آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کوی دانشگاه - 1376

اول اینکه بذارین من موقعیتم رو برای اون ها که همراهم نیستن بگم. من در شرایطی زندگی میکنم که همیشه آخرین نفری هستم که از وقایع اطرافم با خبر میشم. مثلا فرض کنید که مردم معمولی، و نه اون ها که در دام آمریکا و اسرائیل کاری میکنن، قصدشون تجمعه1. من آخرین کسی هستم که متوجه میشم. مثلا فرض کنید این تجمع تو خود دانشگاه باشه. همه از اونکه تو سلف هست تا اون دو-سه تا دانشجوی بسیجی که دارن مثلا تُرد از تریا میخرن از این تجمع خبر دارندو بخاطر تجمعشون یک جورایی هم جشن گرفته اند. بعد هی من میپرسم قضیه چیه؟ تا بالاخره یکی با ادا و اشاره دو تا ترد به دوستش قرض بده تا با مثلا ادا و اشاره بفهمم که قضیه کار خیره! بعد مثلا چی کار میکنم؟ هیچ چی تنهایی میرم یک آزمایشگاهی و جایی رو پیدا میکنم تا بگم هی برای تجمع این سریتون کانال های کولر آزمایشگاه زیرزمین خیلی بهتر جواب میدن. بعد هیچ چی دیگه. هیچ کاری نمیکنمو بلند میشم میبینم خواب بوودم.

چند روز پیش داشتیم فیلم مومیایی 3 رو از تلویزیون میدیدیم. محصول 78؛ دو سال بعد از حوادث کوی دانشگاه تهران. فیلم رو دیده ام، میگم این فیلم سازا چقد عارفن! اون موقع ما چی کار میکردیم؟ هیچ چی. هی اطرافیان بهمون میگفتن فساد در مملکت تا اون حد رفته، ولی ماها هی میگفتیم برو بابا! از تو ماهواره یک چیزایی شنیده ای! بعد هم که اون حوادث کوی دانشگاه به نفع آمریکا اتفاق افتاد. الآن هم همینه. جدا شما مردم شاید به وقایع عارف ترین. مثل همیشه من تابع تصمیمات جمع هستم. ولی هرکاری کردین، یادتون باشه، اینجا هوا آلوده است. پاسخ های دشمن دندان شکنه، و یک مدتیه هی داره مناسبتی یک چیزی از امثال من که آدم معمولی نیستیم کم میشه.




1- یک ساله که تو شهر ما مشهد، هر گونه تجمعی به نفع آمریکا و اسرائیل شده


عمه جون

شانس ندارم من. اطرافم آدمایی هستن که انتخابشون نکرده ام؛ آدم هایی هستند که فکر می کنند زرنگ و باهوش هستند، برای همین اطرافم مانده اند. از طرف دیگه من بارها و بارها سعی کرده م خودم رو ازشون جدا کنم. چون این ها آمده اند که بمانند. یک نمونه از این ها زن برادرمه. می آیی می گی سلام نمی کنه. از عمد می آید تو اتاق سلام می کنه. بعد از مدتی که به حالت قهر بچه ش رو به دنیا می آره، تولد بچه ش هم نمی ری و در واقع ازش فرار می کنی. ولی بعد از مدتی راه میفته دنبالت با بچه ش که هی بهش یاد بده بگو عمه جون. اون هم درست، بعد از روز اول خواستگاریش که خودشون گفته ن «ما بد می دونیم کسی به ما بگه عمه. خونه ماها آدما به اسم صدا زده می شن.» بعد از یک مدتی که باز صدایت در می آید، حتما و اکیدا می آید تو اتاقت تا حتما ببینی که داره به بچه ش یاد می ده بهت می گه فلانی جون. منظور دارن؛ یعنی من نباید با تو خوب می بودم. ولی لطفم زیاد بود، این کار رو کردم. لطفم در حقت زیاد بود، این رو گفتم.