آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

زندگی در شاهنامه

بعد از سالها در ارگ تاریخی شهر زندگی کردن آدم احساس تعلق به اونجا میکنه، خصوصا که همه امکانات شهری اونجا متمرکز شده باشن. بچه ای که زیر درختهای آلبالو گیلاس وسط شهر بزرگ شده و سالنامه های قدیم شهر عکس های تاریخی محل و منطقه زندگی او رو نشون میده، حالا میره محله ای که از هویت شهری دوره و بلکه با شهر محل زندگیش یک بیست سی سالی فاصله داره؛ از ایستگاه آتش نشانی پشت خانه خبری نیست، مترو نداره، بیمارستان نداره. بدتر از آن یک درمانگاه با 40 دقیقه بیشتر پیاده روی فاصله داره که چون بیشتر شبیه طبقه بالای داروخانه است، به نظر حتی دستشویی هم نداره. همون درمانگاه یک داروخانه نزدیکش داره که انگار فقط ظاهرشه و از درون در حال ساخت و بازسازیه. محل زندگی ما با نزدیکترین مرکز خرید با ماشین یک ساعت راه فاصله داره، و مرکز آموزشی اون اطراف نیست. کلا هیچ شاخص برجسته ای منطقه اش نداره. از سمت بزرگراه یک پارک علم و فناوری داره که اونهم تازه ما باید تعریفش رو بکنیم، وگرنه با شرکت های مستقر توش که تعریف نداره! انگار شرکت های مستقر در پارک عملا مستقر نیستند. منطقه ما فقط یک اسم شاهنامه یدک میکشه که اون اسم هم با هویت تاریخیش برای یک بچه فاصله داره. به یک بچه هفت هشت ساله آخر چطوری طهمورث و دیوسواری او رو نشون بدیم؟! اونکه همش یا تا دیروز داشته ماشین میکشیده، یا گلو بلبل.

دیروز میدان هفت خان یک خانه ای در حال سوختن بود. تا چهل دقیقه پیاده روی بعدش همه مریض شده بودن و حال همه بد شده بود. فقط دود سیاه غلیظش حکایت از حالش داشت. دیگه نمیدونم چطوری مساله حل شد و اصلا آیا خودش خاموش شد و یا ماشین آتش نشانی حضور پیدا کرد که خاموشش کنه. از جای بیمارستان رضوی که رد میشی دیگه دار و درخت خالی میشه. یک بزرگراهه که اسم قدیمش میشه بزرگراه آسیایی و اسم جدیدش پیامبر اعظم. حالا این بزرگراه چطوریه؟ نگاه میکنی مثلا فروشگاه و کارخانه پوشاک البسکو، چسبیده به کارخانه سیمان! کارخانه سیمانی که تا دیروز نبود سیمان به درختان اطرافش میزنه و انگار عصبانیه، از اینکه کنار کارخانه البسکو ساکنه. این رو که میبینی میگی اینکه نسبت به محل زندگی من وسط شهر محسوب میشه، حالا حالاها باید صبر کنم تا یکی چند تا کارخانه سیمان محل زندگیم بچسبند و عصبانی بشند و بعدش اگر دلشون خواست برن.

با این حساب که یک کارخانه سیمان اجازه داره کنار یک کارخانه پوشاک عصبانی باشه، پس از سمت جاده آسیایی (جاده سنتو) که نمیشه به بهبود منطقه امیدی داشت. میگی شاهنامه زندگی میکنم. خوبه میشه از تاریخ و هویت فردوسی بهره برد و از منطقه تعریف کرد، ولی این همه ماجرا نیست. چون نگاه میکنی کسانی قبل از تو شاهنامه خوانی داشته ان و سعی در هویت بخشی به منطقه داشته ان که انگار در منطقه زندگی نمیکرده ان. یک دوردوری با دوستانشان داشته ان و اون لا لوها یک اشاره ای هم به شاهنامه فردوسی داشته ان و اون هم با چه شال و کپالی. بهترینش مثلا عکس پوستری از مثلا زادروز شاهنامه فردوسی رو تصویر کرده وسط خیابون، شاید یکی از خیابونهای تهران و به خیابان جای خونه تو نمیخوره! اصلا این بیلبورد به تهران میخوره و نه مشهد. سالنامه زیر دست امروز من تصاویر قدیمی از تهران کهن رو تصویر کرده ان. تلویزیون شهردار تهران رو به عنوان نماینده ابر شهری میاره که تعداد متروهای ملحق کننده شهرک های مختلفش رو بشمره و بگه که تا حالا چند خط جدید مترو اضافه کرده. امکانات مال اونجاست. پولهای عجیب که تزریق میشه اونجا میره و هر وقت لازم شد شورشی بشه از اونجا شروع میشه. کمترین نیاز به رای دادن موقع انتخابات هم اینها دارن، چون پول از نه تهران، بلکه از خارج براشون تزریق میشه.

یک شهرداری منطقه منفصل دوازده داره منطقه که انگار بهش گفته ان دست نگه دار و هیچ کار نکن. من اصلا در مورد خرابکاریهاش حرف نمیزنم. اون خرابکاریهای چند همتیش به پای خودش. عکس داریم ازش که حتی تو حیاطش هم یک شاخه خشکیده ای برگ نیست. اون وقت این شده شهرداری. اصلا، از وقتی این اومده منطقه دیگه برف هم نداره. اون وسط شهری که ما ازش بد میگفتیم شده گلستان نسبت به اینجا! میریم شهر میگیم عجب هوایی! عجب دار و درختی و عجب باد و بارونی. وسط شهری که الآن گرمایش تحمل درختان آلبالو و گیلاس رو نداره، برای ما خنک و یخچالی محسوب میشه. موندیم حیرون و ویرون. هر شب خواب میبینیم ارگ تاریخی مشهد زندگی میکنیم. خیابان کنار هتل های تاریخیش میشن برامون حیاط بازی و حالا این کنار شهر موندیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد