امروز مادرم صدامون کرد که فقط بیاییم دودهای وحشتناکی که جگرکی روبرومون درست کرده ببینیم. چه دودی راه انداخته بود سر ظهر. با خودمون گفتیم شروع شد.
گذشت و شب شد. من تو اتاق تنها بودم با سردردی که شاید از صبح که بابام با سرصدا شروعش کرده بود. شایدم سردردم دلیل دیگه ای داشت. حالت تهوع بدی داشتم. خواهرم آمد و وقتی ازش پرسیدم که بوی خاصی حس میکنه هی نگام کرد و دنبال دلیل گشت. ولی بعد از چندبار رفتن و آمدن به نظرش بوی گازوئیل و ماشین بود که از داخل بود و نه از بیرون