آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

بعد از تصادف از دخترم طلاق گرفت

سوار اتوبوس بودیم. داشت برام از پنجره اتوبوس از زیبایی های درختچه های رزی که در خانه ها کاشته شده بودند می گفت. اتوبوس در انتهای کوچه بن بستی کنار یک درختچه متفاوت رز درب یک خانه ایستاد. فاصله اتوبوس با گل و در خانه خیلی نزدیک شده بود. طوری که از پنجره اتوبوس دست دراز می کردی با یک چوب همون جا میتونستی در خانه را بزنی. شروع کرد به گفتن که "من از این یکی گل بیشتر خوشم میاد." برگ های درختچه دو رنگ بودند. یک سری از برگ ها درشت تر و کم رنگ تر بودند. بادستش اشاره کرد به برگ های کمرنگ گل و گفت "آن برگ ها را می بینی؟ من ازشون خیلی خوشم میاد. هربار اتوبوس میرسه به این گل ساعت ها میشینم نگاش میکنم" از اتوبوس پیاده شدیم. این بار ایستاده بودیم جای درب بزرگ خانه. خانه دو در داشت. یکی چوبی که گلی کنار آن کاشته بودند. و یکی بزرگ که به یک حیاط بزرگ پر از درخت باز می شد. مشغول صحبت راجع به زیبایی های خانه شدیم که خانومی میان سال در خانه را باز کرد. و همراه با دختر معلولی که روی ویلچری نشسته بود و پارچه ای روی پاهایش گذاشته بود، از در به سمت ما آمد. آن خانم صحبت های ما را شنیده بود، و آمده بود با ما که انقدر از خانه اش تعریف کرده بودیم یک گپی بزند. گفت: "این دختر من را می بینید. من مشغول نگهداری از آن هستم. چند وقت پیش با شوهرش تصادف کرد و زمین گیر شد. الآن بعد از 4 سال طلاق گرفته اند"

ما را دعوت کرد به داخل خانه. در خانه چند نفر دیگر هم مهمان بودند. از جمله یکی از دوستان قدیمی دختر. معلوم شد که تا قبل از این تصادف بدی که دختر داشته 4 سال با پسری خلاف کار زندگی می کرده که اتفاقا بچه دار هم نمی شدند. پسر به محض تصادف از دختر طلاق میگیره و به خاطر این که دختر در شرایط بد روحی بوده موقعی که از خانه فرار کرده بوده ازش به پلیس شکایت کرده بوده. پسری که خودش خلاف بوده، و دختر در این مدت ازش شکایت نمی کرده، حالا که شرایط دختر بدتر شده تازه ازش شکایت هم کرده بوده.

با دوستش که سرش در موبایل بود صمیمی شدیم. موقعی که می خواستیم از خانه برویم با ما همراه شد. چون با دوست پسرش قرار داشت. در همین موقع صدای داد و بیداد زن میانسال از پشت در بزرگ خانه می آمد که سر دختر فریاد می کشید. با خودم گفتم شاید هم دامادشون به خاطر مادرزن از دختر طلاق گرفته.

در راه برگشت به خانه، ولی این بار پیاده بودیم. دختر با گوشی خود مشغول صحبت با دوست پسرش شده بود. از صحبت هایش بر می آمد که دوست پسرش ناراحت شده بوده که چند باری که با یک دختر دیگر برای تفریح به بازار رفته بودند معطل کرده بوده. به نظر پسر می آمده که از فضای دوست پسری و دوست دختری خارج هست که یک دختر دوست پسر شود، ولی طوری رفتار کند که انگار زن پسر است و نه همراه و دوست دخترش. به نظر می آمد یک چند باری او به خاطر دوستش مجبور شده بوده بایسته و از دوست پسرش فاصله بگیره.

رسیدیم به آبشار ابتدای مسیر. داشتیم از وسط آبشارها رد میشدیم که از راه رفتنمون بیشتر لذت برده باشیم. در همین حین دختر مشغول نوشتن یک بخش از یک آهنگ روسی شد، که دوستش همان لحظه برایش ارسال کرده بود.

در یک جای مسیر از هم جدا شدیم تا دختر به قرار دوست پسرش برود. به انتهای مسیر که رسیدیم دختر معلول را کنار شوهر خلاف کار سابقش دیدیم. معلوم بود که آن ها زودتر با وسیله ای خودشان را رسانده بودند. وقتی به آن ها نزدیک شدیم پسر داشت به دختر میگفت من چون خودم خلاف کار بودم از تو شکایت کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد