آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

داستان درس خواندن و رقابت ما از زبان مهدی اخوان ثالث

فتاده تخته سنگ آنسوی تر، انگار کوهی بود.

و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی.

زن و مرد و جوان و پیر،

همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای،

و با زنجیر.

.

.

.

بقیه ش رو از این فایل صوتی بشنوید.


نظرات 2 + ارسال نظر
دیوانه شنبه 31 تیر 1396 ساعت 07:44 http://www.delirium.blogsky.com/

سلام
نه مال شاملو هست
من گاهی هذیان میگم ولی نه به این قشنگی




در اینجا چهار زندان است

به هر زندان دوچندان نَقب ،

در هر نَقب چندین حجره

در هر حجره چندین مرد در زنجیر


از این زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ای کشتست

ازین مردان یکی در ظهر تابستان سوزان،

نان فرزندان خود را بر سر برزن به خون نان فروش،

سخت دندان گرد ،آغشتست


از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه ربا خواری نشستند


کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جستند


کسانی نیمه شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را میشکستند



من اما هیچکس را در شبی تاریک و طوفانی نکشتم

من اما راه برمرد ربا خواری نبستم

من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم


در اینجا چهار زندان است
به هر زندان دوچندان نَقب ،

در هر نَقب چندین حجره

در هر حجره چندین مرد در زنجیر



در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند

در ای زنجیریان هستند مردانی

که در رویایشان

هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر میکشد فریاد


من اما در زنان چیزی نمی یابم در آن همزاد ر

در اینجا چهار زندان است

در اینجا چهار زندان است

به هر زندان دوچندان نَقب ،

در هر نَقب چندین حجره

در هر حجره چندین مرد در زنجیر


از این زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به زرب دشنه ای کشتست

ازین مردان یکی در ظهر تابستان سوزان،

نان فرزندان خود را بر سر برزن به خون نان فروش،

سخت دندان گرد ،آغشتست


از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه ربا خواری نشستند


کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جستند


کسانی نیمه شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را میشکستند



من اما هیچکس را در شبی تاریک و طوفانی نکشتم

من اما راه برمرد ربا خواری نبستم

من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم


در اینجا چهار زندان است
به هر زندان دوچندان نَقب ،

در هر نَقب چندین حجره

در هر حجره چندین مرد در زنجیر



در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند

در ای زنجیریان هستند مردانی

که در رویایشان

هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر میکشد فریاد


من اما در زنان چیزی نمی یابم در آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش

من اما در دل کوهسار رویاهای خود

جز انعکاس سرد آهنگ صبور این حلبهای بیابانی

که میرویندو میپوسندومیخشکندو میریزند با چیزی ندارم گوش


مرا گر خود نبود این رنج شاید بامدادی همچو یادی دورو لغزان میگذشتم از تراز خاک پستا روزی نیابم ناگهان خاموش

من اما در دل کوهسار رویاهای خود

جز انعکاس سرد آهنگ صبور این حلبهای بیابانی

که میرویندو میپوسندومیخشکندو میریزند با چیزی ندارم گوش


مرا گر خود نبود این رنج شاید بامدادی همچو یادی دورو لغزان میگذشتم از تراز خاک پست
جرم اینست
جرم اینست

دیوانه چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 10:34 http://delirium.blogsky.com/

و در آن شهر صدها دخمه
در هر دخمه صدها مرد در زنجیر ...

گوگل کردم، شاعرش رو پیدا نکردم. خودتون گفتین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد