آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

توکایی در قفس

یادمه برای خریدنش خیلی اذیت شدیم. بابام تو ماشین گذاشته بودمونو خودش یه جایی رفته بود به اسم کتابفروشی. به خیالش، شاید میخواست اذیت نشیم. ولی تو ماشین، اون غروب سرد، اصلا راحت نبودیم. انتشارات کانون فرهنگی، پرورشی فکری کودکان بود. ولی وقتی بابام برامون خریدش دیگه شد جزو اموال ما. خواهر بعدا گفت که با یه چیزی از دوستش عوضش کرده. بعدا که بزرگتر شد و ارزش کتابو دونست دیگه اون کتابو پیدا نکرد. فقط یک کسیو پیدا کرد به اسم توکا. توکا هم بهش گفت که میدونم کدومو میگیو همون که تصویرگرش فلان بود. معلوم شد که اونم فهمیده ما کیو میگیم. ولی خیلی ها میگفتن دیگه دنبال کتاب نگرد، پیداش نمیکنی.

تو خونه ما، بابام همیشه به فامیل میگفت بیاین سوار ما بشین. برخوردها متفاوت بود، ولی اغلب خشن بود. اینطور بود که همه کتابهایی که اثری از داستان داشت یک باره از خونه مون گم شدن. کتابهایی که بعدا مثلشون پیدا نکردم. کتابهای خوبی که به زبان فارسی و با نویسنده ایرانی نوشته شده بودن. اون کتاب ها چی شدن؟

ایرانی ها جزو معدود آدمایی هستن که فرهنگ خودشونو نگه نمیدارن. واقعا، گاهی به رفتن فکر میکنم. به رفتنی که توکا هم تصویرش کردو گفت بعد از 50 سال دیگه، مثل یک درخت میکنمو میرم. البته من مثل توکا نمیگم که به پپسی علاقه دارم. برام از اول جز ضرر چیزی نداشته، و میدونم دشمن دیرینه م، شیطان، راضی نمیشه که هیچ وقت انسان با اون دوست باشه. ولی من میخوام فرهنگمو کتابام رو حفظ کنم. چی کار کنم؟ ایران بمونم؟

تونستم کتاب توکا رو دوباره بخرم؟ توکایی در قفس رو؟

اون کتابی که با خوندن داستان های کوتاهش برای اولین بار یاد گرفتم که فلانی اجاقش کور بود، اونو دیگه جایی پیدا نکردم. کتابی که جلد روش با زمینه سفید آبی بود. تو همون کتاب نقش آجر و میخو تو دیوار یاد گرفتم، همون کتاب مجموعه داستان های کوتاه درباره نقش ننه سرما برام صحبت کرد، اون زمان، سی سال پیش. کتابی که خیلی قبل از به دنیا اومدنم چاپ شده بود. من، با اونها بزرگ شدم. کتاب کاوه آهنگر؟ کتابایی که نویسنده هاشون سیاسی بودندو به نوعی آدمایی بودن که الآن ممکنه اسمشونو فقط رو خیابون ها ببینیم، چه طور؟ آه، همه تون فقط یاد کتاب مهدی آذریزدی افتادین؟ همونی که بعدا یه هشت جلدی به اسم قصه های خوب برای بچه های خوب چاپ شده بود؟ فعلا که هنوز هست. خب، آخه نویسنده ش تازه مرده. بعد هم خیلی معروف بودن دیگه. حتی منم نسخه هایی که قبل از اینکه به اسم قصه های خوب بشند رو جداگانه یه دور خونده ام. ولی، همونا هم الآن دیگه شاید فقط یه چند برگی ازشون تو خونه ما پیدا کنیم.

البته، فامیل ما همه چیو مینداخت. مخصوصا اگر ماها رو میدید بیشتر مینداخت. حتی چیزهای ما رو هم. حتما کتابامونو همون موقع به اسم "آشغال" داستانی انداخته بوده، و یا اون هاون برنجی، یا شاید اون سینی های برنجی یادگار ننجون......

بمونم؟ برم؟

آیا انقلاب کردیم؟

تعداد خائنان فرهنگی ما چند تان؟

میدونم که میگین نباید موند. ولی همون خارجی هم اینطور نیست که بذاره تو راحت بری اونجا. اونقدری بهت میده که مطمئن باشه، پیشرفتی نمیکنی. اونا هم تو رو از خودشون نمیدونن. من مسلمانم، و هربار بهم پپسی تعارف کنن، میگم نه ممنون، از زندگیم سیر نشده ام.


بعدا اضافه کرد: از رفتار مردم در قبال کرونا بگم که ما رو کشت. چه بگی زلزله اومده و چه بگی کرونا اومده. دیده ان ماسک کمیاب تر از ماشینه، با ماشیناشون از ساعت 7 ریخته ان تو خیابون. ترافیکه تا الآن ده شب، و آلودگی شدید هوا که از صبح توسط ماشین خادم ساختمان سازی شروع شد. البته اینا ضعف وزارت بهداشت هم هست، که نگفته این آلودگی هوا احتمال گرفتن کرونا رو صد برابر میکنه. نگفته بشینید تو خونه هاتون، گفته با کسی تماس نداشته باشین. اونا هم ترافیکو نشستن تو ماشینو برا خودشون توجیه کرده اندو ریخته ان تو خیابون. الآن دمای هوا با ترافیک به شدت متغیره. یک بار سرد میشه و باز ماشینا که گیر میکنن هوا گرم میشه و باید بخاری کم کنیم.

جامعه بی فرهنگ... طرف میخواست کاندید نمایندگی مجلس بشه شعارش این بود که ساختمون سازیو از سه ماه میرسونم به سه روز. ماها بین اینا داریم زندگی میکنیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد