آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

تصمیم گیری

دیشب تو خوابم یکی از ممکن ترین جاهای ممکن برای  دخترهای امروزی بودم؛ دانشگاه.

سال ها درس خوندن تو یک همچین جایی شاید این حس رو برای آدم تا ابد به وجود بیاره که بهش تعلق داره. چون من اغلب اوقاتمو اونجا بوده ام، گاهی باخودم فکر میکنم که اگر اونجا نبودم ممکن بود که چطوری خواب های دیگه ام رو ببینم و یا اصلا بسازم؟ گاهی به گذشته ام که نگاه میکنم مخصوصا از دید دیگران میگم خب شاید راه رو اشتباهی رفته ام. مخصوصا حالا رو در نظر بگیرین که از نظر جامعه، دانشگاه ها چقدر برای رشته های مهندسی این روزا بد جلوه کرده اندو حالا من از نظر تحصیلی تو مهندسی تا آخرش هم رفته باشم. اما من خودم به شخصه خیلی معتقد نیستم که اشتباه رفته ام. چون توبه نکرده ام. هنوز که هنوزه در تصمیم گیری مونده ام، بین اونچه که هست، اونچه که نیست، اونچه که باید باشه و اونچه که دوست داشتم باشه.

گاهی به من میرسندو میگن همه بدبختی های تو الآن از تصمیم گیری های دیروزته. گاهی تاییدشون میکنمو گاهی با خودم میگم این کارهایی که من تا به امروز کردمو اون قدر بسیج مردمی در برابرش مقاومت کردن کارهایی بود که باید میکردم. چیزهایی مثل اینکه یک عده مردم میگفتن که مهندسی بد بود که من رفتمو ولی من هنوز هم شک دارم که اگر تا آخر دنبالشون نکنم شاید بد باشه. البته این هست که آدم باید از دانش دیروزش استفاده کنه و اگر توسعه اش نده کم کم هم فراموش میشه. پس باید مهندسی رو دنبال کنم. ولی باز این سوال برام پیش میاد که تا چه حد؟ اصلا شاید هم این راه که برم سمت علوم پایه و مواد رو به هم بچسبونم میانبر باشه! این البته یک مثاله. من فقط بخوام تمام اون ممکن ها و غیرممکن ها رو امروز برای تصمیم گیریم بذارم جلو، کلی راه میشه که امتحانشون نکرده ام. برای همین گاهی با خودم که فکر میکنم میبینم اصلا چه خوب بود که قبلا بالاخره تصمیماتمو قاطعانه میگرفتم، و حالا هم امیدوارم اونقدر علمم زیاد بشه که بتونم درست تصمیمات بعدیم رو بگیرم.