داستان حضرت زکریا یک جاییش هست که خدا میگه از نشانه های من اینه که با کسی صحبت نمیکنی. میگن این دستور خدا نبوده که زکریا روزه بگیره، بلکه واقعا نمیتونسته حرف بزنه.
گاهی صحبت نکردن خود خواسته خیلی زیباست.
یک دنیا همه میگن بین اونو بقیه شکرآب شد. خب بگن. خیلی ها از آبروشون ترسیدن که مثلا شاید من برده ام. خب بترسن. من دلم خوشه. دلم بعد از کلی بدی خوشه که میدونم خدا بهترین هاش رو برام میخواد. خدا پدر و مادر رو به عنوان عقرب ترین ها گاهی آفرید. گاهی فرزند عقرب ترین به والدینش بود. اشکالی نداره. ولی من، هر چی از خدا دیدم خوبی بوده. من شاید به جز بد بودن چیز دیگه ای بلد نبوده ام. ولی از خدا هیچ وقت بدی ندیده ام.
امیدوارم سو تفاهم نشده باشه .گاهی یه حس یک سوال توی ذهن نقش می بنده و ادم نمی تونه به یه جمع بندی در مورد اون برسه و ناگهان جواب اون سوال یا اون حس رو توی یک جمله بندی می بینه .منظورم این بود
خط اخر اشکم رو در اورد...
به نظر نمیومد متن بتونه احساس منتقل کنه