آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ای نماد و سایت سآمد، فریب، حقه و نیرنگ دولتی ها

این روزها، ما کارهایمون رو در حد بین المللی بدون شخص ثالث دولت با کیفیت در حد مطلوب راه میندازیم. بدون نیاز به ای نماد، و یا سایت های مسخره ای که این وزارت ارشادی ها، وزارت علومی ها و وزارت IT ها برای مجوزهای پولی راه انداخته ان. ما بارها و بارها فریــــــــــب دولتی هــــا رو خورده ایم. آخرین باری که فریب خوردیم یک سمپادی رو به عنوان سرپرست تیم انتخاب کردیم و در زمانی که او سرپرست بود به حرفش کردیم و رفتیم از سایتی که ای نماد برچسبش زده بود با 6 برابر قیمت واقعی جنس خریدیم. با وجودی که سایت های معتبر غیر ای نمادی زیادی پیدا کرده بودیم که گواه این رو میدادن که قیمت اصلی جنس بســـــــــــــــــیار نازل تر از آنی هست که دولت بهش مجوز داده.

من به عنوان یک کامپیوتری به شمـــــــــــــــــــــــا اطمینان میدم که دولت بســــــــــــــــــــــــیار دروغ گــــــــــــــــــو تر از این حرفاست که بخواین بهش اعتماد کنید. دولــــــــــــت ایـــــــــــــــــران و رســــــــــــانه های ایرانی رو من خیـــلی غیرقابل اعتمادتر از خیــــــــــــــــــــــــلی دولتها در دنیا دیده ام و تشخیص داده ام که این دولت، دولتی اسلامی نیـــــــــــست. بلکه دولتی سرمایه داری و علاقه مند به رقابت با افزایش سرمایه مشابه آمریکایی هاست.


تهوع

می خواستم از یک تهویه بگم. گوشه دیوار رنگ پریده زیر سقف یک سالن. ولی این جا وبلاگ آهه. باید حقایق رو بنویسم. Truth be said....

روز اولی که اومدیم این خونه، شبی از اواخر پاییز بود و پنجره ها بسته. گاز متان همه خونه رو گرفته بود. باوجودی که برادرم ناظر تعمیرات خونه بود هیــــــــــــــــــــــــــــچ یک از بناها، سیم کش ها و برادرم بعد از یک ماه تعمیر متوجه نشت گاز متان نشده بودند (!). ساکنین 2-3 اتاق این خونه همه دچار حالت تهوع شده بودیم. بابام خودش، منتخب این خونه استفراغ کرد. مامانم تا چند روز اسهال استفراغ بود. من خودم یک شب که آب نبود بخورم و قبل از اینکه تصمیم قطعی بگیرم چهل گیاه بخورم یا نه، بالا آوردم.

آه، گذشت. تا اینکه دوباره امشب جگرکی شب بعد از روز عید قربان حسابی بوهای ناجور راه انداخت. طوری که ما دو نفر ساکن اتاقهای روبرویی جگرکیه باهم گفتیم دچار حالت تهوع شده ایم. این بار من حواسم بود زود رفتم سراغ چهل گیاه. بدبخـــــــــــــــــــــــــت اونی که بخواد دستپخت این جگرکیه شب کار رو بخوره. ما نخورده فقط بوش رو استشمام کرده ایم داریم میمیریم.


زلیخا

تو محوطه دانشگاه رفتم جلو و به یکی از پسرها در جمعشون گفتم سامان کجاست؟ میخوام ببینمش تا با هم حرف بزنیم. هیچ کس جوابم رو نداد. معلوم بود یک دلیل که عرفی هست و همه میدونن. آن ها به همون دلیل نمیخواستن به یک دختر آدرس یک پسر رو بدن. اصرار کردم. بازهم در مقاومتی که فکر میکردن معنیش مردانگیه، کسی چیزی نگفت. ول کردم و رفتم. دوباره همون پسرها رو در جمع دانشجوهای بیشتری دیدم که برای جشن جمع شده بودند. رفتم جلو و به کت یکیشون آویزون شدم. عکس العمل نشون دادند و از این کارم ابراز ناراحتی کردند، و خودشون رو ناراحت نشون دادند. یکیشون هم بهم گفت زلیخا. من، می خواستم از وضعیت آخرین ربات هایی که ساخته بودند، از این طریق مطلع بشوم ولی زلیخا بودم و نامحرم. رفتم تو جمع دخترها تا از اونها از سامان خبری بگیرم و رباتهایشان. ولی از اون ها هم جوابی نگرفته بودم. دخترها چند گروه آبی پوش و قرمز پوش شده بودند. انگار بعد از مراسم می خواستند بروند جایی. بعدازظهر که داشتم از اتاقی رد میشدم که بابام توش تلویزیون رو روشن کرده بود، دخترهای قرمز پوش را در نقش حامی های تیم مخالف و دخترهای آبی پوش را در نقش حامی های تیم موافق دیدم. معلوم شد که این ها با یک اکیپ خبری همکاری میکردند و عوامل اجرایی زیبا کننده پخش تلویزیونی بودند. بعد از آن روز من هیچ وقت سامان را ندیدم و هیچ وقت از آخرین وضعیت رباتهایشان با خبر نشدم.

گاهی تفننی سیگار میکشم

الآن ساعت 11 شبه و من هنوز مشغول سیگار کشیدنم. لامصب میره اون پشت پنجره اتاق و سیگار میکشه. قشنگ احساس میکنم که نیکوتین های معتاد کننده دارند بهم تزریق میشن. تازه سرفه هم میکنم که قشنگ انگار یک چند پکی هم به سیگار زده باشم. چند وقت پیش رفتم اون گوشه پاکت سیگار طرف رو انداختم سطل آشغال که یک چند نخ سیگار هم اتفاقن توش بود. الآن هرچند وقت یک بار بینیم که میسوزه با دستم جلوش حائل میکنم. گاهی هم بوی گازوئیل میادو بوی جگرکی محله مون که نمیدونم آیا بدبختی هم پیدا میشه بخواد دستپختش رو بخوره.


آه بله. قصر ما واقع در مرکز شهر روبروی استانداری. معتادا پاتوقشون یا زیر پنجره آشپزخونه سمت راست خونه ست، یا پشت پنجره اتاق ما روبرو نونوایی. گاهی هم که میریم دستشویی انگار کسیمون که معتاد بوده رفته بعد از سیگار کشیدنش دستشویی. کسی چه می دونه. شایدم تو زیرزمین خونه مون پاتوقشون باشه. بعد بوی دود سیگار طرف از فن دستشویی میاد بالا و با بوهای دیگه قاطی میشه. اینجاش رو براتون نگفته بودم که رفتم دستشویی گرفتو پشت سرش درش رو بستم. ولی خوشبختانه وقتی برگشتم دوباره نگاه کردم تخلیه شده بود.


یک مو از خرس بکنیم

وقتی تلویزیون اعلام کرد که میتونید برین سایت سهام عدالت و شماره شبا اعلام کنید، شما چیکار کردین؟ ما، خودمون بشخصه دویدیم و با خودمون گفتیم یک مو هم از خرس بکنیم غنیمته. دویدیم که بریم بفروشیمش. ولی وقتی خواستیم سهام رو بفروشیم، نوشته بود ارزش این سهام بالاتر از اونه که اینجا نوشته، پس شما دوست عزیز اگر بخوای بفروشیش باید بیشتر از اونی که اینجا نوشته ایم بهت تعلق گرفته به ما پول بدی. البته حاضریم برات قسط بندیش کنیم. بعد هم یک جای دیگه ش نوشته بود، البته ما حاضریم به گدا به اسم سود سهام عدالت بهت سود بدیم.


خلاصه ما هم رفتیم نوشتیم ما گداییمو اون سودش رو که از یارانه هایی که هیچ وقت نگرفتیم کمتر هم هست، اگه دوست داشتی به این شماره شبا که برات مینویسیم واریز کن.