آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دوباره خودمو پیدا کردم

قبلا عکس خودمو پیدا کرده بودم، حالا دیالوگ خودم با برادر کوچیکه (از برادر کوچک چون خوشم نمیاد اسمش میاد، ولی خودم رو نویسنده نوشته ام):

صادق: سلام نویسنده، چطوری؟

نویسنده: سلام صادق، صبح بخیر، خوبم، مرسی، فقط یک کمی خسته هستم، تو چطوری؟

صادق: من هم خوبم، قربان تو، کی از اطریش برگشتی؟

نویسنده: دیروز ظهر، با قطار برگشتم، چون بلیط هواپیما خیلی گران بود. کارتم بدستت رسید؟

صادق: آره، قربان تو، خیلی قشنگ بود.

نویسنده: حال رضا چطوره؟

صادق: رضا دیروز یک تصادف خطرناک داشت، ولی خوشبختانه فقط صورتش یک کمی زخمی شد.

نویسنده: کجا تصادف کرد؟

صادق: نزدیک فرودگاه.

نویسنده: الآن حالش چطوره؟

صادق: امروز صبح با او تلفنی در بیمارستان صحبت کردم. به نظر من حالش خیلی بهتر شد.

نویسنده: هنوز در بیمارستان است؟

صادق: آره، طبقه پنجم، اطاق بیست و یک.

نویسنده: ...

صادق: ...

نویسنده: خدا حافظ

صادق: خدا حافظ


توضیحات: این ها دیالوگ های کتاب آموزش فارسی به آلمانیه. بعد رو کلمات توقف اعراب گذاری هم شده بود که خوب یاد بگیرن. کل کتاب همه اش هی اسم منو مخصوصا میاره. دیگه بگم که کتاب قدیمیه و جدید هم نیست مثلا به خاطر شهرتم نوشته شده باشه. فقط شاید اسم صادق معمولا با اسم نویسنده تو دیالوگ ها میاد:)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد