آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

فرهنگ بیمارستان نشینی

گاهی، مثلا در یک شهری اونم مرکز شهر باشی، چنان فرهنگ نشستن در آن نقطه با تو عجین شده که اگر با کسی صحبت کنی انتظار داری اونم مثل تو فکر کنه. خبر نداری که همه مثل تو نیستن. یکی از چیزایی که مثلا من و خونواده ام با فرهنگش کاملا آشنا شده ایم فرهنگ بیمارستان رفتنه. در جایی که من زندگی میکنم تعداد زیادی بیمارستان و درمانگاه هست و به اندازه سی و چند سال زندگی و همنشینی با این دو نقطه و به تعداد بی نهایت ما از این بیمارستان های همسایه خاطره داریم.

البته، بیمارستان ها مثل هم نیستن. کمو بیش به هم شباهت دارن، ولی متفاوتن. تفاوت اونها رو هم خودت باید به چشم ببینی. چند روز پیش مطلبی گذاشتم که در اون نوشته بودم آمبولانسهای ما برای مردم عادی بی صدا میان، و یکی نظر گذاشته بودو حدس زدم که اینکه گفته تامل برانگیز بوده، احتمالا منظورش رفتار آمبولانسها در قبال مردم بوده. گفتم براتون، پس امروز از بیمارستان ها بگم. یکی از چیزهای جالبی که ما همسایه این بیمارستان ها زیاد باهاش مواجه هستیم، تعداد آدمایی هستن که میرن توشونو زنده برنمیگردن. از نمونه هایی که خیلی عجیب من در این زمینه دیده ام، کلینیک بیمارستان قائمه. کلینیک، همونطور که از اسمش پیداست، محل مراجعه مردمه. پس حفظ وجهه در اون باید برای لااقل رئیسش اهمیت داشته باشه. تنها چیزی که ندیدیم از این بیمارستان، هیچ وقت، هم همین بوده!

اون روز، درست یادم نیست، سر چه موضوعی رفته بودیم همین کلینیک بیمارستان قائم و شما فکر کنید من یه ده سالی جوون تر بودم. دنبال میگشتیم همینطوری اونجا. همینطوری که میرفتیم از یک سالنی رد شدیمو یه مرده از جلومون رد کردن. خیلی عادی و طبیعی. بعد ماهم جوون بودیمو دیدن مرده برامون عادی بود. رفتیم طبقه زیرزمین، اونجا هم یک زنی دیدیم همینطوری دهنش باز روی تخت تو سالن. هیچ کس و هیچ پرنده و هیچ چیز، دور و برش پر نمیزد! این تخت یه جایی بین پله ها و آسانسور بود. همینطوری دهن بازو بدون هیچ سرمی که بگیم به دستش زده اندو یا شاید نشانی از حیاتش. ما هم جوون بودیم دیگه، خیلی جوون و عادی از کنار اون زن که خیلی عادی همون جا رها شده بود رد شدیمو رفتیم. گفتیم عادیه که ببینیم بعضی مردم هم مرده ان!

حالا دیگه نمیدونم این زن خانواده داشت، قرار بود کسی برای مرده اش گریه کنه و عزا بگیره و یا چیز دیگه ای! ما فقط به عادی بودن همه چیز در اون شرایط فکر میکردیمو اینکه بعضیا با دهن باز میتونن بعد از اینکه مثل مرده شدن، وسط یه سالنی همینطوری اون پایین باشن.

خلاصه دیگه عادیه. یکی میبینی پولداره، یه سکته میکنه از چاقیش کم میشه و آب میره تو بیمارستان و در عوض زنده میمونه، بعد از 70-80 سال عمرش، ولی یکی هم میبینی جوونه، ولی خیلی پولدار نیست، خیلی زود، مثلا در سن 22 سالگی میبینی نتونست مقاومت کنه و رفت. اینا هم طبیعیه. اصلا این فرهنگ زندگی در چنین محیط و شرایطی بقدری برای ما عادی شده که وقتی مثلا من میرم به یکی میگم از دکتر رفتن، از پزشکا و بیمارستان بدم میاد، اینا تابو هستنو اینا یه وقت دیدی براش عادی نبود! یه وقت دیدی دعوا شد سر این مطلب. شاید، طرفی که مثلا به این چیزا اعتقاد داره پولداره و شاید بیمارستان های جای خونه اش بیمارستانه و نه کشتارگاه. خلاصه اینکه بگم فرهنگ شهرها و مناطق مختلف حتی برحسب بیمارستان هایی که در اطرافشون هست هم میتونه متفاوت باشه!


پ.ن. الآن مشهد تند باده و کمی بارش پراکنده داره. طفلکی بی شانسه، چون فردا قراره مردم بریزن تو خیابونو گرمی هوا رو دو چندان کنن. ضمنا بگم که دلیل تندباد هم همون گرمی بیش ازحد و طبیعی زمینه دیگه. یه وقتایی میگفتیم جاهای دیگه برف میاد، سرماش میاد مشهد، حالا باید بگیم سرماش هم دیگه نمیاد!