آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

پسا کرونا در خونه ما

چند روز قبل رفتیم یه دو تا نهال گذاشتیم تو باغچه بابام. دوستش هم بود. مثل زن ها غذا پخته بود. بادمجونا رو کباب کرده بود و با گوجه هایی که از قبل با نمک خشک کرده بود خورش بادمجون درست کرده بود. بعد هم قدقد برای اینکه حرفی بشنوه گفته بود، به خانومم گفتم چرا نمیایی؟ اونم گفت: شما سبزی کاشتین که ما بیاییم؟

دیگه قدقدو بفرمایینو جیغو اوا خواهر. تاحدی که ما دیگه نمیتونستیم کار مردونه بکنیم. فقط رفتیمو یه گوشه نشستیم. البته، بابام بدتر از دوستش. اونم انقدر فس فس تا دوستش بیادو کاری بکنه. وگرنه که نمیکنه. نه خودش و نه پسرش.

بعد دیگه دوستش گفت: بچه هام، حتی دستگیره در یخچالو هم ضدعفونی کرده اند. این باعث شد که بابام بره و یه شیشه بزرگ الکل بخره. از طرف دیگه هم من گفتم برا ما همین جا یه آپارتمان بگیر، من نمیام که تو باغچه ت از ما خرحمالی بگیری تا بعد پسر پسرت که بزرگ شد بشه مالک اونجا. هر کدوم از پسرات یه زن بگیرندو یه بچه بغل که من براشون کار کنم؟

دیگه این شد که یاد نوه اش افتادو رفت براش چندتا ماسک کودک خرید. ماسک خریدو نمیدونم به چه دلیل منصرف شد که بره خونه پسرش. فقط چیزی که ما دیدیم این بود که میگفت نریم خونه پسرم که نوه ام ازمون کرونا نگیره.

خلاصه، ماجرا به اینجا ختم نشدو این ماجرا چند روزه است. یه چند روز بود که اون مرغ کوچیکه مریض بود. این خروسه بزرگ شده و من یه ترس ذاتی از این بدبخت زبون بسته دارم. براهمین مرغای تو حیاطو تقریبا ول کرده ام. خواهرم هم همین طور. دیگه این بدبخت، گفتیم باباهه سرشو ببره. ولی این کارو نکرد. به سبک تفکر قدیمی ها گفت: نشنیدی میگن ولش کن به حال خودش بمیره؟ این الآن وضعیتش اینطوریه.

منم دیگه بلد نبودم سرشو ببرم که راحت بشه. گذاشتیمش به حال خودش. مرغ قبلیو از باغ آورده بود و ما نمیدونستیم سرشو تو دستشویی ذبح کرده. دیگه وقتی دیدیم اینطوری فکر کردیم کار غریبه است. آخه بابای من تمیزه، برای همین انداختیمش سطل آشغال. بدبخت سالم بود. دیگه این مرغ مریضو گفتیم دست نمیذاریم خودشون هرکاری کردن، کردن.

حالا دیشب مرغ مریض به حال خودش مرد، بیچاره. بعد، بابام رفت تو حیاط. هی ما چشم میذاشتیم، ببینیم کی دیگه به جز ما ممکنه بخواد مرغ مریضو جمع کنه؟ هیچ کس تا حالا.

باباهه هم که رفت تو حیاط، نمیدونم یه چیزیو میشست.

دیروز، روز پدر بود. مامانم به این مناسبت شیرینی ساق عروس با عسل پخته بود. اول من شش تا از اونا خوردم. قبلش ماستو کاهو خورده بودم. بعد یه کلوچه سوغات اهواز رو خوردم. بعد هم بابام داشت میرفت باغچه اش. مامانمو خواهر دیگه هم رفتن باهاش. اومد از ما بپرسه که نمیایین؟ خواهرم گفت: من پس فردا میام.

ما همه اش فکر میکردیم این روز تعطیل اینا چی میخورن؟ حتما حداقل یه ماستی دیگه.

نگو فقط بیسکوییت خورده بودن، به دلیل کرونا. نباید چیز دیگه ای میخوردن که ممکن بود کرونا بگیرن. بعد آتیش درست کرده بودن. چون بابام به رسم قدیمی ها باید فکر کنه.

دیگه اینکه رفته بودن اون اتاقه رو پر از کثافت کرده ان. مامانه دو تا پتوها رو بلند کرد که بشوره. و کلی جمع کردنو سرما و اینا، با فقط دو تا بیسکوییت.

از اونطرف ما اینجا سمنو پختیم. من فکر میکردم که مثل پارسال میتونم هرقدر دلم خواست سمنو بخورم. ولی نگو برام بد بود. از چشمم کلی خون اومد.

مامانم هم که اومد گفت ما هم به جز بیسکوییت هیچ نخوردیم. و دیگه دود بود که خوردیم.

نه، تمومی نداره. چون امروز هم بود. امروز مامانم رفت که دو تا پتوها رو باهم بشوره. باباهه داد و بیداد که ننه سگ، من نمیخواستم زنی مثل تو رو بخرم؟ قشنگ کلمه خرید رو استفاده کرد. فقط داشتم تحملش میکردم. خواهر میگفت میخواد بره، اگر بری چیزی بگی دادی دستش. میخواستم بگم برو طلاق بگیر، تحملت میکنیم.

دیگه هی داد که منکه مردیم (شما فرض کنید داره میگه اواه که منکه زنیم) زورم نمیرسه دو تا پتو رو اینطوری با هم بندازم تو یه آب. چرا باهم گذاشتی؟

حالا هیچ جای دیگه اینطور نیست. همه پتوها رو میدن خشکشویی. عوض دستت دردنکنشه. نه نمیخواستم. این چه وضعشه؟ و از این حرفا. گفتیم چشمش دنبال این بوده که ماها رو هم اونطوری ببره تو باغچه. تازه، یه چیز دیگه هم گفت: گفت این کاشی های حموم رو تو اینطوری میشکنی! حموم خونه 120 ساله! منظورش این بود که من براتون اون باغچه گوهیو کاشی کنم؟ برای چی؟ شماها لیاقت ندارین.

گفتم بنویسم.

باید مینوشتم. جواب بعضیا.


بعدا اضافه کرد: یه چند بار این، وایتکس خرید ما ریختیم تو سوراخ. حالا کوتاهی کردیم، این زن بازی درآورده. از اون زنای تو باغچه اش یاد گرفته.

حالا اگر مامانه هیچ کار نمیکرد، این هیچ نمیگفت. روزی سرصدا میکنه که از همیشه بیشتر کار کنه. یه خورش درست کرده مثل سوپ. سرصدا که واتری سوپ بلد نیستی. تو زن نیستی، من زنم! زن تو باغچه ام، آقای کاتب، یه مدتیه زنش اومده دیگه یه واتری سوپ هم گیرم نمیاد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد