دو روزه صبح که از خواب پا میشم، از سر جایم تکون نمی خورم. تابستون داره تموم میشه و برنامه مهر شروع میشه. این مرحله از زندگیم مرحله چالش برانگیزیه. چون انتهای سال 1396 نزدیک تر میشه و نمودارها و اوضاع و احوال سیاسی کشور حکایت از چالش برانگیز شدن زندگیم دارن. در این مرحله احساس میکنم باید بدوم، چون تلاش های گذشته م کمرنگ بوده ن. دیروز صبح وقتی داشتم بینیم رو نیشگون میگرفتم زیر پتو فکر نمیکردم تا چند روز ردش بمونه. یا امروز صبح که دستم رو گذاشته بودم روی پیشونیم ، قرمزش کردم که به جای 8 ساعت 10 ساعت بخوابمو بعد هم خوابم نبره. همه ش ذهنم تکرار میکرد آموزش پرورش، آموزش پرورش. بعد تکرار، خارج خارج. سی و چند سال در ایران زندگی و دوندگی کرده م و حالا اوضاع و احوال ایران حکایت از قابل قیاس بودن زندگی در غربت در خارج با زندگی در غربت در ایران میده.
تازه از نظر سیاسی روحانی در 4 سال اول کار ریاستشه و رکود میره که 4 سال دیگه حاکم باشه. 4 سال دیگه هم اوضاع کشور بهتر نمیشه.
از خواب می پرم
سراسیمه
مثل جن زده ها به ساعت نگاه می کنم
یک لحظه زمان و مکان را گم می کنم
چه ساعتی از روز است
از پنجره به بیرون نگاه می کنم تا ببینم
روز است یا شب
ساعت 12 و نیم بامداد
لعنتی
امشب را هم از دست دادم
یک شب دیگر بی تو
به سراغ داروهایم می روم
به جلدهایشان نگاه می کنم
باید دارو بخورم
باز هم
باز هم
بازهم
می گویم
من شب هایم را از شما پس خواهم گرفت
کمرم تیر می کشد
انگار دارو به ریشم می خندد
انگار انگشتش را گذاشته روی بدنم
همانجا که درد دارد
فشار می دهد
می گوید ...
مهم نیست
من که اهل کم آوردن نیستم
فقط تو را کم آورده ام
تو را کم دارم
تو را ...
Был добавлен мой русский язык на клавиатуру. Но если вы хотите лекарство, я знаю смолу какое-то время. Я могу смешивать его с бензином. Некоторое время я был хорошим фармацевтом.
جمعه
مردی ست هم شکل من ...
همیشه
دو سه قدم
آن طرف ترم می نشیند
غمگین و مبهوت ....
شاید هم
همزاد من است!
غروب که می شود
بغض می کند
مثل من....
فکر می کنم
او هم مثل من
یکی مثل "تو" را ندارد...
جالب بود. اینو خودت گفته ای؟