آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

وقتی صلاح نیست همه پول داشته باشند (2)

رفته م دانشگاه خیلی بزرگ علوم تحقیقات تهران بالای کوههای حصارک. کلی راه رفتم تا اون جا. وقتی دیدم دانشگاه به چه عظمتیه کلی خوشحال شدم. با خودم فکر کردم این دانشگاه به این بزرگی دیگه یک 5 تومن (یک دلار) داره برا کتاب ما بهش بفروشیم. خلاصه رفتمو هی بالا این کوهها راه رفتم تا رسیدم به کتابخونه ش. اونجا صاف طرف در اومد گفت ما تنخواه گردان نداریمو حتی همون یک کتاب رو هم نخرید.

من اومدم بیرون دیدم بسیج دانشگاه کلی پول خرج کرده و گرفته کیکو آبمیوه به مناسبت روز دانشجو پخش کردن. یادم افتاد به اون روزهای سال های 85-86 وقتی کمیته علمی و بسیج برادران دانشگاهمون راهی برای پیشرفت من نذاشته ن (من اون موقع یک چادر غزی بودم که مامانم چادرامونو میدوخت) رفتم سمت بسیج خواهرانو اون ها هم تو زرد از آب دراومده بودندو یک معدلیو نمره ایو شایدم ترقی تا خانوم دکتر الکی ملاکشون بیشتر نبود.

خلاصه من با اون چادر غزیم ملاکها و توقعاتم بالا بودو زمانی که دخترای تحصیل کرده رو لاک ناخونشون کار میکردن من میرفتم کتاب میخریدم. بعد معلوم شد که هرچی میکشیم از همین دختراس که من هم دیگه باید به یک طریقی خودمو هی باهاشون جمع بزنم.

هیچ چی دیگه، این ها رو که گفتم باز یاد اتوبوس برگشت از دانشگاه افتادم که دختره اصرار داشت من از کرمانشاه اومده مو هی با خودش فرضیه میداد.

داشتم به این فکر میکردم که واقعا صلاح نیست ماها به ازای فروش صلاح پولی گیرمون بیاد. هرچند وقت یکبار بریم سری به این دانشگاه ها روزهای خاص بزنیم شاید نذریو شایدم کیکی چیزی گیرمون بیاد و دختر پولدارای تهرانی هم هی باخودشون حدس بزنن شاید دانشجوی دکتری کرمانشاهیمو الآن آوار داره رو سرمون خراب میشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد