آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

سود سرقفلی چاپ

داشتم خواهرمو بیدار میکردم. همینطوری بین خوابو بیداری میگه کامپیوتر چیز بدیه. هم وقتو میگیره، هم اذیت میکنه.

چند دقیقه بعد بین دو تا شارژ مونده بودم تند تند کدوم رو انتخاب کنم. باز میگه تو کامپیوتر صبر نداری! بهش میگم اقلا به حرف موقع خوابت پایبند باش! فقط من باید تو کامپیوتر صبر داشته باشم؟!

این حکایت ماست. فقط هم به این وصل شدن به اینترنتو حذف ویروسو اینها ختم نمیشه. رفته ام یک جایی که تابلو بزرگـــــــــــــــــــ زدچاپ دیجیتال. طرف یک ساعت این فلش من رو زده تو سیستمش اسکن کنه به اسم اینکه کامپیوترمو ویروسی نکنی. موقع قیمت دادن طوری سود خودش رو حساب کرده که اصلا به محاسبه قیمت کتاب من نمیرسه (میگن سرقفلی رو اجاره بدی جنس مغازه هم مال توئه!). خلاصه انگار نویسنده کتاب همین بود که چاپ دیجیتال میکرد. تو شهر ما مشهد چاپ های دیجیتالش افتضاحه. اینی که رفته بودم اصلا فوتوکپی بود در اصل. ولی حالا دیگه با پارتی یا هرچی خودش رو خوب به بعنوان چاپ دیجیتال جا کرده بود. کیفیت پایین و قیمتو هزینه بالا. دیگه موقع اضافه کردن یک سانت به هرطرف عکس جلدم اومد پنجاه هزار تومن پول بگیره که من از چاپ کتابم منصرف شدم. حالا شروع کرد به اینکه آی تو روزه ای! کامپیوترم هم که ویروسی کرده ای دیالله پولمو بده! انقدر قالتاق بود طرف. اعصابمو خورد کرد. یک تبدیل ورد به پی دی اف رو هم میخواست ازش پول بگیره. سلام بهم کرده بود هم یک هزینه ای برام داشته. من فقط این فایل های کتابمو گذاشتم تو کامپیوترشو بدو اومدم بیرون

افسرده، افسرده تا بعد از ظهر کمی به ذهنم رسید اصلا تغییر مسیر بدمو از کامپیوترو نویسندگی بیام بیرون. وگرنه که بعد از اون با این بی عدالتی تو چاپ کتاب هام تو این چند سال فقط همه اش یک راه به ذهنم میرسه: خارج، خارج، خارج. راه خوبی هم هست ها، ولی برای کسی که پول خوبی داره. البته اگر پول بیشتری داشتم، برای چاپ افست چاپخونه های معتبری میشناختم. اقلا هر قدر هم هزینه رو اضافه کنن میگی به اعتبارشون تکیه دارن. خلاصه بی خیال چاپ کتابی شدم که هزینه اش با من بود، ولی به خاطر مغازه دار سودی قرار نبود عایدم بشه.

فرضیه دست کشیدن مادرهای وبلاگ نویس از نوشتن

وبلاگ نویس هایی مثل صمیم رو این روزا میبینیم که بعد از مدتی که بچه به مدرسه رفت دیگه نمی نویسن. خودشون میگن که همه چیز مثل سابقه، فقط دیگه کمتر توانایی نوشتن مسائل خصوصی شون رو دارن. ما نشستیم فکر کردیم که چرا اونها دیگه نمی نویسن و یا کم مینویسن. دو فرضیه براش پیدا کردیم. که هردوتا به دلیل بچه شون هست که دیگه مدرسه میره. مادرها تا زمانی که بچه هاشون مدرسه ای نیستن، فکر میکنن هنوز قدرت و اختیار دارن. ولی وقتی بچه شون به مدرسه میره تازه اختیاراتشون کمتر میشه و میفهمن که اون قدرت و اختیار رو نداشته ان. دلیل دیگه اش اینه که خب در این دوره پدرمادرا باید رفتارای گرگی از خودشون نشون بدن تا در رقابت مردم دو روی سرزمینها بچه شون رو بالا بکشن. اینه که خب چی بنویسن؟ بنویسن امروز برای بچه این کارا رو کردم؟ نمیشه که.