آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

هم نشین بد

تو هر فامیلی یک عده پیدا میشن که نمیخوان با وجود اونها آدم به جایی برسه. از جمله اونها عموم هست. این سری من اصلا اهواز که رفتم به طور کلی سمت فامیل پدریم نرفتم. نه اینکه خب دوست نداشته باشم برم، بلکه یک حساب کتاب کردمو مطمئن بودم با وجود فامیل پدریم برام بدتر میشه. عموی من تا حالا ذکر خیرش چندبار شده تو این وبلاگ. ولی تا حالا اینطوری یک جا مورد بررسی قرارش نداده ام. سال ها پیش این عموم یک گل سر فانتزی خرید برام به عنوان هدیه که اومده ام مشهد و دارم به دختر برادرم میدم. بقدری فانتزی بود این گیر سر که شاید یک بار هم نپوشیدمش. خیلی زود هم شکستو انداختمش گوشه کمدم. سالها بعد بابام داشت به عموم میگفت از نمایشگاه بین المللی و خاص کتاب که مثل الآن فقط تهران دایره بره و یک چند کتاب مشخص از اونجا براش بخره. من هم اونجا بودمو عموم خواست که گوشی رو بابام بده دستم. اون موقع هنوز کسی نمیدونست که من این رشته کامپیوتری که توش رفته ام با علاقه بوده. در اومد پرسید که چه کتابی بخرم؟ فکر کردمو گفتم کتاب شبکه. باز برای اینکه حتما مسخره کرده باشه، گفت چه طوری باشه؟! ادامه داد که آخه بعضیا کتاب رو فقط برا کلاسش میخواندو میندازن گوشه خونه و از این حرفا. من هم دیدم این عموهه اومده به تمسخر، دیگه اینجاش رو طبق اخلاقش که میشناختم فانتزی کردمو گفتم قطور باشه و بعله من هم رفته ام رشته کامپیوتر برای کلاسش! این عموهه هم بلند کرد و رفتو یک کتاب قطور شبکه خرید! باورم نمیشد. یک کتاب قطور مزخرف! محتوی هیچ چی نداشت! اصلا فکر نمیکردم اینطوری سرم کلاه رفته باشه! این عموهه حالا چطوری رفته بود این کتاب رو پیدا کرده بود!؟

دیگه گذشتو بعد از قرنی، چون این عموهه رو من دیر به دیر میدیدم، فهمیدیم بابا این نمیخواد از وجودش کسی مخصوصا بچه های برادرش سودی ببرن. ولی حاضره اداش رو دربیاره و وانمود کنه که اینطور نیست. همون گیر شکسته اش رو هم یک بار استفاده دیگه ای کردم، به جز اونچه که براش تعریف شده بود. همون جا هم گفتم حالا اگر این عموهه میدونست من از این گیر شکسته اینجا اینطوری استفاده میکردم نمیخریدشو نمیداد دستم!

الآن هم آدمای اطرافمو نگاه میکنم همینه. سعی میکنم واقعا و در اصل ازشون دوری کنم. ولی اگر به زور خودشونو یک جوری تو ساختارم جا کردن، کوتاهی نمیکنمو نخواهم کرد که اگر میبینید من ارزش وجود شما رو درک کردم و یا حالا میبینید از آشغالی که برای شما آشغال بود، استفاده مفید دیگه ای کردم در شناخت شما و معرفی شماها به گوهی کوتاهی نخواهم کرد و این برام مهم هست که شماها در واقع نمیخواستین که برای مخصوصا یکی مثل در اصل خیر داشته باشین و اشتباهی گاهی این اتفاقا میفته دیگه. چرا؟ چون پس فردا باز میره کتاب میخره و زحمت هم میکشه ها! ولی برای اینکه بگه کردم و در اصلو درون نمیخواسته خیری و سودی برای تو داشته باشه. این ضرره. برقراری رابطه با این آدما مثل خوردن شراب میمونه؛ ضررش بیشتر از سودشه. همونطور که خوردن شراب حرامه، برقراری رابطه با این آدما هم حرامه. ولی خب، بعضیا دوست دارن مشروب هم بخورن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد