آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

اونا واقعا از تو بدشون میاد

چندین سال پیش من میرفتم اون یکی مسجد جای خونه مون. بعد، چادری بودمو یادم نمیاد درست. ولی خیلی مودبترو ترگل برگل تر از الانم بودم مسلما. اون موقع تازه شاید هنوز خیلی باکسی صحبت نمیکردمو برای این پژوهشکده نوح هم حتی داشتم پروژه انجام میدادمو خلاصه میخوام بگم همه چیز ظاهرا خوب بود. هنوز هم کسی به اتهام جاسوسی دستگیرم نکرده بود.

خلاصه من میرفتم مسجدو یک زنی انگار گذاشته بودن همیشه کنارم باهام نماز بخونه. بعد این زنه یک پسر هم داشت که میگفتن مکبره مسجد هم هست. انگار زنی شهرستانی بود که چون مادر پسری میشد قطعا قرار بود پدره و خودش ارتقا بگیرن. این زنه مثلا میومد جای من به نماز خوندن. وسط نماز اصلا انگار نماز نمیخوند. هرچند وقت حتی میتونست سرشو کج کنه و قشنگ نگاه کنه به من! اصلا من مطمئن بودم این مسئول چک کردنو سانت گرفتن منه!

خلاصه گذشتو تا این سال ها بعد. خب، الآن به مرحمت تف ها و لعنت های مسلمانان مشهدی و از اون طرف هم یهودی که از دور سلام هم میرسونن، دیگه یک چرکی تو تنم مونده و خب یک فشاری دارم که معمولا پایینه و یک سنو سالی که گذشته دیگه. بعد از اونطرف هم دیگه کم کم مطمئن شده ام که من دهن باز کنم به تعریف کردن از یک جایی دو طرف یهودی و مسلمان ایرانی به اتفاق صافش میکنن برای صحنه نبردو شروع میکنن به خط کشیو بزن بزنو نابود کردن!

حالا، میپرسم که اینا هی اون روزا آدم بداشون رو اونطوری میفرستادن طرف من، بهتر نبود استراتژیشونو عوض میکردن؟! مثلا چمیدونم بهتراشونو میفرستادن؟! میگه نه، اینا از اول از تو بدشون میومده. اصلا نمیخواستن تو باشی.

با خودم فکر میکنم خب راستی. اتهام جاسوسی هم زدن. یعنی تا اون حد پیش رفتن. قطعا باید فکرامو جمع کنمو ببینم آیا تا الآن با این فرض که اون ها واقعا از من بدشون میاد درست تصمیم گرفته ام یانه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد