آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

فدای شما

من خیلی زیاد با مشهدی بر خورده م. طوری که لهجه شون برام آشنایی قدیمی شده و کسی هم که از شهر دیگه ببیندم، ورای رنگ چهره م حدس میزنه مشهدی باشم. البته ایرانی هم هستم. یک ایرانی که در کشور خودش بین مخصوصا زنهای ایرانی غریب افتاده. گاهی تو شبکه های اجتماعی یا هر جای دیگه که قرار میگیرم و میام یک بحثی رو شروع میکنم شاد میشم وقتی میبینم یک نفر دیگه تاحدی با اخو اوخ اقلا عقایدم رو مزمزه کرده اقلا. بعد ولی باز هم میبینم اون شخص یک زن نبوده و بلکه مرد بوده. البته زن هایی هم هستند که تا حالا پیدا شده ن، فرض کنن میتونن برای مدتی باهوش باشند و من رو دوست خودشون فرض کنن. ولی مدتش کوتاه بوده. انقدر کوتاه که قشنگ معلوم بشه داشته ن تحملم میکردن. واقعیت اینه که من از خیلی اداهای مشهدی و ایرانی ها بدم میاد و اون ها رو ندارم. درسته که اگر یکیشون بگه قربان شما بهش میگم فدای شما، و یا اگر کسی خطابم کنه میگم، جان. ولی از ریشه خرابم، و نمیتونم انقدر مریض فرهنگی باشم. من از مرغ خوشم میاد. دوست دارم انقد به گلدون هایم آب بدم که آبش از روی تاقچه سرازیر بشه روی قالی. دوست ندارم وقتی مهمون شدم ادای آدمایی رو در بیارم که بلده نجس پاکی کنه و وقتی رفت مهمونی یک غریبه حتما روی بشقابام دستمال بکشم. یا از هم اتاقیم تحت شرایط خاصی نان بگیرم و غیره. اصلا این چیزها تو کتم نمیره.

برای همین هم خیلی دوست ندارم با ایرانی ها بر بخورم. یا بهتر بگم خیلی دوست داشتم ویدئوی آموزش فرهنگی اگر از ایرانی ها جایی گرفتم یا خودم یکی مثلشون دوباره تولید کنم و یا از اون جهات سانسورشون کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
دیوانه دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت 11:36 http://www.delirium.blogsky.com/

دقیقا درست گفتی
ما یک توهمی داریم که انگار در مرکز عالم هستیم
مثل شاهان قدیم که قدر یک کدخدا بودند و خودشون رو قبله عالم می دونستند
فکر میکنیم هنر نزد ایرانیان است و بس
(چه توهم پوچی ! چه هنری )
یا علم فقط دست مردم پارس هست
(اره علم تغلب و زیر پا کشی )
یا آخر دین و اخلاق هستیم
(کارمون به تجاوز به کودکان رسیده )

با اینمه دستگاههای عریض و طویل ارشاد و حوزه های علمیه و صدا و سیما و مجلات حمایتی این وضع فرهنگ ماست

همه ما یا در آرزوی اینیم که بریم خارج یا لا اقل بچه هامون برن

سر مون هم زیر برف

هاه، واقعا. من یکی که مطمئن باشم اگر بخوام برم اول یک چندتا کتاب چاپ میکنم، چند تا فیلم میسازم و بعد هم اگر بتونم از قرنطینه دربیایم فراااار. عاخه میدونی، بابای من دولتی بوده و نمیتونسته در حین شغلش ساختو ساز داشته باشه و همین طور هم ممنوع الخروج بوده. بیماری ای که دولتی ها به بابام دادن ما رو هم گرفت و من الآن بعد از بازنشستگی بابام همه ش دارم فکر میکنم کجا؟ مادرم پدرم، کجا؟ ایران جای موندن هست؟ کاش همه اینها یهو تموم شه
کاش بابام این شغلش نبود. کاش اصلا این شغل نبود... کاش انقدر راحت فساد گسترش پیدا نمیکرد. کاش ایران جای من بود...
No one can show true

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد