آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

اگر هنری داری

داییم که به من میرسه میگه این کار رو تو سایتت بکن. بعد تهش اضافه میکنه: اگر هنر داری.

به زن داییم که میرسم ازم میپرسه به جز کامپیوتر دیگه چه هنری داری؟ (خودش آخر کلاسهای شنیونو تتو و ازاین جور زحمتاس)

بهش میگم کامپیوتر، بعد نوارم گیر میکنه میره رو سیلندر دیگه در جا میزنه: قالی بافی، گلدوزی وووو

زن داییم طوری نگام میکنه که انگار دچار بدبختی بیش از حدی شده ام.

بعدا میرم روی همه اینا خوب فکر میکنم، بارها و بارها.

اون روز به داییه گفتم که اینطور نیست تو یک ذره پول تو این کامپیوتر بریزیو هی بگی تند تند بعد یکی کارت رو خیلی سریعو راحت راه بندازه. کامپیوتر کار پرزحمتیه که برای موفقیت توش باید به جز سرمایه گذاری کلان، باید زمان هم براش بذاری.

بعد از مدتی داییه بهم میرسه میگه این سایتی که ازت خواستم یک پسر بسیار خوبی هست که به 2 میلیون تومن برام انجام میده. بهش میگم خب به همون بده. میگه نه، آخه اون سایت رو میده و بعد میره. ولی تو دختر خواهرمیو من هر وقت کارت داشتم هستی.

بعد از مدتی من رفتم و در واقع زن داییم به زبان های اشاره فیلم ترکی ازم خواست که برم. داییم همون موقع هی میگفت پس چه اشتباهی کردم که روی این دستگاه آبم کار کردمو کلی پول خرجش کردم. میدونستم میومدم روی پروژه سایت تو خرج میکردم.  دیگه گذشتو من اومدم اینطرف. داییم یکی دو بار زنگ زد. بعد هم دیگه هیچ. بعد از مدتی دوباره بهم زنگ زد که آره، من خودم سایت رو راه انداختمو آوردمش بالا. دیگه اضافه کرد که دارم میرم ترکیه با زنو بچه هام، ضمن اینکه پول دارم خرج میکنم رو دستگاه تمام اتوماتیکم.

چند وقت بعد بهش زنگ زدمو گفتم من هم دوست دارم با شما بیام ترکیه اگر اونطرف همدیگه رو ببینیم. داییم هم طوری غیرمستقیم گفت که نمیشه و هنوز هم طالب سایتمه، اگر هنری دارم.

کارمحور

خواهرم میگه من مثل خارجی ها سخت کار میکنم. ولی ایرانی ها بیشتر فامیلی کار میکنن. برای همین هم کم کار میکنندو طبق اصل فامیلی کار کردن هرچند وقت یک بار حتی بی دلیل میگیرن یکی مثل تو رو آزار میدن.

خارجی  ها یعنی تقریبا همه به جز ایرانی ها. یادمه یک زمانی یعنی حدود سه دهه پیش ایران داشت بشکن میزد که جمعیت  اروپا و مخصوصا آلمان در عین توسعه یافتگی پیر شده. جوون هاشون دیگه کشش چند شکم زاییدن رو ندارن و از این خوشحالی ها که الآن مثلشو میشنویم. بعد هیچ چی دیگه. معلوم شد نه تنها این کشور پیش بینی این وضعیتشو از بیست سال قبل کرده بود، بلکه خودشو چند تا کشور دیگه شرقی برای این روزا برنامه ریزی کرده بودن. آلمان یک عالمه آدم علاقه مند به چندشکم زاییدن مثل افغانی ها رو گرفت. ضمن اینکه سازمان ملل هم ازش تشکر کرد که اونا رو میگیره  و کمی هم کاسه اش رو چربتر کرد. اونا هم اغلبشون مثل من هم علاقه مند به سخت کار کردن. درنتیجه آلمانی الآن نه تنها مشکل نیروی کار ندارن، بلکه سنگ مفت، گنجشک مفت. مثل الآن ایران دارن اینا رو تعدیل نیرو هم میکنن.

یک چند کشور شرقی مثل کره جنوبی هم اینو 5 دهه پیش فهمیدن. برا همین یک بخش از کارهاشونو دادن دست فلیپینی ها، اندونزی و مالزی، بعد تولیداتشونو فرستادن برا آلمانی ها. در نتیجه این شد که ما اصلا نفهمیدیم این آلمانی ها یک زمانی به نیروهایی نیاز پیدا کردن که باید سخت کار میکردن.

گردش مغزها

این کلمه ذهنمو درگیر کرده بود. یک زمانی، موقع انتخابات سال 88 دخترای هم سنم به قولی دم در آورده بودن، یهویی. مثلا تو اتوبوس نشسته بودیو یکیو میدیدی که ایستگاه میدون فلسطین یهویی پیاده میشد بپره تو ستاد اون کی کی بود، میرحسین موسوی. بعد، مثلا دختره می نشست صندلی جلو و میگفت خانوما رای به موسوی بدین. بعد هم ادامه میداد که اگه رای ندین ماها داریم میریم خارجو تاثیر رای ندادنتونو بعدا میبینید!

قطعا این چیزا رو هرکس دیگه ای تو اتوبوس میشنید، میگفت تهدیده. بعد هم این سوال تو ذهنش پیش می اومد که همونی که بهش پول داده اینطوری تو اتوبوس برای موسوی رای جمع کنه، بهش پول داده بره خارج؟!

اون سال، و اون سال. دوران طلایی جوانی، و هنوز اندکی انتظار برای غفلت از برف های نجیب غیرمنتظره. کی فکرشو میکرد انقدر یهویی جاده ها تبدیل بشن به بولوار و خونه ها به مغازه. بعد هم اصلا دیگه یهویی اینطوری که این وبلاگ نشون میده. سال 88، آیا اون دختر میخواست بگه اتفاقی داره میفته؟ یا میخواست بگه اتفاقی داریم رخ میدیم؟! خدا میدونه.

ولی چند روز پیش شبکه خبر زیرنویس کرد که معاون علمی-فناوری رئیس جمهوری گفته سال 88 یعنی 2009 سال رتبه 1 فرار مغزهای ایران نبوده. اصلا، همون طور که ماها تو اتوبوس نشسته بودیمو از همه جا بی خبر، انگاری این معاونه هم یک چیزیش شده که مثل اون دختره یک باری یک همچین چیزی میپرونه! اصلا قضیه چیه؟! کسی چیزی گفت؟!

من فقط یک چیزی میبینم. و اون هم اینه که میخوام برم. این معاون علمی-فناوری هم این کار منو اسمشو گذاشته گردش مغزها. بایدم بذاره. این کار من گردشه، نه فرار. اصلا کلمه فرار مناسب رفتن من نیست. گردش خوبه. گردش مثل گردش سر بچه وقتی داره زاییده میشه و به جای اینکه از سر در بیادو از پا در میاد. این گردشه. یا مثلا من برم خارجو چون ناخواسته بوده، و به عبارتی اجباری بوده، هی بخوام برگردم. بعد چون این رفتنو برگشته چند بار میشه. اینطوری اسمش گردش میشه. وگرنه که این اساتید محترم که یک پاشون اینطرفه، و یک پاشون اونطرف که به این کارشون نمیگن گردش. به این کارشون میگن سرجاشون محکم وایسادن.

معاون علمی-فناوری روحانی گفته، این آمارا چیه؟! واقعا مسخره است. حتی گفته بود سال 57 آمار فرار مغزا 37 درصد بوده و حالا 1.1 درصد. تا تو ببینی این آمار رو بر چه مبنایی گرفته ان؟ مثلا آمار داریم 50درصد از 100 نفر سال 57، 50 نفر داشته ان میرفتن خارج. بعد حالا از 500هزار نفر دانشجو باز هم 50 نفر دارن میرن خارج. حرف یک همچین آدمی حتی میتونه بازی با اعداد تلقی بشه. کلی جای بحث داره این حرفا.

غریبه (4)- روابط فامیلی

اینکه میگم در واقع روابط فوق محرمانه فامیل ها با همه. فامیل های مختلفی داریم. یکیش اقوام ما هستن که شاید تا حالا قدری تو این وبلاگ باهاشون آشنا شده این، و یکی دیگه اقوام خراسانی هستن که بیشتر توضیح میدم.

شاید متوجه شده باشین، که فامیل ما کلا جاسوس پرورن. اصلا نونشون رو از جاسوسی از همدیگه میخورن. به هر ابزارو ترفندی هم مستحقن چنگ بزنند و براش پول هم خرج میکنن. اما همه فامیل ها این طوری نون نمیخورن. من اقوام خراسانی خیلی دیده ام که مثل ماها نیستن. نمونه اش فامیل 10-12 نفره اخیره که دیده ام. فامیلی بودن که یک نفرشون پزشک بود، یکی در شهرداری کار میکرد و دیگری شغل کوچکی در ساختار پدیده داشت. چیز مرسومی که تو این فامیلا مشهدی معمولا هست، اینه که روابط فامیلی به نوعی اقتصادی محسوب میشه. البته فامیل ما هم درسته که از هم جاسوسی میکنن و نون اصلیشونو از این طریق به دست میارن، ولی اون ها هم با هم فامیلی حساب میکنن و در فامیل ما هم مطرحه که مثلا اون یکی شوهر خاله ام تو دانشگاه سرایداره و میتونه کار خیلی ها رو راه بندازه، ولی خراسانی ها خیلی بیشتر فامیلی حساب میکنن. طوری که اگر یکیشون پزشک باشه، تخصصش مهم نیست. جوون های فامیل حتی الامکان، حتی برای زایمانشون هم میرن پیش این. همین فامیل 10 نفره که اخیرا دیده ام، یکیشون شغل کوچکی در مثلا بخش تاسیساتو ساختمان پدیده شاندیز داشت. کاغذاشونو که دیدم برام جالب بود، همه رفته بودن با هم سهام پدیده خریده بودن. اول فکر کردیم که اینا هم مثل ماها بدبخت شدن رفتن این سهام رو خریدن. ولی نگاه کردیم دیدیم که نه، اینها همون هایی بوده ان که سهام پدیده رو وقتی 55 تا تک تومنی بوده خریده ان، و حالا که شده 12000 تومن همه 12 نفری با هم فروخته ان! فامیل یعنی این. بعد، اون وقت یکی مثل مادر من سهام اونا رو صاف و ساده ازشون خریده به برگی 12000 تومن تا حالا بی ارزش بشه و حتی یک ریال هم ازش نخرن. اینجاس که غریبه معنی پیدا میکنه.

غریبه (2) - ثابت کن دوست خوبمی

این اتفاق برای کسایی میفته که معمولا پول چندانی ذخیره ندارن، مخصوصا که در شهر خودشون نباشن. لابد حالا فکر میکنید الآن میخوام بگم مشکلشون کیسه شونه! نه مشکلشون اطرافیانه. امروز مامانم خیلی حرص میخورد از سادگیش. میگفت چند سال پیش یکی از دوستاش اومدو کلی از وضع بد زندگی دخترش گفت. همون موقع مادرم هم کلی غصه خوردو سریع رفت زنجیر طلایی که 700هزار تومن اون موقع خریده بود رو فروخت تا بده به زنه. اتفاقا زنه هم گفت که نمیخوام و کار دخترم راه افتاده! مامانم کلی حرص خوردو برنگشت زنجیره رو دوباره بخره. اتفاقا همون موقع هم، لابد بابام بو برده باشه، عمه بابام راه انداخت که مادرم شاید زنجیر طلاش رو بلند کرده باشه! در حضور بابام به مادرم تهمت زدو مادرم همه اش داشت فکر میکرد که خودش یکی داره. این شد که هم همون موقع از فروختن زنجیرش حرص بخوره و هم الآن که رفته همون زنجیر رو حساب کرده و 100 میلیون تومن حساب کرده.

یک بار دیگه خواهرم تعریف میکرد که دوست افغانش همین ماجرا براش اتفاق افتاده بود. یکی از دوستاش زنگ زده بود که همین الآن به پول احتیاج دارمو وسایل خونه ام تو کوچه ریخته. اتفاقا اون دوست افغان باور نمیکنه تا اینکه میره با چشمای خودش میبینه که وسایل دوستش رو زمینه. همون موقع میگه ببین من چیزی ندارم، ولی این گوشواره ها رو در میارم میدم به تو کارت راه بیفته. دوستش هم میگیره و چند وقت بعد ازش میپرسه کارت راه افتاد؟ دوستش میگه آره، کلی قرض کردم تا مشکلم حل شد! ازش میپرسه با اون گوشواره ها چی کار کردی؟ میگه کدوم گوشواره؟!

داستان مشابه خیلی خیلی زیاده. عجیب هم در مورد خونواده ما زیاد اتفاق میفته. ماها با غریبه ها طرفیم. حتی غریبه هایی که بعدا فامیلمون میشن. غریبه هایی که آدم نیستن، ولی آدم فرضشون کرده ایم. همه اش هم به این فرضمون اعتماد میکنیمو فریب امتحان و اثبات خریتمون توسط اونا رو میخوریم.

من معمولا فریب نمیخورم خیلی. میگم نگاه کن، دلیل اینکه مثلا به این برادره نمیدم مثلا بارش رو با زنش با پولی که من جمع کرده ان ببرن، اینه که دارم میبینم اسراف میکنن. اینا محتاج پول نیستن، ولی پول منو میخوان بگیرن. حرصشون از من دراومده و دارن جیب منو خالی میکنن. چند وقت بعد هم اتفاقا در میاد که بعله اصلا احتیاجی نداشته ان! بلکه خیلی هم رابطه داشته ان و فقط میخواستن بعد از اینکه دشمنم بوده ان، ثابت کنم دوست خوبشونم!

این موضوع غریبه تا سه تا میره. سومیش فامیلی حساب کردنه که در قسمت بعد گفته میشه.