آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

بیشعوری و پررویی (3)

امروز  (4 دی 1396) روز من از وقتی شروع شد که مامور گاز مثل طلب کارها (و وحشی هایی که وحشیانه بهت میگن من مامورم در رو باز کن) در خونه رو زد. تا اومدم که لباس بپوشم مامور پریده بود تو یک خونه ای. بعد دوباره مشغول شدم و این بار دوباره در و زنگ زد. رفتم بهش گفتم که پر رو هستو در رو باز کردم. طرف هم توهین آمیز نگاهم کردو سرتا پایم رو یک چک کرد. ازش پرسیدم که چی هست؟ گفت که مامور گازه و باید در اون طرف رو باز کنم. چاره چه بود، همینی بود که هست و من نمیتونستم در رو روی مامور پر رو و طلب کار شرکت گاز مشهد باز نکنم. وقتی هم که اومد تو سعی کرد در یک نگاه جزئیات خونه رو تا حدی که میتونست مورد ارزیابی قرار بده. تازه، خیلی دوست داشت پشت در نگهم داره. برا همین جوک هم گفت که در رو نبندم چون پشت سرش شرکت برق میخواد بیاد برق رو چک کنه.

پشت سرش من رفتم بیرون. صحنه، صحنه طلب کاری بود جای خونه مون، استانداری. یک وقت میدیدی که معتادی که تازه شیشه تزریق کرده و آماده س که بهت بپره از کنارت رد میشه. انقد طرف آماده بود که من وایسادم اول اون رد بشه. حالا چی؟ نرفتم جای استانداری خراسان رضوی بررسی کنم. ولی از اون دور دیدم یک مشت جوون کماندوی نیرو انتظامی جای نرده ها ایستاده اند و یک مشت به نظر پیرمرد بازنشسته و قاطیشون تک و توک جوون هم دیده میشد.

پیاده رو ها پر شده بود از آدم. کمی به ترافیک اضافه شده بود. وقت نداشتم برم جلو و بررسی کنم. یک کمی هم ترسیدم. آخه، نمیشه که همیشه شجاع بود و رفت بین اون آدما پرسید قضیه چیه.

این قصه ره دراز داره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد