آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

حمل و نقل ایران یکی از فاسدترین حمل و نقل هاست

در ایران بهترین چیزی که میتونی سوار شی، گنده ترین ماشینه. این طوری میتونی بهتر چند نفر رو زیر بگیری.

مشکل از نبود قوانین و اجرا نشدن قوانینه. یک قانون خیلی مسخره داریم؛ طرف اگر چراغ قرمز رو رد کنه فقط 200 هزار تومن جریمه میشه. طرف رو میبینی تصادف منجر به جرح داشته 14 میلیون کوچیک داده ولی باز هم ماشین زیر پاشه، بعد میبینی سگ رو زیر میگیره و میگه عه فکر کنم کشتمش!

قانون نباید این طوری باشه. قانون باید یک نفر رو که دو دفعه تصادف منجر به جرح داشته، به عنوان روانی دستگیر بشه

یک عکس دیده ایم از مکه، طرف با اسکوتر داره طواف میکنه. شانس آورده ایم مکه تو ایران نیست، وگرنه مردها رو میدیدی با ماشین شاسی بلندشون دارن طواف میکنن. بعد اینطوری خط عبور زن ها رو باید دورتر میبردن.

اصلا فرض کن یک ایرانی بخواد تو لاین دوچرخه با اسکوتر تردد کنه. طرف این کار رو که باید با کلی ترس و لرز بکنه، چون هر لحظه ممکنه یک ماشینی محض خنده هم که شده بره طرف زیر بگیره.


کشور هلند که 50درصدشون با دوچرخه تردد میکنن، اصلا ایرانی ها رو راه نمیدن. چون ایرانی ها رو شناخته ن و میدونن چه کسایی رو نباید راه بدن.

نرید، ایران را خارج میکنیم

خیلی ها بوده ن با شباهت زیادی با من. ولی ایران نموندن. چرا؟ به یک دلیل مشترک؛ از مجرم بودن خسته شده ن. دلشون نمی خواست یکباره که میبینی دیگه دنبال کاغذبازی اداری نیستن، سر به نیست شده باشن.

من هم میخواستم برم، مثل فلسطینی ها. ولی، نخواستم مثل نمایشنامه نویس محبوب برخی بازی هام1 برای مادرم گریه کنم و زندگیم، زندگی «امید» بشه و مادرم فلسطین (ایران کنونی).

من نتونستم جای محکمی پیدا کنم، که به آن بگم محل زندگی. من تصمیم دارم با هیاتی تجاری که مال خودمه به کشورهایی که بنظرم خوبن سفر کنم و هم چنان سرزمین مادرم ایران هم برای خودم نگه دارم.




1- غسان کنفانی. اتفاقی باهاش آشنا شده م. مثل خیلی کتاب ها و نمایشنامه های دیگه که اتفاقی باهاشون آشنا شده م


عده ای بذر تفکر نفرت انگیز می پاشن

کار از این حرفا گذاشته که دیگه بشنوی هر کسی رو تو گور خودش میذارن. الآن چند سالی هست، عده ای روی تم های بخصوص و کلیشه ای از نوع نفرت انگیز کار میکنن. مثلا همین تم «عمه» جدید. اگر سرچ کنید مطلب مرتبط که همه یک شکل هستند تو همین بلاگ اسکای پیدا میکنید. شباهت این تم هم تو اینه که مثلا نوشته ن: «بچه 2 ساله هنوز یادنگرفته بگه خاله یاد گرفته بگه میمون و فحش میده. بعد هم عمه رو سلیس یاد گرفته بگه» این یک تم مشترکه. همین دیروز بود که زن برادرم داشت روی این تم کار میکرد و از خونه به دلیل این تقلیدهای کورکورانه و رفتار زشت و بی ادبانه ش کردمش بیرون.

اما، یکی از خواهرانم هم همین طوره. عده ای هستن گیرنده مثل اون زن برادر و اون خواهر که نمیدونن دارن تحت تاثیر سیستمی گنده تفکرهای نفرت انگیز می آموزن. این آموختن ها برای اینه که ببینن «همه دوستشون دارن»


پ.ن.: الآن دیگه باید بشنوی نماز میخونی تو کمرت بزنه و کلا دعوای دسته جمعی رو مد رفته.

we were hiding

از اون جایی که این وبلاگ قرار توش اسامی و محصولات بی نام بمونند، به فقط محتوای کتاب مامانم بسنده میکنم و اسم نمیبرم. در بخشی از این کتاب اشاره شده به فامیل هایی از ما که باوجودی که بابام کارشون رو راه مینداخت، ولی حریم ما رو رعایت نمی کردن و حتی دیده شده که شبی در حالی که برق خانه رفته بود، فامیل در تاریکی شب آمده و خودش رو معرفی کرده و گفته که بابام قرار بوده کارش رو راه بندازه (!)

این چیزها تو زندگی کسی مثل ماها طبیعیه. ماها با کسایی گاهی نشست و برخاست میکنیم که حتی تا این حد هم حقی برای حریممون قائل نیستن. بعد که میریم مثلا مثل کارتون angry birds میبینمشون، مثل خوک ها فوقش بخندن و بگن we were hiding

تقلید مقلدان تا بی نهایته

از روزی که برای استقلال پروژه ای سنگین رو تعریف کردیم میگذره و هنوز انقدر مستقل نشده ایم براش سایتی مستقل و پویا بزنیم. اما از اون روز تقلید، تقلید و باز هم تقلید. روزی که برای سرویس خدماتمون اسم داشتیم انتخاب میکردیم، خیلی سرچ کردیم تا اسمی بی رقیب پیدا کنیم. اما، امروز هنوز در میان انبوهی از اسم های رقبا که همه شباهت زیادی با اسم انتخابی ما دارند، در حال گم شدن هستیم و هنوز کسی به جز خودمون معرف ما نیست.

از اصول مدیریت اینه که خیلی به رقیب ها نگاه نکنیم و سرمان به کار خودمان باشد. ما هم طبق اون اصل همچنان در حال پیشروی هستیم. امروز استاد دانشجو اومده میگه شما یک بار خروجی 40 درصد گرفتین و اگر این طوره من که خودم خروجی 70% داشتم، همون رو به دانشجوم میدادم (!). از طرف دیگه هم میگه اگر خواستین به اسم همکاری من میتونم پروژه هایم رو به شما بفروشم؛ ما پروژه بنویسیم و به شما بفروشین و شما پروژه بنویسین و بفروشین. واقعا خیلی از ماها حد و اندازه مون رو نمی دونیم. وگرنه خیلی از کارها رو نمیکردیم