آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

محسن، پسر بردار عزیز

پسرم، محسن، تو سال 1395 به دنیا اومدی. الآن سال 96 تو یک سال و چند ماهه هستی. من دلم میخواد این جا کمی برایت از عمه بزرگت بگم. با کمی جزیئات بیشتر.

من حس میکنم مادرت وقتی بزرگ شدی جواب خیلی سوالاتت رو نده. مثلا اینکه چرا ماها خونواده این یکی پدربزرگ و یا مادربزرگت نمیریم. میدونم که مادرت سعی میکنه بهت تلقین کنه که همه فرشته اند. ولی برای مثلا خانواده پدریت که فامیلت هم روشونه یک کلمه نمیدونم میگه، همه مشکلاتش رو حل میکنه و خودش رو راحت میکنه که بگه نمیدونم.

پسرم دوست داشتم تو بچه سیگار نباشی. ولی، حالا که هستی سعی کن کمتر سردی بخوری و بیشتر خودت رو گرم کنی. اما موضوع این نیست. موضوع اینه که چرا من به عنوان بزرگترین عمه ت از مادرت خواستم دیگه پایش رو خونه من نذاره. در واقع بیشتر موضوع تو بودی. من به عنوان عمه ت خیلی دوست داشتم حالا که میتونی چیزی بخوری کمی به تو سمنو که خودم درست کرده بودم بدهم. ولی شک داشتم که بهت بدم. وقتی از مادرت هم پرسیدم اون هم به حالتی که مخصوص خودش بود گفت که نمیدونـــــم. من از مادرت ندیدم که چیزی بدونه.

مادرت اصرار داشت قبل از اینکه تو اسم من رو یاد بگیری حتما بگی عمه. و من هم میدیدم که چطور در خفا پشت سرم با تو در بغلش می آید که این رو به تو یاد بدهد. به جز این من خیلی دوست داشتم که اگر به عنوان عمه ت روزی با تو بازی میکنم در اتاق دیگری باشد که او به عنوان ناظر نایستاده باشد. ولی مادرت این طوری بود دیگه. اصرار داشت هر وقت عمه ت که یکی از فامیل های درجه یک تو میشود، می خواهد با تو بازی کند نگران باشد که شاید نظارت کمی بر بازی شما دوتا داشته.

خلاصه، پسرم، من از این حق ارتباط من با خونواده شما گذشتم تا دیگر چیزی بین ما نباشد. امروز تو این مطالب را هنوز نمی توانی بخونی. ولی مطمئن باش وقتی که خیلی بزرگتر شده ای، آن قدر از من دور می شوی که حتی گاهی سعی کنی به یاد بیاوری که عمه ای هم داشته ای.

شاید اون روز مادرت نهایتش بگوید خدا اون یکی پدر بزرگ و یا مادربزرگت رو بیامرزد و بگوید که آن ها فرشته بودند. ولی نمیداند که چه شد که تو و او از خانواده پدریت جدا شدی

نظرات 1 + ارسال نظر
Shayan پنج‌شنبه 2 آذر 1396 ساعت 13:17 http://florentino.blogsky.com

حالا با این حس پاک نوشته ت کاری ندارم ولی عمه جماعت زیاد تو زندگی آدم دخالت میکنه..آدم سعی میکنه دوسش داشته باشه ولی خودش گند میزنه به سعی و تلاش آدم..حالا این دخالت ها از دوست داشتن زیاد هستش یا حس نفهم بودنی که نسبت به برادر زاده شون دارن مهم نیست؛ دخالت دخالته و به هر صورتی باشه تجاوز به حریم شخصی آدمه. نخطه

من خودم بشخصه عمه خوبی نداشتم. این بنده خدا کارش از دعا فراتر رفته بودو با مادرش سمت سحر وجادو هم بودن. ولی عمه اگر خوب باشه نعمتیه برای آدم. من شنیده م بخشی از تربیت خیلی از آدمای بزرگ توسط عمه هاشون صورت گرفته. یکیشون امام خمینیه که از بچگی یتیم بزرگ شده. کشورهای اروپایی خارجی هم که کمتر مسلمونن این طوری عمه و خواهرشوهر آزاری ندارن که ماها داریم. در عوض عمه هاشونم خوب از آب درمیان
به نظر من کلا عمه آزاری مشکلی زنانه س که مشکلش برمیگرده به تربیت بد و بیسوادانه زنها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد