آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

5 بار شد

اتهامات باباهه. در دنیای آروم کسایی مثل من باباهه جا نداره. شاید این نسل و این خانواده شاید باخودشون هم مشکل داشتن که باباهه 700 کیلومتر جدا کردو رفت یک شهر دیگه، خیلی دورتر از ننه باباش.

سکوت و آرامشه، تا زمانی که باباهه یادش بیاد عه، ننه ای هم داشته. ننه اش هم همین طور بود. به ندرت دیدیمش، ولی اون هم مثل این بود. خیلی از حرفای ننهه با این شروع میشه: نه، ننه ... نه، ننه یعنی میخواستم بگم...

نه، ننه تو دچار سوءتفاهم شدی! حالا چرا اینا رو میگم؟ برای اینکه دیگه 5 بار شد که باباهه اومد تو اتاق سرکشید و گفت: این چیز منو برنداشتی؟

از اون شب هایی شروع شد که رفتیم تو باغچه اش خوابیدیم. شایدم قبل ترش. ماجرا مال یکی دو ماه اخیره. اون روز که موبایلش رو شکستم پرسید: سوئیچ ماشینشو برنداشتیم. بعد هم اصلا کسی نفهمید که کی کلیدساز آورد. ولی به قول گفته خودش رفته بود یکی آورده بود، اگر راست میگفت. بعد هم اون شبی که کلید داد دستمون تا در باغچه اش رو قفل کنیمو یعنی بخوابیم. صبح که اومد انتظار داشت شب قبلش پسری کنارمون خوابیده باشه. برای همین پرسید: شب کسی اذیتتون نکرد؟! یعنی میخواستم بگم...

اما چند وقت بعد، دوباره اومد پرسید: کلیدای باغچه منو برنداشتین؟

کلید رو دو بار اومد گفت. من عصبانی شدم. حتی از خونه اش رفتیم. میخواستیم برهم نگردیم. باز یک بار دیگه شناسنامه و پاسپورتش گم شده بود که این بار به خودمون نگفتو به مامانه گفت بیاد ازمون بپرسه. یک بار دیگه، درست یادم نیست، ولی دو-سه بار شد که پرسید یا شارژر گوشیش رو ماها نبرده ایم، و یا خود گوشیش. بعد شک هم نداره. به محض اینکه گم میشه میاد از ماها میپرسه!

الآن یک ماهی میشه که ماها باغچه اش نرفته ایم. باز دیروز اومد پرسید: شارژر سم پاش منو برنداشتین؟! این بار میگیم این 5 بار. میگه نه، یعنی میخواستم ... (بعد هی سرشو میکنه این طرفو اون طرف)، یعنی میخواستم بگم که شاید اشتباهی باخودتون برش داشته این آورده این خونه....