که حاصل از عدم شفافیت صحنه پیش رو و حتی مقابلم بوده. حالا، عمو، عمه، فامیل و یک عده پولدار که امنیت کشور رو هم دست اون ها داده بودند در این عدم شفافیته برای من مزید بر علت شده بودند. یعنی میخوام بگم که اگر بخوایم مقصر اصلی رو پیدا کنیم باید از بین این "عقربا" پیدا کنیم که تعدادشون کم نیستند.

اما امروز میخوام یک چیزی برای شما روشن کنم. و اون هم اینه که من اگر باکسی ازدواج کنم اون کس شخصی نیست که ممنوع الخروج از کشور باشه. اتفاقا برعکس، بارها به خاطر سرکوفت های من چند بار خارج از کشور رفته و حتی یک بار هم برای من خودکشی کرده. یعنی اون شخص در این حد عاشق من بوده. عشق من کسیه که خودش مسبب آزار و اذیت من نبوده و بر عدم شفافیت صحنه های مقابل من دامن نزده.

در درجه دوم من حتی اگر اصلا شوهر این چنینی نکردم، شوهر دیگری نخواهم داشت. این رو بارها و بارها در این وبلاگ گفته ام. نهایتش من بخوام بچه ای به سرپرستی قبول کنمو از ایران و اگر نشد از خارج

ببین ما چقد بیشعوریم

امروز پنجشنبه روز ترافیک و گند زدن ماشینها به مشهد داشتم از پیاده رو رد میشدم. طبیعتا در این شرایط اگر چراغ قرمز طولانی بشه موتورها از پیاده رو میان رد میشن. و این طبیعی ترین چیزیه که من به عمرم دیده م؛ انقد طبیعی که من فکر میکنم زایمان مامانم سرمن انقد طبیعی نبود که این حرکت موتورسوارها تو پیاده رو ها طبیعیه.

حالا بگذریم. می خواستم بگم من داشتم رد شدن یکی یکی موتورها رو از جلوم تجربه میکردم که سر یکیشون مونده بودم باید چیکار کنم؟ برم کمی اونطرف تر یا نه؟ به قیافه موتور سوار نگاه کردم دیدم با قیافه ش میگه که چقدر بدش میاد یک عابر پیاده انقدر احمق باشه ندونه از جلوی موتور چطوری بره کنار.

مورد بعدی زنی بود که سر چهار راه استانداری دیدم داره میدوه. این چهارراه دوره های چراغ قرمز کوتاه مدتو هوشمندی داره. یهو دیدم زنی شروع کرد به دویدن، و درست وقتی که چراغ برای ماشین ها قرمز شد دو تا پراید با همکاری هم دارن به تاخت میرونن که کی زودتر خودشو میرسونه بزنه به زنه. انقدر هم در این کارشون مصمم بودن که یکیشون اصلا چراغ قرمز رو رد کرد. ولی بعدش طبیعی کرد که یعنی میخواستم بپیچم به راست که رد کردن چراغ قرمز تووش موجه به نظر برسه. اون یکی هم که دیگه پشت چراغ قرمز ایستاد.

اصلا این چهار راه استانداری معرکه س. ماشینها یکی از تفریحاتشون رد کردن چراغ قرمزشه. یک بار دیگه هم یکی دیگه رو دیدم که اون هم چراغ رو رد کرد که حتما بخوره به موتوره. یعنی قشنگ معلوم بود عمدیه. فردای اون روز هم دیدیم پلیسی گذاشته ن سر چهارراه که باوجود کنترل کاملا هوشمند و دوربین های مداربسته بخواد در لحظه وسط اون همه بوق، دود و دم مدیریتی انسانی بر قضیه داشته باشه.


کلا این ها رو گفتم که بگم ببین ما چقد بیشعوریم

خاندان بهرامی خاندانی با سابقه جاسوسی از زمان قبل از انقلاب

امروز از کنار خونه قبلیمون خواستم رد بشم ببینم بعد از یک سال هجرت ما از خونه قبلی مون که 17 سال اون جا مستاجر بودیم چه وضعی پیدا کرده؛ ساختنش؟ تخریبش کرده ان و یا هرچی دیگه؟

ولی هیچ خبری از تغییر نبود. ما هنوز اون جا بودیم. هنوز آشغال میذارن در خونه و هنوز بهرامی اینها پشت پنجره گوش بزنگن.

فقط قرار بود ما رو از اونجا بیرون کنن. فک کنم اگر قراری به تغییر جنگی در ایران صورت بگیره اولین خاندانی که متوجه بشه و بخواد دست به کار بشه همین خاندان بهرامیه.

اصلا این خاندان بهرامی از فامیلش هم باید کلی به تاریخ پی برد. چه برسه به اینکه من بخوام در موردش سندو مدرک بیارم. ولی سند هم هست. چند روز پیش داشتم کتابی از یکی از نویسنده های بزرگ و معروف دوره رضاخانو پهلوی میخوندم. از بهرامی اینا تعریف کرده بود. اونجا گفته بود درسته که باهم اختلاف نظر دارن ولی فکر نمیکنه که حتی این بشر از اون نسل ها داشته باشه که حالا بخواد با یک زندان رفتن نسلش دنباله رو راهش نباشه. راست هم میگفت. من به شما باید فقط آدرس بدم این منطقه رو فقط برای بررسی بهرامی اینا به تنهایی به عنوان یک گذر از تاریخ بیاین ببینین.

البته این کار تخریبو مبارزه با آشغال پهن کردن در خونه همسایه فقط کار بهرامی اینا نیستها. این ها خاندانی هستن که حوزه کاری خودشون رو هم گسترش میدن. مثلا من اخیرا از جای کبابی توی مسیرم رد میشمو میبینم یک پیرمردی از اون پیرمردای شبیه بهرامی از تو کوچه در میاد و از روی عمد آشغالش رو میذاره در مغازه سرنبش کوچه. یا چمیدونم خیلی مصرانه گیاهی که بعنوان قشنگی کار اون مغازه کاشته میکنن. این کار رو بهرامی اینای تو کوچه هم میکردن.

جالب اینجاس که اینا خونه هاشون همه تو کوچه س. من اخیرا دیده م تو خیابون خونه قبلیمون یک نفر سر نبش چند نهال درخت جلو درخونه ش کاشته. البته دو تا دوربین مدار بسته گنده هم داره اون بالای آپارتمانش سرنبش کوچه طوری جاسازی میکنه که فقط اینا که سعی میکنن از بهرامی اینا الگو بگیرندو خفت کنه...

خلاصه، آرزوم اینه که ببینم این بهرامی اینای گرگ صفت چطوری به زمین گرم میشینن.